InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۸(آخر) 2.8 (4)

32 دیدگاه
.     از رفتن مائده اینا به خونشون که مطمئن شدیم همگی حرکت کردیم به سمت خونه هامون مبینا هم رفت بچها رو برسونه.. نمیدونم چرا بابا چیزی نمی‌گفت بخاطر اینکه کنار آریا نشستم.. دست داغ آریا که روی دستم قرار می گرفت امونمو می برید دستای پهن و…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۷ 2 (1)

6 دیدگاه
نمیدونستم چیکار کنم.. تمام لحظاتی که منتظر آریا بودم جلوی چشمام نقش بست،از همون روز اولی که دیدمش و دلم لرزید،از همون روزی که از خودم روندمش و همون روزی که خودم بهش برگشتم،اریا مرد بود..خیلی مرد بود که وایساد و جا نزد. نگاهی به مامان انداختم که با لبخند…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۶ 0 (0)

12 دیدگاه
.     کیفمو روی شونم تنظیم کردم و از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت ارایشگاه این حالی نبود که من میخواستم توی روز عقد مائده حالم بد بود دلم نمی‌خواست توی روز عروسیشم حالم بد باشه دستمو به سنت ضبط بردم و توی…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۵ 0 (0)

8 دیدگاه
.           در ماشینو باز کردم و سوارش شدم کیفمو کنار دستم گذاشتم و کمربندمو بستم و ماشینو روشن کردم و حرکت کردم به سمت طلا فروشی دوست بابا ذهنم درگیر بود میدونستم ادمی که قلبشو پیوند بزنه احساساتش هم عوض میشه خداکنه آریا منو پس…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۴ 0 (0)

7 دیدگاه
.     توی دلم انگاری داشتن چراغ رنگارنگ وصل میکردن _ من واقعا ازتون ممنونم..این لطفتونو هیچوقت فراموش نمیکنم. + خواهش میکنم اسم من رستاست میتونی رستا صدام بزنی _ خیلی اسم زیبایی دارید حتما که برازندتونه. + خیلی ممنونم انشالله به دکترش خبر بدید خودش کار ها رو…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۳ 0 (0)

18 دیدگاه
.         +اون دختره عموی آریا بود از قدیم مامان بزرگشون اسماشونو روی هم گذاشته بود من همیشه مخالفت میکردم چون نازی به درد آریا نمی‌خورد یه دختر سبک و با هزار قلم ارایش به درد پسر من نمی‌خورد اما چون یه نوه ی دختر داشتن جونشون…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۲ 0 (0)

7 دیدگاه
.     میخواستم به الهام خانوم بگم که برای آریا قلب پیدا کردم اما هنوز قطعی نشده بود با اجازه ای گفتم و چند لحظه رفتم روی حیاط تا به ارتین زنگ بزنم. پس از چهارتا بوق جواب داد..تا امید شده بودم و میخواستم قطع کنم اما جواب  داد…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۱ 0 (0)

8 دیدگاه
.   با صدای بدی افتادم روی زمین ولی اینا هیچکدوم برام مهم نبود.. یکی از پرستارا زیر شونمو گرفت و کشوندم به سمت در،نمیخواستم برم..نمی‌خواستم از پیشش برم. داد زدم _ ولم کنیییییننن..چی از جونم میخوایییین؟؟؟؟ دست و پا زدم _اون الان به من احتیاج داره.. رو کردم به…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۰ 0 (0)

3 دیدگاه
.         چشماش چراغونی شد + وااای راست میگی دلوین؟؟؟؟!!!! بگو به جون اریا؟! _ بخدا مامان به جون آریا براش قلب پیدا شده حالا همرام میای بریم بیمارستان؟ + اره مادر حتمااا تا تو یه دوش بگیری منم آماده میشم لبخندی به روش زدم و وارد…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۹ 0 (0)

3 دیدگاه
.         با اینکه فضای خونه اشون باز بود نفسم گرفته بود درو باز کردم و پامو بیرون گذاشتم و قفل مرکزی رو زدم و سوار ماشین شدم روشنش کردم و فرمونو چرخوندم که برم اما کسی به شیشه ی ماشین زد ناشناس بود برام شیشه رو…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۸ 0 (0)

3 دیدگاه
.         ایفون به صدا در اومد پس از چند تا بوق ممتدد بالاخره کسی ایفونو برداشت صدای یه زن بود خدا رو شکر کردم + کیه؟ چی میگفتم؟ چی باید میگفتم اصلا؟ _ سلام..ببخشید خانوم یه چند لحظه تشریف میارید دم در؟ صدای پر تعجبشو شنیدم…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۷ 0 (0)

17 دیدگاه
.         تمام مدت به بوییدن عطر تنش گذشت عطر تنی که همیشه موقع گریه هام و ضجه هام به اون پناه می‌بردم از اغوشش بیرون اومدم چشمای نمدارش خبر از قطره های اشک میداد   *** #بیست.روز.بعد   بیست روز از اون روز کذایی گذشته بود…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۶ 5 (1)

9 دیدگاه
.       _زندگی،زندگیه سختیه..! یه روز عاشق میشی..یه روز فارغ اما من از عشق تو یه روزم فارغ نشدم آریا‌.. یه روز میخندی یه روز گریه میکنی‌. اما من تمام روزایی که عاشق تو بودم گریه کردم آریا‌‌.. یه روز قهقهه میزنی و روز دیگری زار میزنی اما…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۵ 0 (0)

16 دیدگاه
.       صدای عاقد از هرچه فکری که در سر داشتم بیرون کشیدم! + عروس خانوم بنده وکیلم؟ یک بار در دهنم بله را مزه مزه کردم. آماده برای بله گفتن شدم _ ب.. + نه..! نه؟! کی بود گفت نه؟ به صورت علی نگاه کردم درهم بود…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۴ 0 (0)

9 دیدگاه
.         بالاخره پس از اون همه گریه ای که کردم نتونستم جلوی رسیدن این روزو بگیرم روزی که به عقد علی در می اومدم و باید از عشق آریا خداحافظی میکردم.. همه خوشحال بودن ذوق و شوق تو صورتشون می بارید کاش میتونستم این عقدو بهم…