رمان حورا پارت 140
صبح با صدای کوبشهای محکمی که به در میخورد از خواب پریدم، صدای فریاد قباد خانه را برداشته بود! از ترس سریع ربدوشامبر لباس خوابم را تن زده به سمت دری رفتم که از بعد از ان شب قفلش میکردم. در را گشودم و با دیدن نگرانی همه پشت در شوکه گفتم: _ چته؟ چخبرته؟