رمان گرداب Archives - صفحه 17 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 109

    نفسم رو بریده بریده بیرون دادم و سامیار گفت: -بذار یه لیوان اب برات بیارم..ببین چیکار کردی با خودت…   خواست ازم فاصله بگیره که چنگ زدم به بازوش و نگهش داشتم: -سامیار یه وقت اتفاقی نیوفته..   -چه اتفاقی؟..   سرم رو به چپ و راست تکون دادم: -نمی دونم..کسی طوریش نشده باشه..   -عزیزم همین دو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 108

    لب هاش نیمه از شد و بی اختیار چنگ زدم تو موهای پس سرش و چشم هام رو بستم…   لب های نرم و پرحرارتش که روی لب هام نشست، مثل همیشه دلم لرزید و احساس کردم پشت گوش هام داغ شد….   بازی لب هاش روی لب هام باعث شد چنگم تو موهاش محکم تر بشه و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 107

    پشت چشمی نازک کردم و با ناز گفتم: -بخاطره دخترت بوده نه من..   -من الان مثل گرگی هستم که از قفس ازاد شده..ناز کن تا قشنگ یه لقمه ت کنم…   بلند خندیدم و روی سینه ش رو بوسیدم: -خدا به دادم برسه..بوهای خوبی نمیاد..   دستش رو لای موهام برد و محکم تکون داد و بهمشون

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 106

    خنده ام بلندتر شد و با لذت دست هام رو دور گردنش حلقه کردم و تو اغوشش فرو رفتم: -منو از چی میترسونی..من که از خدامه..   کل صورتش رو به کنار گردنم چسبوند و لب های خیس و داغش رو زیر گلوم گذاشت و محکم بوسید….   دستم رو پشت سرش گذاشتم و بی اختیار چشم هام

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 105

    سامیار با اخم و تعجب گفت: -حداقل بذار برم پشت سرم حرف بزن..از اون بچه ی تو شکمت خجالت بکش…   -تو روت میگم..تو باید از بچه ی تو شکمم خجالت بکشی..فکر کردی حال من روی اون تاثیر نداره؟..هرچقدر من حالم بد بشه، دو برابرشو بچت اذیت میشه…..   عسل برای اینکه سامیار صداش رو بشنوه بلند گفت:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 104

    تا خواست چیزی بگه صدای مادرجون از پشت سرمون اومد: -مثل اینکه صلح برقرار شده..   با خجالت خندیدم و برگشتم نگاهش کردم: -ببخشید مادرجون..ما هردفعه میاییم اینجا یه ناراحتی واسه شما درست میکنیم…   -این چه حرفیه مامان جان..شما خوشحال باشین ما دیگه چیزی نمی خواهیم…   با ذوق براش بوسی فرستادم که خنده ش گرفت و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 103

      تشنه ای که تازه به اب رسیده، داشت من رو می بوسید و محکم به خودش می فشردم…   دست هام رو فرو کردم تو موهای پس سرش و با بی تابی چنگ زدم و بی اختیار تو جام کمی نیمخیز شدم….   بدون اینکه لب هاش رو جدا کنه، دست هاش رو دو طرف بدنم گذاشت

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 102

    نفسم رو با اهی عمیق دادم بیرون که انگار دیگه طاقت نیاورد و اروم صدام کرد: -سوگل..   اخم هام رو کشیدم تو هم و جوابش رو ندادم..   مادرجون سری به تاسف تکون داد و از کنارمون بلند شد و گفت: -من برم یکم دراز بکشم..سرم داره میترکه از درد..شاید بهتر شدم…   می خواست ما رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 101

    سامان برای اینکه بحثی پیش نیاد، با لحنی اروم و ملایم گفت: -خیلی خب عسل..   سرم همچنان با گریه پایین بود و متوجه نشدم سامان چکار کرد که عسل با حرص بیشتری گفت: -برای چی چشم و ابرو میایی؟..چرا باید ساکت بشم؟..نمیبینی خان داداشت چطوری صداشو انداخته رو سرش و نعره میزنه..این زن حامله اس..استرس براش سمه…..

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 100

    یکه خورده، بلند گفتم: -تا اونجا اومدی؟..دیدی منو؟..پس چرا نیومدی پیشم..می دونی چه حالی داشتم؟…   -میدونم..دو روز اونجا بودم ،خیالم که از امنیتت راحت شد برگشتم..کلی هم حرص می خوردم وقتی کلاه سویشرتتو میکشی رو سرت و اونطوری میدویدی و اهنگ گوش میدادی….   با مشت شروع کردم از پشت به زدنش و با حرص گفتم: -خیلی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 99

    با تعجب نگاهش کردم و همینطور که هنوز خوابیده بودم گفتم: -چی شد؟..   سرش رو چرخوند طرفم و دستش رو دراز کرد تا با کمکش من هم بشینم…   دستش رو گرفتم و با احتیاط بلند شدم و کنارش نشستم…   وقتی دیدم چیزی نمیگه، صداش کردم: -سامیار..   دستش رو انداخت دور گردنم و لب هاش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 98

    دلم داشت ضعف میرفت و انگار یه چیزی توش بالا و پایین میشد…   چقدر عقده ای شده بودم که با چندتا جمله ی محبت امیز که نصفش هم بی احترامی بهم بود، داشتم از خوشحالی سکته می کردم….   انگار قلبم هم مثل خودم این حرفهای سامیار براش زیادی سنگین بود که اینجوری به طپش افتاده بود

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 97

      لحظه ی خیلی کوتاه تو بغلش موندم و بعد خیلی کم خودم رو عقب کشیدم…   دست هام رو دور صورتش قاب کردم و لب زدم: -دوستت دارم..   دست هاش رو اورد بالا و اون هم صورت من رو بین دست هاش گرفت و کشید سمت خودش…   لب های داغش رو روی پیشونیم گذاشت و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 96

    نفسم رو فوت کردم بیرون و اروم گفتم: -خوبم چیزی نیست..   -برم یه اب برات بگیرم بیام..زود میام..   تا خواستم مخالفت کنم، همون خانمی که تا چند دقیقه قبل داشتم باهاش حرف میزدم، انگار متوجه حرف هامون شده بود که گفت: -من چون فشارم بالا پایین میشه همیشه ابمیوه و چیزهای شیرین دارم با خودم..صبر کنین…

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 95

    غرق خواب بودم که احساس کردم دستی روی موهام کشیده میشه و نوازشم میکنه…   سرم رو چرخوندم و تو جام غلتی زدم که حرکت دستش به صورتم رسید و پیشونی و شقیقه ام رو به طرف گونه ام نوازش کرد….   با بی میلی لای چشم هام رو باز کردم و سامیار رو دیدم که لبه ی

ادامه مطلب ...