24 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 24 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۷۴

      سعی میکنم ندید بدید بازی در نیارم ولی واقعا نمیشه….همه چیز به طور عجیبی شیک و زیباست…     از آینه بهش نگاه میکنم که چیزی رو تو موبایلش تند تند تایپ میکنه….   سرش یهویی بالا میاد و نگاهمو شکار میکنه….     امشب پشت سر هم دارم سوتی میدم….و لعنتی تو دلم به خودم میفرستم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 24

    با داد بلندی از خواب پریدم وبه خاطر تاریکی اطرافم، تشخیص خواب و بیداری برایم سخت بود.   حس میکردم هنوز در همان راه تاریک گیر افتاده ام. دست روی قلبم گذاشتم و صدای نفس های از سر ترسم در اتاق پژواک میشد.   نگاه لرزانم را دور تا دور اتاق چرخاندم و با دیدن محیط آشنایش نفس

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 27

    از محبتش قند در دلش اب شد. خوب بود که یک نفر مانند محمد، حواسش به ریز و درشتش بود.   لبخند به لب سر به سینه‌اش تکیه زد و با چشم‌هایی بسته عطرِ پیراهنش را به مشام کشید.   دست‌های محمد دور کمرش را در بر گرفت و کنار گوشش به آرامی زمزمه کرد:   – مینو

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 64

  این خانه یکبار بی مشدی برایم قبر شد یکبار حالایی که لاله رفته بود تا من را نبیند. -چمدونامو بیارم میام! -نمیخواد، بیا برو تو من میارم! البته اگه یقهمو نمیگیری! کینهای شده بود او هم. -رفاقتت با لاله کینهایت کرده؟ چپ نگاهم کرد و رفت سراغ چمدانها . چمدان چپه شده را بلند کرد و آن یکی را

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 161

    متوجه نشدم.. با گیجی نگاهش کردم وگفتم: _هان؟ گول چی؟ _گول بوسه ی کوتاه رو.. گفتم که عمیقققق باید باشه! اومدم فرار کنم که محکم تر گرفتم..   انگار چاره ای جز بوسیدنش نداشتم وگرنه تا فردا قرار بود همونجوری اسیر بمونم! یه کم بعد ازش جدا شدم و درحالی که حال خودمم دگرگون شده بود گفتم:  

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 4

    راننده متعجب به نظر می‌رسید و صداش هم پر از تردید بود.   _خانوم این‌ها رو آشپزخونه مخصوصاً برای رئیس درست کرده. واقعاً فکر می‌کنید خوشمزه است؟   _ اره خوبه.   واقعا هم خوشمزه بود. هرچند سوپ بدون نمک وحشتناک به نظر میرسه اما مهارت آشپز و طرز پختش رو نمیشه نادیده گرفت.   پیراشکی هم طعم

ادامه مطلب ...

” گربه سیاه “پارت 4

    “فلش بک”   مامانم گوشیشو جواب نداد بهش پیام دادم   + مامان کجایی؟! نگار خانم؟! مامان میخوام برم انتخاب رشته کنم حتی بهم خبر ندادن کجا رفتن تو حیاط نشستم یه چیزی توجه همو جلب کرد یه جعبه بود رفتم اوردمش عه هنوز باز نشده بود   رو جعبه نه اسمی نه پلاکی هیچی هیچی بازش کردم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 176

      با دیدن نزدیک شدن دوباره دست مرد به سمت صورتش ، اینبار مچ مرد را دو دستی چسبید و دندان هایش را درون مچ مرد فرو کرد و تا توانست فشرد .       با پیچیده شدن درد ناگهانی در مچ مرد ، انگار که مستی برای لحظه ای از سرش پریده باشد ، دادی از

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 124

  همون جوری کشیدمش که پرت شد روی زمین و دومین داد پر دردش بلند شد. بالای سرش نشستم که با قیافه ی‌ پر از درد زل زد بهم با بیخیالی نگاش کردم و سرم رو کج کردم. یه پک دیگه زدم و دودش رو فوت کردم توی صورتش که چشماش رو بست. خیلی سریع و قبل از اینکه چشماش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 274

        زمان زیادی لازم نداشتم که بخوام فکر کنم کی در و باز گذاشته.. چون مطمئن بودم خودم هیچ وقت در و باز نمی ذارم و انقدر رو یه سری چیزا حساسیت وسواس گونه دارم که حتی اگه در باز باشه هم قبل بیرون رفتن از خونه.. خودم می بندمش.. واسه همین فقط یه احتمال وجود داشت

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 63

  در کرده! -نمیام! بذار برم… من حاملهم کیسان… اگه اتفاقی واسه بچهم بیفته به خدای احد و واحد دودمانتو به باد میدم! انگار حرفهایم را اصلا نمیشنید ! نمیشنید که بیتفاوت جلو آمد و گوشهی مانتویم را کشید. -بیا عزیزدلم، بیا بریم بالا پیشش. خواستم دستش را پس بزنم اما ترسیدم دیوانهترش کنم . -خیلی خب… خیلی خب دستتو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 164

    ×××   آوا*   _ببین باور کن داره بهت حس‌ پیدا میکنه از‌‌ من بپرس بابا منم میشناسمش تا حدودی   همین جور که کتابای فرزانو سر جاشون‌ می‌زاشتم گوشی به دست دیگم دادم و جواب دادم _چرند نگو آتنا حالا چون روی خوش نشونم داده دلیل بر این نمیشه عاشق چشم و ابروم شده باشه من حس

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۷۳

      اینو دیگه از کجاش درآورده…..   اتاق بارمان با فاصله از اتاقای دیگه قرار داره…منم هر وقت باهاش حرف میزدم در بسته بود..بعید میدونم صدایی ازمون بیرون میومد…مگه…مگه اینکه کسی میخواست فالگوش وایسه‌…       نگاه گیجمو که میبینه خودشو جلوتر میکشه و زل میزنه به صورتم…..     همه ی صورتمو از نظر میگذرونه….حالم از

ادامه مطلب ...