3 تیر 1402 - رمان دونی

روز: 3 تیر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 68

      قباد چشم ریز کرد:   _ پس چرا اونجوری راه میرفت؟   اخم‌های کیمیا در هم رفت، برادرش به زن بی گناه و پاکش شک کرده بود و او خودش را مقصر میدانست، شاید اگر حرف‌های و خاله‌زنک های او، خاله و مادرش، به همراه ان لاله‌ی عفریته نبود، اینگونه نمیشد!   _ میدونم چرا، اما روم

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 15

    دخترها وحشت زده هینی کشیدند و بعد … در یک چشم بهم زدن پراکنده شدند ! دوستِ شروین زنجیر سگ را گرفت و آن حیوان را به سمت در خروجیِ محوطه کشاند … .   در عرض کمتر از یک دقیقه … دور و برمان خلوت شد .   من مات مانده بودم به همه ی آن چیزی

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 41

#پارت_41   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• کمی خودم را پوشاندم و با احساس خجالت لب گزیدم. _واقعا افتضاحه! زودتر عوضش کن یکی دیگه واسه‌ت بیارم. البته اگه خوشت اومد واسه‌ت می‌خرم که یه وقت تو دلت نمونه ولی حق نداری توی این مهمونی بپوشیش!   لب‌هایم را ورچیدم و با ناراحتی نگاهش کردم. _واقعا انقدر زشت شدم که نمی‌خوای منو این‌جوری با خودت

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 2

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_2   و بعد از اون فقط سیاهی مطلق بود… *   یه سری تصویر عجیب غریب داشت از جلو چشمم رد میشد.   یه جاده تاریک و یه طرفه! یه خونه خالی و سوت و کور! لکه های سیاه و قرمز روی زمین! سایه ترسناک و یه هیبت بزرگ رو دیوار! دستکش های سیاه و سرد چرمی….!

ادامه مطلب ...
رمان نگار

رمان نگار پارت 11

  همین که برگشتم با چهره سوالی و تقریبا گرفته کامیار رو به رو شدم …. جبهه گرفتم و تو دلم دعا میکردم چیزی نشنیده باشه… تو چرا همچین میکنی؟ در زدن بلد نیستی؟ ابروهاش تو هم گره خورد : + مهراد کیه ؟ دهنم باز موند … بدبخت شدم پس شنیده…. همینجور با فک افتاده و چشمای بیرون زده

ادامه مطلب ...

چت روم*اراذل اوباش سایت*140

به اینا نگاه کنید: 😐 😐 😐 😐 😐 😐 😐 😐 😐 😐  ایناهم به شما نگاه میکنن نه؟ خیلی جالبه منم اولش باورم نمیشد  تذکر:موقع صحبت کردن مثل ادم صحبت کنید گوشتای تنمو نریزید ممنونم 😳   

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 1

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_1 خسته و بی حوصله بعد از یه روز کاری کلافه کننده، بالاخره به خونه رسیدم.   کلید رو توی قفل در انداخته و وارد شدم. همونطور با برق خاموش خودم رو به کانتر آشپزخونه رسونده و گوشی و سوییچم رو روش پرت کردم.   تا دستم رو به سمت دکمه های مانتوم بردم که بازشون کنم، سایه

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 41

      مهدیار رهایی‌…   چرا این اسم اینقدر برام آشناست؟   انگار که یه جایی شنیدمش اما درحال حاضر هیچ ایده‌ای ندارم که کجا…   سرمو برای دیدن هامین چرخوندم و متوجه شدم که نگاه اونم به منه.   تعجب کردم… این نگاه دیگه چی میگه؟   چرا اینقدر با دقت نگام می‌کنه؛ انگار که منتظر چیزیه!  

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۳

    پوزخندی در دهانش نقش بست. انگار برای او جوک تعریف کرده ام آرام خندید .   _خب داد بزن.   _چیکار کنم؟ سرش را جلوتر برد و به چشمانم خیره شد،از آن لبخندش خبری نبود.   _مگه نمیگی،نرم بیرون.داد میزنی؟ خب داد بزن دیگه …تو که جرئت اینکار رو نداری ،غلط می کنی حرف میزنی ،من خودم میدونم…

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 217

      ـ فکر کن مربیم زن بوده ، الان این چه کمکی به یادگیری تو می کنه ؟       گندم با دیدن نگاه چپ چپ یزدان ، آرام نگاهش را از او گرفت و سمت و سوی دیگری فرستاد .       شاید این سوالش از نظر یزدان مسخره و بی مورد به نظر می

ادامه مطلب ...

دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 350

          فقط داشتم نگاهش می کردم.. حرفی به ذهنم نمی رسید.. لزومی هم نداشت حرفی بزنم.. خودش باید می فهمید توضیحاتش انقدر گیج کننده اس که هیچ کس نمی تونه درکی ازشون داشته باشه و بدون سوال پرسیدن من جواب بده.. ولی بعد از چند دقیقه سکوت.. دستش و دیدم که برای روشن کردن ماشین حرکت

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 260

    دستی رو چشمام کشیدم، خواستم برم اما نگاهم به صفحه روشن گوشی تو دستش خورد! صفحه ی گوشیش روشن بود و این یعنی آوا تازه از سر خستگی خوابش برده… نگاهی به صورتش کردم و بعد نگاهی به گوشی تو دستش و کنجکاو گوشی رو از لای دستاش بیرون کشیدم و بهش خیره شدم فکر میکردم الان با

ادامه مطلب ...