رمان حورا پارت 68
قباد چشم ریز کرد: _ پس چرا اونجوری راه میرفت؟ اخمهای کیمیا در هم رفت، برادرش به زن بی گناه و پاکش شک کرده بود و او خودش را مقصر میدانست، شاید اگر حرفهای و خالهزنک های او، خاله و مادرش، به همراه ان لالهی عفریته نبود، اینگونه نمیشد! _ میدونم چرا، اما روم