12 دیدگاه

رمان مانلی پارت 41

4.1
(16)

#پارت_41

 

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

کمی خودم را پوشاندم و با احساس خجالت لب گزیدم.

_واقعا افتضاحه!

زودتر عوضش کن یکی دیگه واسه‌ت بیارم.

البته اگه خوشت اومد واسه‌ت می‌خرم که یه وقت تو دلت نمونه ولی حق نداری توی این مهمونی بپوشیش!

 

لب‌هایم را ورچیدم و با ناراحتی نگاهش کردم.

_واقعا انقدر زشت شدم که نمی‌خوای منو این‌جوری با خودت ببری؟

 

لب‌هایش را به‌هم فشرد و چند لحظه سکوت کرد.

 

به چشمانم خیره شد و کلافه دستی به صورتش کشید.

_نه… نه من کی گفتم زشت شدی مانلی؟

فقط این لباس واسه مهمونی پیش رو انتخاب افتضاحیه…

 

نفس سنگینی کشید.

_می‌دونی… فضا نمی‌پسنده!

 

آهانی گفتم و بی‌خیال ناراحتی‌ام شدم.

_باشه پس به احسان بگو اگه لباس دیگه‌ای تو این سبک داره بده پرو کنم…

 

چپ چپی نگاهم کرد که اصلاح کردم.

_البته کمی مناسب‌تر…

 

نگاه آخری به لباسم انداخت و همان‌طور که در را می‌بست زیر لب گفت: احسان نه و آقا احسان!

 

همان‌طور که زیپ لباسم را از بغل باز می‌کردم غر زدم: تبریک می‌گم مانلی یه دایی خسروی دیگه هم به زندگیت اضافه شد.

 

چند لحظه بعد چند تقه به در خورد.

 

کمی لای در را باز کردم و دستم را بیرون بردم.

_بده بیاد.

 

لباس را به دستم داد و در را بست.

 

نگاهی به رنگ مشکی لباس انداختم و با احتیاط آن را به تن کردم.

 

مدلش تقریبا شبیه به قبلی بود. با این تفاوت که آستین و کمرش لخت نبود و به‌جای آن چاک زیبا و بلندی داشت.

 

دامن لباس را روی پاهایم مرتب کردم و یقه‌ی دلبری و باز لباس را کمی بالاتر کشیدم.

 

پیراهن حسابی روی پستی و بلندی‌های تنم نشسته بود ولی خب هنوز دلم دنبال لباس قبلی بود!

_پوشیدی؟

 

در اتاق را باز کردم و رو به رویش ایستادم.

_چه‌طوره؟

 

ایندفعه به ایستادن در چارچوب در بسنده نکرد و قدمی داخل اتاق گذاشت که باعث شد کمی عقب‌تر بروم و به آینه بچسبم.

 

نگاه موشکافانه و عجیبش را به سر تا پایم دوخت.

_برگرد زیپ لباست رو ببندم.

 

از این حجم نزدیکی کمی احساس گرما و خجالت کردم.

_یه‌کمی میری عقب‌تر؟ دارم له می‌شم.

فکر کنم اتاق پرو واسه یه نفره.

 

خیره نگاهم کرد و خندید که نفس‌های گرمش روی پوستم نشست.

_من که راحتم… برگرد بچه انقدر لوس نباش.

 

چپ چپی نگاهش کردم و به عقب چرخیدم.

 

از آینه نگاهی به او که پشت سرم ایستاده و با احتیاط مشغول بالا کشیدن زیپ لباسم بود انداختم و لب گزیدم.

 

بعد از این همه سال دوری زیادی حس نزدیکی می‌کرد!

 

زیپ لباسم را بالا کشید ولی دستش را عقب نکشید به‌جای آن انگشتانش را میان موهایم فرو برد و کش را از موهایم باز کرد.

 

فر درشت موهایم که روی شانه‌هایم را پوشاند نگاه پر رضایتش برق زد و از آینه به چشمانم خیره شد.

_این شد یه چیزی!

 

به چشم‌هایش که نگاه کردم چند لحظه مکث کرد و در سکوت به تصویری که آینه نشانمان می‌داد خیره شد.‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیم سوکجین
کیم سوکجین
10 ماه قبل

چرا پارت نمیدی

کیم سوکجین
کیم سوکجین
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

مرسی عزیزم،اگه سختته ی چند وقت پارت گذاریو تعطیل کن بابا ب کارت برس🙂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

ندا پارت میخام🥺

Atosa
Atosa
10 ماه قبل

اووو مااای گاد 👀✨

ساجده
ساجده
10 ماه قبل

کاش موهای منم فر بود😭

سارا
سارا
پاسخ به  ساجده
10 ماه قبل

به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار بسا کسان که بروزگارتوآرزومندند

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

واقعا نامی عشقههههه😂😂
مرسی ندایی جونم

Mobina Solite
Mobina Solite
10 ماه قبل

تروخدا نویسنده خوبه گفتیم زیاد طول نده الان فقط ۳ پارت سر لباس داریم اخه تو این نکن کش نده رمان از چشم میوفته

بانو
بانو
پاسخ به  Mobina Solite
10 ماه قبل

خدایی راست میگه این بنده خدا چیه آخه انقد طولش میدی😕

Fateme
Fateme
10 ماه قبل

دلم با نامی صاف نمیشه تو ماتح نروعه بچم 😂 ولی عالی بود مثل همیشه

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x