“خدمتکار عمارت درد” پارت آخر
وقتی مارال انتقال دادن دکتر بعد معاینه اش گفت هنوز نمیتونه چیز ثابتی بگه… نمیتونستم به نبودن مارال فکر کنم هر لحظه بیشتر نگران میشدم اصن فرهاد برام مهم نبود و داره چیکار میکنه … هر سه تامون تو سالن انتظار بودیم حال روزمون چندان زیاد تعریفی نبود رفتم از بوفه چنتا چیز گرفتم ولی هیچکدوممون بهش دست