fershteh mohmadi, Author at رمان دونی - صفحه 2 از 8

نویسنده: fershteh mohmadi

“خدمتکار عمارت درد” پارت آخر

    وقتی مارال انتقال دادن دکتر بعد معاینه اش گفت هنوز نمیتونه چیز ثابتی بگه… نمیتونستم به نبودن مارال فکر کنم هر لحظه بیشتر نگران میشدم اصن فرهاد برام مهم نبود و داره چیکار میکنه … هر سه تامون تو سالن انتظار بودیم حال روزمون چندان زیاد تعریفی نبود رفتم از بوفه چنتا چیز گرفتم ولی هیچکدوممون بهش دست

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 73

    کوروش”   بعد تیر خوردن مارال تو عالم برزخ بودم نه میتونستم کاری کنم نه کاری از دستم  بر میومد   نمیخواستم ماهان بفهمه من خواهرشو دوست دارم میترسم دیدش نسبت به من عوض شه و فکرای بدی کنه فرصت خوبی تا ماهان نبود میرفتم باهاش حرف میزدم ولی هر کاری کردم دکتر اجازه نداد برم ببینمش  

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 72

    داشتم از کسی کمک میخواستم که یه بارم صداش نزدم ازش هیچ وقت کمک نخواستم چقدر من آدم بدی ام بهش نیاز پیدا کردم دارم صداش میزنم دلمو زدم به دریا ازش خواستم منو ببخشه   نمیدونم چند ساعت تو اون حالت بودم هیچی از دوربرم خبر نداشتم نه از کوروش که نمیدونم کجا رفته نه دانیال نه

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 71

    “ماهان”   چیزی که جلو روم میدیدم باور نمی کردم   + مارال   مارال غرق خون تو بغلم بود دستام میلرزید چشماش بسته بود   همین طور داد میزدم اسمشو صدا میزدم   + مارال پاشو خواهری پاشوووو   کوروش اومد نزدیکم دانیال و بقیه رو ندیدم   کوروش: ماهان آروم باش الان آمبولانس میاد کمک  

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 70

    ماهان: فرهاد ،مارال جایی با تو نمیاد   فرهاد چند قدم  اومد جلو   فرهاد: مارال خودش اگه میخواد آسیبی به کسی نرسه   + ماهان تورو خدا بزارم نمیخوام‌از دستتون بدم   دستمو از دست ماهان جدا کردم داشتم میرفتم سمت فرهاد که کوروش اومد جلو روم   کوروش: دفعه قبلی از دست دادمت ایندفعه نمیزارم جایی

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 69

    فرهاد: پسرخاله بیا جلو فقط 5 دقیقه وقت داری با خواهرت خدافزی کنی   میخواستم برم سمتش که فرهاد دستمو کشید   + وایسا عزیزم کجا بایر اول پسرخاله رو بگردن   فرهاد یکی از نوچه هاشو فرستاد تا ماهان بگردن با خودش چیزی نیورده باشه   بعد گشتن ماهان چیزی پیدا نکردن   + ولم کن فرهاد

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 68

    “مارال”   خیلی سردم بود این گولاخا هیچی بهم ندادن   + من تشنمه یکم آب میخوام   هیچ توجهی نمیکردن بهم انگار وجود ندارم   + های باشماهام مگه کَرین   بازم جواب نداد گوشی یکیشون زنگ خورد رفت بیرون حرف زد میمیرد اینجا جواب میداد   دست و پام دیگه بی حس شده بودن نمیتونستم تکون

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد ” پارت 67

    ماهان: خواهرم کجاست؟!   همین طور داشت میخندید   متین: تو قلبت   مرتیکه بیشعور همین طور داشت میخندید   + بیارین پایین   وقتی متین آوردن پایین یه مشت محکم کوبیدم تو صورتش   + چرا زبون وا نمیکنی ؟!   متین: چیزی ندارم بگم که…   + جونتو دوس داری؟!   متین: بزار یه چیز بهت

ادامه مطلب ...

خدمتکار عمارت درد 66

    فرهاد: من هنوز مارالو دوست دارم   متین: مگه نگفتی ردت کرده پسر تو همه چیزت اوکیه افتادی دنبال دختری که اصن نمیخوادت میتونی رو هر دختری دست بزاری که میخوای   ته دلم خیلی خوشحال بودم که مارال پيشنهاد فرهادو رد کرده ولی فرهاد هنوز دست بردار نبود   فرهاد: همین که منو رد میکنه نمیزاره بهش

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 15

    اومدم حرف بزنم که آرمین سریع شروع به بوسیدنم کرد   هر چقدر هلش میدادم ازم جدا نمیشد حس میکردم الانه که لبام کنده بشه وای خدا این با چه اجازه ای داره منو میبوسه ولی این حس خاصو دوست داشتم میخواستم همراهیش کنم ولی یه چیزی مانع ام میشد مجبور شدم با تمام زورم هلش بدم ازم

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 65

    با یه حس سردی چشامو وا کردم همین طور نفس نفس میزدم‌ بیشرفا با یه سطل آب خیس ام کرده بودن دست و پامو به صندلی با طناب بسته بودن نمیتونستم تکون بخورم   + من کجام؟! با شماهام   همین طور داد میزدم صداشون می کردم   ولی اون دو تا مرد گولاخ که سرشونو پوشیده بودن

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 14

    خوب ما رسیدم چقدر این دوتا مثل دشمن میمونن   خوب تاکسی بگیرم بهتره حوصله هیچ کدومشونو ندارم   + عرفان بیا تاکسی بگیریم قبلش به این دوتا بگم کدوم رستوران بیاین   رفتم پیش این دوتا دشمن قسم خورده   +  خوب بچه ها من و عرفان با تاکسی میگیریم آدرسم بهتون sms میکنم فقط شماره هاتونو

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 64

    جا خوردم نمیدونستم چه عکس العملی از خودم نشون بدم فقط همین نگاش می کردم   + تو ما، ماهانی   _ غیر من کسی دیگه ای اینجا میبینی؟!   واقعن گیج شده بودم اگه ماهان بود اگه داداشمه پس چرا بعد این همه مدت نیومده بود منو پیدا کنه …   چرا اینقدر راحت و ریلکس وایستاده

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 63

    دانیال: اینا دیگه چین؟!   کوروش جلوتر اومد دو پاکتارو گذاشت رو تخت رو به دانیال کرد   کوروش: نمیشد با لباسای مهمونی بره براش یه چند دست مانتو و شلوار گرفتم هر کدوم خواست بپوشه   تو دلم ذوق کردم چقدر به فکرم بوده راست میگفت نمیشد با این لباسا رفت جایی   + نیازی نبود همین

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 62

    “مارال”   همین طور سرش تو گوشی بود باهاش کار می کرد   داشتم به این فکر می کردم بجای اینکه بگه زنشم بگه خواهرشم یا هر چی تو دلم هم ذوق می کردم هم حرص میخوردم فکر کنم مودی بودن کوروش به منم سرایت کرده   + فکر کنم دایرکتت خیلی شلوغه ها   کوروش: آره خیلی

ادامه مطلب ...