” خدمتکار عمارت درد” پارت 68

2
(1)

 

 

“مارال”

 

خیلی سردم بود این گولاخا هیچی بهم ندادن

 

+ من تشنمه یکم آب میخوام

 

هیچ توجهی نمیکردن بهم انگار وجود ندارم

 

+ های باشماهام مگه کَرین

 

بازم جواب نداد

گوشی یکیشون زنگ خورد رفت بیرون حرف زد

میمیرد اینجا جواب میداد

 

دست و پام دیگه بی حس شده بودن

نمیتونستم تکون بخورم

خیلی سفت طناب رو محکم بسته بودن

 

وقتی با تلفن حرف زد یه پارچه سیاه با خودش آورد چشمامو بست

 

+ چرا چشمامو میبندی

جوابمو بده

با توام

 

_ خیلی داری صدا میدی

ببند تا واست نبستمش

 

اومدن اون یکی دهنمو بست

 

+ اوممممم اوممممم

 

اینا داشتن منو کجا میبردن

هر چقدر دست و پا میزدم این مرتیکه گولاخ اصن تکون نمی‌خورد

 

منو رو جای گذاشتن فکر کنم صندلی بود

و حدس ام درست بود سوار ماشین بودیم

 

پس وقتی اون دارن رانندگی میکنن منم باید خودمو آزاد کنم

هر چقدر دست و پا میزدم هیچی نمیشد

دیگه داشتم خسته میشدم

 

هرم نفسای یه نفر داشت بهم میخورد

اون دو نفر داشت رانندگی می کردن پس اون کی بود

ترسیدم خودمو عقب کشیدم

که یدفعه اون بند روی چشمام کشیده شد

 

و چیزی که جلو روم میدیدم اصن باورش نمی کردم

 

فرهاد بود

 

چند بار پلک زدم شاید اشتباه دیده باشم ولی خودش بود

دستاشو برد پشت سرم و دهنمو وا کرد

 

+ تو؟! فرهاد؟!

 

فرهاد: آره مارال منم

خوبی؟!

اذیتت که نکردن؟!

 

یعنی فرهاد منو دزدیده بود

 

+ تو منو دزدیدی فرهاد؟!

اینجا چه خبره؟!

 

فرهاد رفت عقب رو صندلی نشست

 

+ فرهاد چرا جوابمو نمیدی؟!

 

فرهاد: خودت داری جواب خودتو میدی من چی بگم

تو فقط میخوای مطمئن بشی

 

اصن چرا میخواست منو بدوزده

 

+ خبریه ؟! میخوای سوپرایزم کنید با دانیال

 

یه لبخند زد دستشو آورد جلو

من بدم اومد

سرمو کشیدم عقب

 

فرهاد: آره عزیزم

 

+ فرهاد اینجا چه خبره

چرا منو بستی؟!

 

فرهاد: بعداً میفهمی گلم

 

حالم داشت از لحن و حرف زدن فرهاد بهم میخورد

 

+ فرهاد توروخدا جواب بده

ببین کارت درست نیست

بازم کن

 

فرهاد: بزار برسیم

یکم تحمل کن عزیزم

 

+ به من نگو عزیزم

فرهاد ولم کن برم

 

فرهاد: الکی دست و پا نزن

 

+ پس خودت بازم کن منو ببر خونه ببین خاله و عمو کلی تا الان نگران شدن

 

فرهاد: نه مامان و بابا بهشون گفتم مارال میبرم بیرون

 

+ داریم کجا میریم؟!

 

فرهاد: یه جای خوب

 

+ من نمیخوام جایی با تو برم

 

فرهاد: عزیزکم دست و پا نزن

وقتی عروسم شدی بازت میکنم

 

عروس؟! چی؟! من بشم زن فرهاد

 

+ من هیچ وقت زن تو نمیشم

جنازه ام سر اون سفر میشینه

 

فرهاد: خوشگلم اینطوری نگو

قراره ما دوتا یه زندگی خوبو کنار هم کنیم

 

+ آره حتماً با جنازه ام میتونی هر کاری کنی

 

رومو کردم انور فرهاد سیگار میکشد باورم نمیشد

چقدر با اونی که میشناختمش فرق داشت

 

آروم و بی‌صدا داشتم گریه می کردم

 

داشتم به خدا میگفتم چرا اصن منو آورد تو این دنیا

 

خوابم برده بود هیچی نفهمیدم

انگار فرهاد روم یه پتو انداخته بود

 

پتو کنار زدم

 

فرهاد: بیدار شدی عزیزم

صبح ات بخیر

بیدارت نکردم

 

جوابشو ندادم

 

پس اومده بودیم تک اون خونه قدیمی

 

+ چرا دست و پامو وا نمیکنی

میترسی فرار کنم؟!

 

فرهاد: از تو گلم چیزی بعید نیست

 

پوزخند زدم

 

+ میدونی خیلی حقیری

فکر نمیکردم کارت به اینجا بکشه

 

فرهاد: چرا منو رد کردی که حقیر بشم؟!

 

+ من‌ دوست نداشتم

 

صدای داد زدنش بیشتر میشد

 

فرهاد : من از اون مرتیکه کوروش چی کم داشتم؟!

چقدر هواتو داشتم

چقدر حواسم بود خار نره تو چشمت

اینه جوابه خوبی من

 

+ نمیتونم زوری دوست داشته باشم

قلبی که جاش پر شده با یه نفر دیگه بنظرت با یه نفر دیگه پر میشه

 

میدونی دوست دارم نه اونجوری

برام عزیزی

خیلی

ولی نمیشه اونجور که تو بخوای دوست داشته باشم

 

فرهاد: چرا میتونی ولی خودت نمیخوای

 

+ من نمیخوام چون تو دلم یه نفر دیگه اس نمیشه جاشو پر کرد

کاش اینقدر تو که میگی آسون باشه

 

فرهاد: وقتی زنم شدی خودت فراموشش میکنی

 

+ چرا میخوای هر کاری رو به زور انجام بدی

تو لایق بهتر از منی فرهاد

خودتو بخاطر من خراب نکن

 

با دست به خودش اشاره کرد

 

فرهاد: دیگه بیشتر از خراب بشم

 

اومد جلو از شونه هام گرفت منو تکون میداد

 

فرهاد: ببین بیشتر از این خراب تر میشه

 

دیگه جلوی گریه امو نگرفت گریه می کردم

 

+ فررهاو تورو خدا ولم کن

ما باهم‌ نمیتونیم

تا کسی نیومده برو

 

فرهاد: من جایی نمیرم داری مال من میشی من ولت کنم…

 

دیگه حرفی برای گفتن نداشتم هر چی میگفتم انگار دارم برای دیوار حرف میزنم

 

فرهاد: الان عاقد روستا میاد

الان اینجوری عقدت میکنم

وقتی رفتیم از اینجا برات عروسی میگیرم

 

اصن فرهاد به هیچی از حرفام گوش نمیکرد

 

رفت درو محکم بست

منم محکم داد زدم نمیخوام باهات ازدواج کنم

 

یعنی تو این روستا کسی نیست صدای منو بشنوه

 

+ یکی نیست کمکم کنه

انگار صدا زدنم بی فایده بود

 

دیگه نا نداشتم تکون بدم خودمو

 

یه دختر همسن خودم اومد داخل

منو نشوند رو به روی خودش

میخواست دست به صورتم بزنه که نزاشتم

 

+ دست به من نزن

 

_ خان بفهمه زندم نمیزاره خانم بزار کارمو کنم

 

+ خان تون کیه؟!

 

_ آقا دیگه داره شوهرتون میشه

 

+ طف به این خان تون

 

_ خانم اینطوری نگین آقا خیلی خان خوبیه

 

+ اگه خوب بود منو بزور به عقدش در نمیورد

 

دیگه جوابی نداشت برای حرفم

 

_ خانم بزار درستتون کنم

لباساتونو عوض کنم نم داره

سرما میخوردید

 

راست میگفت لباسم نم داشت

باید عوض میشد

یه دست لباس محلی دستش بود

 

+ دیگه لباس ندارین ؟! این خیلی شاده انگار میخوام برم عروسی

 

خندش گرفته بود

 

_ خانم این برا شماس

عروسی خودتونه

تو دلم فرهاد لعنت کردم

 

+ دستامو وا کن خودم میپوشم

نمیخواد کمکم کنی

 

بعد چند دقیقه لباسارو پوشیدم

چقدر خوشگل بود

و دل من میل به پوشیدنش نداشت مجبور شدم

 

_ خانم نوبت صورتتونه

 

+ میشه کمکم کنی برم از اینجا

 

_ مگه شما آقا رو دوست ندارین؟!

 

+ بنظرت اگه دوسش داشتم منو اینجا می‌بست

 

_ نه خانم

 

+ بیا کمکم کن

قول میدم هر چی بخوای برات بیارم

 

_ نمیشه خانم

 

اومد جلوتر ولی من رفتم عقب

 

_ خانم ماشالا چه موهایی دارین

 

+ میشه اینارو ول کنی

منو آقات داره به زور به عقدش در میاره

 

_ من نباید دخالتی کنم

 

+ گوشی چیزی داری فقط همینو کمکم کن

چیزی نمیخوام ازت

 

_ خواهرم داره

ما اینجا از این نداریم

 

+ میشه به بهونه یه چیزی بری برام بیاری

 

_ خانم‌ منو میکشن

 

+ من نمیزارم

 

_ من نمیتونم خانم

 

انگار دو دل بود

 

+ اسمت چیه؟!

 

_ حنا

 

+ کسی رو دوست داری؟!

 

سرشو انداخت پایین پس خجالت میکشد

 

+ منم یکی رو دوست دارم ولی آقا نیست

 

_ واقعن خانم ؟!

 

+ آره من یکی دیگه رو دوست دارم

این کاری که آقاتون میکنه زوره

 

_ وای که آقا بده

 

+ لطفا اون‌گوشی رو برام بیار

 

_ خانم آقا کاری نکنه

 

+ نترس من هستم نمیزارم

 

_ اگه شد چی؟!

 

+ حنا من نمیزارم

 

وقتی حنا داشت میرفت سمت در صدای تیر اندازی اومد

 

رفتم سمت در

 

حنا جلومو گرفت

 

+ حنا تورو خدا بزار برم

 

حنا رو کنار زدم

 

اون دوتا نگهبانی که جلو در بودن رفته بودن

 

کفاشای حنا جلو در بود پوشیدم

دویدم جایی که صدای تیر اومده بود

 

روستا خالی بود هیچ کس نبود

 

رفتم سمت میدون روستا

هر چی جون داشتم دویده بودم

 

فرهادو دیدم اسلحه به دست بود

 

فرهاد: کی گفت تو بیای اینجا

 

نگاهش رفت سمت اون نگهبانی که پیش من بودن

 

فرهاد: چرا اومدین شما؟!

 

یه صدای آشنایی اسممو صدا زد

 

کوروش بود

 

ته دلم کلی ذوق کرده بودم

گریه ام گرفته بود

 

+ کوروش ؟!

 

دانیال کنارش بود و همون پسری که تو جلسه دیده بودمش

 

میخواستم برم سمت کوروش

تا یه قدم برداشتم

باز صدای شلیک گلوله بود

 

فرهاد بود که شلیک کرده بود

 

فرهاد: مارال یه قدم دیگه برداری

این مرتیکه کوروش دانیال با داداشت مطمئن باش زنده نمیزارمش

 

صدای داداشم تو گوشم اکو میشد

کو داداشم کجاست ؟!

ماهان: مارال ؟!

 

پس این داداشم بود

همین طور هق میزدم دستمو سمتش دراز کردم

میخواستم برم پیشش

که فرهاد اومد اسلحه رو گذاشت رو سرم

 

ماهان اومد جلو که باز فرهاد تیر هوایی زد

 

فرهاد: حتی فکرشو نکن به زنم نزدیک شی

 

همین طور دستم سمتون دراز کرده بودم

گریه ام بند نمیومد

 

+ ماهان ؟! داداشی پیدات کردم

 

ماهان: جانم مارال

آره خواهر خوشگلم

نترسی باش

دیگه گریه نکن

گریه کنی من دل و جیگر آتیش میگیره

 

با این حرفایی که می‌زد من بیشتر گریه ام می‌گرفت

 

+ تورو خدا از اینجا ب نمیخوام بهتون آسیبی برسه

 

ماهان : مگه میشه برم من تازه پیدات کردم

دیگه هیچ وقت ولت نمیکنم

 

فرهاد: بسه دیگه خیلی با این داداشت حرف زدی

 

+ تورو خدا بزار یه بار بغلش کنم

توروخدا

بخدا میام پیشت هر کاری که گفتی انجام میدم

فقط یه بار بغلش کنم عطرشو بو کنم

داداشمو خودت میدونی چقدر دنبالش بودم

 

فرهاد: نمیشه باید بریم

 

+ توروخدا گفتم هر کاری بگی انجام میدم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

5 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.9 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

تو رو خدا قسمت میدم یه پارت دیگه بده به خدا خسته شدیم آنقدر منتظر موندیم

الہہ افشاری
الہہ افشاری
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

ممنون گلم پس امروز هم یه پارت دیگه بزار

Saina Esmaeelzade
Saina Esmaeelzade
1 سال قبل

دلم گرفت. گیانم زودتر پارت گذاری کن

Saina Esmaeelzade
Saina Esmaeelzade
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

اره! اما بلدم خیلی مؤدبانه بحرفم 😁

Saina Esmaeelzade
Saina Esmaeelzade
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

توام کردی؟ هناسه‌م❤️

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x