رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آبشار طلایی

آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 44

        شوکه نگاهم را در آشپزخانه چرخاندم.     زندگی‌ام در یک سرآشیبی بسیار بلند و دلهره‌آور افتاده بود.   سرآشیبی که هیچ جوره توان کنترلش را نداشتم…!       _♡_       -خبر جدیدی از بابات هست؟     صاف نشستم و در قلبم را هم محکم مهر و موم کردم، موضوع به دریایم

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 43

      -بفرمایید.     با صدایم از لپتاپش چشم گرفت و چشمانش را به صورتم دوخت.     -زحمت نمی‌کشیدی خانوم!     سرخ شده از خانوم گفتنه پر حسش و چشم هایی که از چشمانم جدا نمیشد، آرام زمزمه کردم:     -خواهش می‌کنم نمی‌دونستم دلتون می‌خواد یا نه ولی گفتم چون همش دارید کار می‌کنید احتمالاً

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 42

        -پس بخاطر همین با عماد رابطه‌تون بهم خورد و اون انقدر از دستت عصبانیه؟     -هم این هم اینکه فکر می‌کرد دستم با عطا تو یه کاسه بوده. همش می‌گفت با بابات برام نقشه کشیدین. با کلی قسم و آیه راضیش کردم که ازم شکایت نکنه.     چشمانش گرد شد.     -چرا باید

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 41

      -دنیز…     -یه چیز کاملاً دو طرفه‌س برای همین خواهش می‌کنم اصلاً وارد این بحث ها که تهش برای آقایونه بدون روابط میشه چشم پاکی و با روابط میشه تجربه اما برای خانوم ها یا حکم بسته بودن داره و یا بی‌ارزش بودن، نشیم!     از جوابه تندم شوکه شد و دست هایش را به

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 40

        با به هم چسبیدن تن هایشان، هر دو وارد راهی شده بودند که حتی اگر صدسال هم به آن فکر می‌کردند به ذهنشان نمی‌رسید.     مرد دیوانه و دخترک دروغگو با کنار هم قرار گرفتن، سرنوشت هایی شبیه را در تقدیر یکدیگر رقم زدند…!       _♡_     سوم شخص:      

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 39

        -واقعاً متوجه نمیشم آقای ماجد… چه دروغی به شما گفتم؟ من دارم فقط پیشتون کار می‌کنم. مگه مجبورم راجع به گذشته‌م بهتون توضیح بدم؟!     دوباره برای هم سوم شخص شده بودیم و بی‌آنکه دست خودم باشد از این موضوع به شدت ناراحت بودم!     از میانه دندان های به هم قفل شده‌اش غرید:

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 38

        شهراد:     -شهراد…   -شهرادو … چی با خودت فکر می‌کنی عماد هووم؟ چی با خودت فکر می‌کنی که تو خونه‌ی من، جلوی بچه من، قلدر بازی درمیاری؟!   -من نمی‌خواستم ماهینو بترسونم همچین قصدی نداشتم.     بی‌اعصاب‌تر و خشمگین‌تر سینه به سینه‌ی عماد ایستاد.     مویرگ های مغزش کشیده می‌شدند و چشم

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 37

      یک شیرینی برای ماهین داخله ظرف گذاشت و قبله اینکه دخترش بخواهد مانند همیشه درخواست چایی کند، سریع پیش دستی کرد و گفت:     -ماهین قبله اینکه بیای من از همین شیرینی با شیر خوردم خیلی خوشمزه شد. می‌خوای برات بیارم؟     چشمانه شکموی دوست داشتنی‌اش درخشید و تند سر تکان داد.     -آله…

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 36

      میشد گفت هیچ جوره تعادله روانی نداشت و من چطور قبلاً متوجه این موضوع نشده بودم؟!     جلوتر آمد.   رخ به رخم ایستاد و آرام دستش را در یک میلیمتری صورتم نگه داشت.     لمسم نکرده بود اما هرم نفس های گرم و نگاه خیره‌اش داشت حالم را به هم می‌زد.     -هیچ

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 35

        -بله آقای دکتر.     خیلی زود بخاطر جدیت شدید شهراد همه حرف های روزمره را کنار گذاشتند و در کار غرق شدند.     عمل های عقب افتاده، بیمارهای بدون بیمه و کسانی که سن و شرایطشان مناسب اتاق عمل و بیهوشی نبود، دختربچه های نوجوانی که برای عمل شدن زیر سن قانونی هویت جعلی

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 34

        شبیه یک جزیزه ناشناخته اما فوق‌العاده جذاب و هیجان انگیز بود و از همه مهم‌تر اینکه قول داده بود به دریا کمک کند!     می‌خواستم هر کار که از دستم برمی‌آید انجام دهم تا بتوانم کمکش را جبران کنم.     دستم را روی زنگ فشردم و لبخند بزرگی زدم اما با باز شدن در

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 33

        -دیگه اینجوری آقای دکتر چند وقت پیش وقتی بهم گفت مهمون داره و شب نمونم پیشش یه کم شَک کردم. می‌دونید دیگه همه کارهاشو من انجام میدم. اینکه نمی‌خواست بمونم برام عجیب بود اما پیگیری نکردم. اون روز از خونه اومدم بیرون و موقع اومدن وقتی مهمونشو دیدم بیشتر تعجب کردم. اولین بار بود اون زنو

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 32

        ☆☆☆     با دستش که دور کمرم پیچیده شد، چشمانه مخورم را باز کردم و آرام به طرفش چرخیدم.     نگاهم به نگاهه شیطان و مانند همیشه سرحالش گره خورد و لب هایم به یک طرف کج شد.     -بیدارشو دیگه داره دیر میشه آهو خانوم.   -ساعت چنده؟   -شش و نیم

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 31

        -من یا شما؟ متوجهید این شما بودین که گولم زدین؟ دلیلتون دقیقاً چیه نمی‌دونم شاید بخاطر این نفرت حق داشته باشید شاید نه. حتی شاید آقای ماجد بدترین ادمیه که تو این دنیا وجود داره. ظالم ترینه. ولی برای بچه هاش خوبه و برای همین هیچ مدرکی وجود نداره که شما بخواید با استفاده از اون

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 30

        شهراد همانطور که مردانه می‌خندید رو به آریا گفت:   -چی شد سلطان به اندازه کافی چلوندنی نبود بچه‌م؟!     از آنجا که تقریباً با بیمارهای وسواسی آشنا بودم و می‌دانستم اول از همه چقدر خودشان از این بابت زجر می‌کشند، دلم نمی‌خواست بخندم اما چهره‌ی مرد که درجا سرخ شده بود و خنده‌ی بسیار

ادامه مطلب ...