رمان تارگت

رمان تارگت پارت 311 4 (4)

17 دیدگاه
      سوزش چشم ها و پوست صورتم و این حس خفگی که به خاطر شدیدتر شدن دود بود.. نشون می داد که باید هرچه زودتر خودم و از این مهلکه نجات بدم.. ولی یه حسی نمی ذاشت قدم از قدم بردارم.. نه تا وقتی میران از وسط اون…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 310 5 (3)

19 دیدگاه
        یهو زبونش به کار افتاد و تند تند شروع کرد حرف زدن: – داشتم می رسوندمش.. وسط راه یهو غیب شد.. گوشیشم خاموش کرد.. حدس زدم باید این جا باشه.. سریع خودم و رسوندم و تو کوچه منتظر موندم.. دیدم خبری نشد.. از دیوار پریدم اینور..…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 309 5 (3)

21 دیدگاه
      – می گیم بیهوش شد ما هم ترسیدیم بمیره ولش کردیم اومدیم.. – خیله خب اگه این جوریه بریم زودتر.. پولم که گرفتیم.. من دیگه حوصله دردسر بیشتر ندارم! به دقیقه نکشید که سریع زدن از کانکس بیرون و منم همین که صدای روشن شدن و بعد…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 308 4 (4)

بدون دیدگاه
        سرش و به سمتم برگردوند و با ذوقی که مثلاً می خواست هیجان منم بالا ببره و در واقع هیچ تاثیری روم نداشت ادامه داد: – با این پولا کار و کاسبی خودمون و راه میندازیم درین.. دیگه لازم نیست واسه هیچ خری کار کنیم.. حالا…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 307 4.7 (3)

4 دیدگاه
        – دیگه باید برات چی کار می کردم درین؟ تو یه کلمه به حرف من گوش نمی دی.. چند بار گفتم نکن.. چند بار گفتم بسپرش به من.. چند بار گفتم اون حیوون وحشی ارزشش و نداره که به خاطرش از همه چیزت بگذری.. به کدومشون…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 306 4 (4)

13 دیدگاه
        خسته بودم.. هم خسته جسمی.. هم روحی ولی.. این خستگی حتی بعد از خالی کردن خودم.. از حرف هایی که توی دلم تل انبار شده بود برطرف نشد که هیچ.. حتی.. حتی خسته تر هم شده بودم! یه روز خودم به میران گفتم که این انتقام…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 305 4 (5)

6 دیدگاه
        – اون جا بود که فهمیدم.. تو تمام این مدتی که من توی خواب غفلت و رویاهای مزخرفم با تو بودم.. کوروش بیکار ننشسته و واسه اون هدفی که داشتیم تلاش کرده.. گفت می دونستم همچین روزی میاد و تو به حرف های من می رسی..…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 304 4 (4)

6 دیدگاه
        نفس عمیقی کشیدم و همونطور که با سر پایین افتاده از سکوت کانکس برای فکر کردن و یادآوری اتفاقات گذشته استفاده می کردم.. یاد اون شب و قرارداد ننگین دوم افتادم و سرم و بالا گرفتم. درین هم توی حال و هوای خودش بود و با…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 303 5 (3)

18 دیدگاه
        سری با تاسف برای افکار اون موقع اش تکون داد و گفت: – بعدشم که قضیه پرورشگاهی بودنت و تعریف کردی و.. منم پرونده این انتقام و بستم و با همه وجودم.. باورت کردم. فهمیدم که تو.. نمی تونی عاملی برای این بدبختی های من باشی..…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 302 5 (3)

4 دیدگاه
        قبل از این که بخوام بگم منم کسی و نداشتم ادامه داد: – تو عمه ات و داشتی میــــــران! من هیچ کس و نداشتــــــــم! تو چهارده ساله بودی.. من هفت ساله ام بود.. به خدا روح من بیشتر از تو تیکه پاره شــــــد.. به خدا من…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 301 5 (3)

11 دیدگاه
        – تازه وقتی باهات آشنا شدم فهمیدم.. کاری که شروع کردم.. اصلاً راحت نیست. من آدمِ نقش بازی کردن نبودم.. من یه دختر خجالتی و.. کم رو بودم که.. هیچ وقت نتونستم از عمد.. توجه جنس مخالف و به خودم جلب کنم و توی رابطه های…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 300 5 (3)

19 دیدگاه
        دو قطره اشک از چشماش پایین ریخت و سرش و به چپ و راست تکون داد.. – من.. نمی دونستم! اون موقع هیچ کدوممون هیچی نمی دونستیم. فقط می خواستیم یه جوری خودمون و خالی کنیم.. فقط می خواستیم وجدانمون راحت باشه و بگیم.. ما هم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 299 5 (3)

28 دیدگاه
        با دست محکم رو سینه اش کوبید و ادامه داد: – بیشتر از همه.. من و بدبخت کرد.. که در آن واحد.. هم برادرم و از دست دادم.. هم مادرم و.. هم مادربزرگم و.. هم عموم و.. که یهو به خودم اومدم و دیدم تنهام.. هیچ…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 298 5 (3)

15 دیدگاه
        به من نگاه نمی کرد ولی خیلی راحت می تونستم خشم توی چشم هاش و تشخیص بدم. – اون روزم.. از مطب دکتر اومده بودن و قرار بود فرداش.. بیمارستان بستری بشه و بره برای عمل.. من.. من داشتم تو حیاط باهاش بازی می کردم.. چون…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 297 5 (4)

46 دیدگاه
        یه کم فکر کرد و خیره به زمین لب زد: – ولی شاید.. بعد از امشب.. یه کم آروم تر بشم. یه کم دلم خنک تر بشه.. شاید دیگه بتونم نفس بکشم.. بتونم یه خواب راحت داشته باشم بدون این که وسطا چند بار با استرس…