دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 125

          انگار برایم حرف قلبم منطقی‌تر می‌آمد! احساسم مهم‌تر شده بود، همراهی کردم…   بوسه‌هایش را، اغوشش را، ناله‌هایم و…خشن بودن همیشگی‌اش را!   اما در ان میان چیزی درست نبود، گرمایش را حس نمیکردم… قبلا طور دیگری بود انگار… یا شاید من فراموش کرده‌ام؟ چندین ماه از همسرم دور باشم، در اتاقی مجزا باشیم…فراموش میکنم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 124

          داشتم نرم میشدم؟ خام میشدم؟ در میان اغوشش انقباض تنم کم شد، دستش روی کمر برهنه‌ام چرخید و من را در اغوشش گرفت، سرم را به سینه‌اش تکیه زد و چقدر کوبش قلبش زیبا بود…   دستم روی سینه‌اش نشست و چشم بستم، به ضربان قلبش گوش سپردم و دستان گرم لو تنم را نوازش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 123

        شوکه به عقب چرخیدم، با قباد سینه به سینه شدم و قبل از انکه تعادلم را از دست بدهم و بیوفتم، دستش به دور کمرم پیچید، نگاهم در چشمان آرام و گرمش گره خورد. دستم را روی سینه‌ی ستبرش گذاشتم تا فاصله بگیرم، اما محکمتر من را به خودش چسباند:   _ برای کی پوشیده بودی؟

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 122

          لباس را برداشتم و به ارامی تن کردم، رو به روی آینه ایستادم، برای بستن زیپش کمی سختم شد، اما بالاخره توانستم!   خیره‌ی خودم شدم و باز هم ان معاشقه‌ها در مغزم چیده شد، تنها مردی که من را لمس کرده بود و عاشقانه‌هایش را خرجم میکرد… تنها مردی که کنارش ارام میشدم، کنارش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 121

        موبایلم را چک کردم، یک تماس بی پاسخ داشتم، از یک شماره‌ی ناشناس! نادیده گرفتم و به خیال اینکه اشتباه گرفته است موبایل را کنار گذاشتم، سعی کردم درس بخوانم اما با این اوضاع پیش امده تمرکز واقعا سخت بود!   نفس عمیقی کشیدم و همانگونه روی تخت چمباتمه زدم و زانوهایم را در اغوش گرفتم،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 120

          با چشمان درشت شده نگاهش کردم:   _ دیوونه شدی کیمیا؟ ینی چی که میندازی؟   کف دستانش را به زانوهایش کشید:   _ نمیخوام‌ حورا…میترسم، باز مثل دفعه قبل میشه، وحید ولم میکنه!   اخم کردم و دستش را گرفتم: _ منو ببین، چرا ولت کنه؟ مگه زنش نیستی؟ محرمش نیستی؟ مگ از یکی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 119

      با صورت مچاله شده از دردش عقب کشید، کمک کردن صورتش را بشوید. وقتی روی صندلی در همان دفتر کوچک نشاندمش، خانم عباسی، همان صاحب مزون با یک لیوان آب نبات برگشت:   _ چیشد دخترم، خوبی تو؟   لبخندی زدم و با گرفتن لیوان از دستش تشکر کردم: _ خوبم…   زیرلبی زمزمه کرد و کمی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 118

        نگران بودم که مبادا مریض شده و سرما خورده باشد، اما هیچ علائمی برای سرماخوردگی هم نداشت! فقط کمی رنگش پریده بود و دست و بدنش سرد بود. سعی کردم به او قوت قلب بدهم و از نگرانی درش بیاورم، اما انگار نمیشد!   حالش را پرسیدم و هربار هم گفت که خوب است و فقط

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 117

        محکم رهایم کرد که کمی به عقب ‌پرت شدم، دست‌هایم را روی کانتر سپر کردم که نیافتم! _ برو حورا…جلو چشمم نباش!   پوزخندی زدم و چشمان پر شده از اشکم را به نگاهش دوختم: _ هر روز داره بیشتر حالم ازت بهم میخوره قباد، میون عشقی که بهت دارم، نفرتو حس میکنم!   با نگاه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 116

      حورا       مدتی دیگر عقد کنان کیمیا و وحید میشد، و من نمیدانستم لباس چه بپوشم و چه نپوشم! تا عروسیشان هنوز زمان داشتم، اما این عقد هم مراسم خاص خودش را داشت ظاهرا. این خانواده همین بودند، برای هر مرحله از ازدواج جشنی به راه داشتند.   نامزدی، عقد، حنابندان، عروسی… برای هرکدام هم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 115

      راوی     لب‌هایش را عمیق‌تر بوسید، از هم جدا شدند و وحید با لذت به رژلب پخش شده‌اش خیره شد:   _ نمیشه از داداشت اجازه بگیری امشبو خونه ما بمونی؟   کیمیا دستمالی از جیبش بیرون کشید: _ که چی بشه اقا؟ بازم بریز بپاش؟   وحید که از مثالش خوشش امده بود لبخند عمیقی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 114

      پشت میز اشپزخانه نشسته بودم و مشغول خوردن صبحانه، امروز از بقیه زودتر بیدار شده بودم، اما فکر کنم قباد سر کار رفته بود، چون ساعت از هشت گذشته بود!   عادت داشت قبل از هشت به شرکت برود! اخرین لقمه را در دهانم گذاشتم و قلوپی از چای را دنبالش، از جا برخاستم و به سمت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 113

      دستش که به سمتم امد را سریع پس زده صاف ایستادم، نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم باز هم لرزش تنم را متوقف کنم:   _ دست…دست نزن، خوبم!   دستش میان راه متوقف شد، نگاهم به چشمانش که کشیده شد، رنگ شوکه و غم پنهانش را دیدم، اما چیزی نبود که دلم را به رحم بیاورد،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 112

        به اتاقش برگشت و من هم مشغول باقی درس شدم، سر و صدای قباد و لاله هم خوابیده بود، ظاهرا با هم کنار امدند!     صبح زود بود که با صدای شکسته شدن چیزی از خواب پریدم، کتاب‌ها زیر دستم بودند و دیشب روی همان خوابیده بودم. با یادآوری اینکه صدای شکستن آمد، وحشت زده

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 111

        نیش باز کرد و یواشکی داخل شد:   _ فکر کنم داداشم و لاله بحث کردن!   پوزخندی زدم و سر در کتاب فرو کردم که به یکباره کتاب را از دستم چنگ زد، متعجب و منتظر خیره‌اش شدم. اخم داشت و مشکوک نگاهم میکرد:   _ چیه، چرا این شکلی نگا میکنی؟   لبه‌ی تخت

ادامه مطلب ...