دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت82

نفس‌هایم تند و عصبی شده بود: _ خب که چی؟   آرواره‌هایش را روی هم فشرد: _ دیر اومدی!   ابروهایم بالا رفت، نگاهی به ساعت انداختم، به لطف فصل بهار و اواخرش، ساعت حول و هوش ده تاریک میشد! _ افتاب تازه نشست که تاکسی گرفتم!   قدمی جلو امد و باز هم هلم داد، اینبار تعادلم را از

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت81

اخم کرده دستم را به سمت همان مغازه کشید: _ چیه؟ نکنه میخوای تا اخر عمر خودتو ببندی تو اون اتاق و به خودت نرسی؟ فکر کردی میذارم؟ بالفرض حتی اگه داداشم بعد به دنیا اومدن بچه‌ش بخواد تو رو طلاقت بده، بنظرم از الان مشغول پیدا کردن شوهر آینده شو!   متعجب خندیدم و دستش را قبل از وارد

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 80

راوی     با دیدن ماشینش، نگاهی دیگر به حلقه‌ی انگشتش انداخت و سپس با ذوق و شعفی که در چهره‌اش هویدا بود، به سمتش رفت. در قبل ازینکه برای باز کردنش دست ببرد، باز شد و چقدر حس خوبی بود، نه؟   اینکه کسی در را برایت بگشاید و منتظر آمدنت باشد! سریع نشست و لبخندی به وحید زد:

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 79

        از جا برخاستم و دستش را کشیدم:   _ تو هم بهتره کمتر به این چیزا فکر کنی، همه چیو بسپر به زمان…حل میشه، بالاخره کوچه ما هم عروسی میشه، مگه نه؟   تلخ گفتم و تلخ خندیدم، او هم به لبخندی اکتفا کرد، مجبورش کردم کمی اب به گونه‌هایش بزند، اگر ارایش نداشت میگفتم کامل

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 78

        دهان برای حرف زدن گشودم که صدای کیمیا قبل از من جواب داد:   _ نه داداش…   نفسی از ته گلویم برخاست، کیمیا آراسته و زیبا به سمتم قدم برداشت و کنارم نشست:   _ درواقع من دیر فهمیدم حورا چقدر میتونه خوب باشه…   نگاهش را به قباد داد که بی تفاوت خیره‌یمان بود:

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 77

        کار که تمام شد، کیمیا هم برای اینکه نکاهی دیگر به سر و رویش بکند به اتاقش برگشت، البته که حدس من چیز دیگری بود، مثلا میخواست با وحید شاید چند پیامکی رد و بدل کنند!   نگاهی به خود در اینه انداختم، لب‌هایم بخاطر ان برق لب درشت‌تر و تو چشم‌تر شده و اندامم بخاطر

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 76

        خوشحال لب‌هایش کش امد، اما سریع اخم کرده پرسید:   _ اما حورا…باید حسابی برا مراسمم خوشگل کنی، احتمالا نامزدیو بذارن برا هفته‌ی بعد، عروسی هم چندماه بعدش…   نفس عمیقی کشیدم، خوشگل کنم؟ برای چه کسی؟ اصلا چرا؟ مگر نیازی به قشنگی دارم؟ دلم نیامد دلش را بشکنم، ناچار سر تکان دادم:   _ باشه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 75

        سپس صدای خنده‌ی ریز لاله و بوسه‌ها… نرفتم، داخل نرفتم که خلوتشان را بهم نزنم، بی صدا به سمت اتاق برگشتم و ترجیح دادم، با دهان خشک و تشنه بخوابم.   این روزها خواب تنها رفیقم بود گویا، البته خالی از لطف نماند، کیمیا روزانه می‌امد، از گفت‌وگوهایش با وحید برایم میگفت.   با اینکه برایش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 74

      زن داداش! کیمیا دستم را گرفت و جلویم ایستاد، انگار بخواهد از من دفاع کند:   _ خاله خیلی برا خبر لاله خوشحالم، نمیخوام خوشحالی کسیو خراب کنم، اما اینکه حورا الان مثل دوستم میمونه دلیل داره، چون وقتی کسیو نیاز داشتم و هیچکس حتی مادر یا برادر خودم محرم رازم نشدن، حورا کمکم کرد مشکلمو حل

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 73

        _ چرا تو تاریکی نشسـ…وای صورتت!   دستم را کمی روی لبم کشیدم، اما به سرعت دستم را پس زد و صورتم را قاب گرفت:   _ دست نزن ببینم، چیکار کردی با خودت…   با خودم؟ پوزخندم را دید، رنگ نگاهش به آنی عوض شد، کمی صاف نشست و اخم‌هایش در هم رفت:   _

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 72

      انگشت اشاره اش را سمتم گرفت و با عصبانیت داد زد:   _ خفه شــو حورا، خفه شو!   خفه شدم، ساکت سر جایم نشستم، درد گوشه‌ی لبم از درد قلبم بیشتر نبود، سینه‌ام تیر میکشید، مغزم فریاد میزد، من را فحش میداد!   بی عرضه، احمق، ساده، بی عقل و کودن، القابی که مغزم داشت نثار

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 71

      با غضب ریمل را بسته در کیف انداختم:   _ چرا میخواد بیاد دنبالمون؟ مگه آژانسو ازمون گرفتن؟   لبخند دندان‌نمایی زد:   _ نمیاد دنبال من، میاد دنبال تو…   ابروهایم بالا پرید، کمی روی صورتش خم شدم:   _ تو خواب ببینه!   متعجب نگاهم کرد، من هم کیفم را چنگ زدم و با خداحافظی‌ای

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 70

        کیمیا هم رنگ موهایش را تازه کرد، ناخن‌هایش را ترمیم کرد و ابروهایش را مرتب، سکوتش کمی دردناک بود، حس میکردم مشکلی دارد!   دست دراز کردم و دستش را گرفتم، ارایشگر مشغول دست دیگرم بود و کیمیا هم منتظر رنگ موهایش بود تا کمی دیگر بشورد!   _ کیمیا، خوبی؟   نگاهش را بالاخره به

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 69

        ابروهای وحید بالا پرید، از لحن شوخ و در عین حال خجالتی کیمیا گوشه‌ی لب‌هایش بالا رفت، پس این دختر جز سر در گریبان فرو بردن شوخی هم بلد بود:   _ خب پس پرسیدم نگی پسره چه پرروعه؟   چشمان کیمیا درشت شد و متعجب پرسید:   _ ادمو میترسونید، مگه چی میخواید بپرسید؟  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 68

      قباد چشم ریز کرد:   _ پس چرا اونجوری راه میرفت؟   اخم‌های کیمیا در هم رفت، برادرش به زن بی گناه و پاکش شک کرده بود و او خودش را مقصر میدانست، شاید اگر حرف‌های و خاله‌زنک های او، خاله و مادرش، به همراه ان لاله‌ی عفریته نبود، اینگونه نمیشد!   _ میدونم چرا، اما روم

ادامه مطلب ...