رمان حورا پارت 70

3.7
(3)

 

 

 

 

کیمیا هم رنگ موهایش را تازه کرد، ناخن‌هایش را ترمیم کرد و ابروهایش را مرتب، سکوتش کمی دردناک بود، حس میکردم مشکلی دارد!

 

دست دراز کردم و دستش را گرفتم، ارایشگر مشغول دست دیگرم بود و کیمیا هم منتظر رنگ موهایش بود تا کمی دیگر بشورد!

 

_ کیمیا، خوبی؟

 

نگاهش را بالاخره به من داد، با گیجی نگاهم کرد، انگار نفهمید چه گفته‌ام:

 

_ میگم خوبی؟

 

لبخندی زد و دستم را فشرد:

 

_ خوبم حوراجون، چه خوشگل شدی کثافت، داداشم شب اومد سروقتت محلش ندیا!

 

هر زمان دیگری بود به این شوخی‌اش میخندیدم اما حالا به لبخندی اکتفا کردم، اشاره‌ای به اینه‌ی روبه‌رویش کردم:

 

_ یکی خودتو بگه، بیچاره وحید…دلم براش سوخت!

 

چهره‌اش که در هم رفت فهمیدم چیزی شده، اخم کردم و دستش را فشردم:

 

_ کیمیا، اگه میخوای راجبش حرف بزنی من سرا پا گوشم!

 

لبخندی زد و سرش را زیر انداخت:

 

_ تو ماشین حرف زدیم…یادته گفتم ازم خواسته راجب رابطه‌مون فکر کنم؟

 

سری به تایید تکان دادم، ندید اما خودش ادامه داد:

 

_ خب، دیشب تلفنی ازم جواب میخواست…امروز بهش جواب مثبت دادم!

 

چشمانم گشاد شد، کمی نیم خیز شده با خوشحالی گفتم:

 

_ اینکه خوبه دیوونه، چرا پکری پس؟ نکنه نمیخوایش و الکی گفتی؟

 

 

 

 

 

آهی کشید، نگاهش را به من داد، ترس و دو دلی در نگاهش فریاد میزد:

 

_ حورا، من میترسم، ببین…وحید از هر نظر خوبه، احترام‌ گیره، به وقتش منطقیه به وقتش جدی، توی کمک کردن هم که سریع پیش قدم میشه، کسیو هم قضاوت نمیکنه و منو با شرایطی که خودت میدونی قبول داره…

 

به او حق میدادم، میترسید، سعید او را ترسانده بود! حس میکرد ممکن است او هم مثل سعید نارو بزند:

 

_ اما میترسم دل ببندم، میترسم بازم کذشته تکرار شه، بازم مثل سعید شه!

 

لبخندی زدم:

 

_ خب میتونی یه کاری کنی!

 

منتظر نگاهم کرد، نگاه از چشمانش گرفتم و به آینه‌ی روبه‌رویم دادم، پوستم تازه و جوان شده بود:

 

_ میتونی روراست باشی، بهش بگی، که نمیتونی و به یه چیزی نیاز داری که بهت اطمینان خاطر بده! ببین چی میگه…اگه خواست از زیرش در بره و بپیچونه، مطمئنا تو رو برای همیشه نمیخواد!

 

آهی کشید، زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را شنیدم:

 

_ داداشمم بهت اطمینان داد؟

 

حرفش بغض خفه را به گلویم راه داد، سرزنش نمیکردم، لحنش داد میزد که نمیخواهد با پرسیدنش دلخورم کند یا چیزی، و صرفا از روی کنجکاوی و اطمینان حاصل کردن بود:

 

_ یادمه وقتی باهاش اشنا شدیم، خودش قبل اینکه من اصلا راجب این چیزا باهاش حرف بزنم اومد خاستگاریم، با تموم مخالفتای شما…منو خواست و ازدواج کردیم ولی…

 

نگاه از ان چشمان تاریک این روزها گرفتم و به کیمیا دادم:

 

_ ولی هیچوقت قرار نبود بچه‌دار نشیم…این قرارو بینمون نذاشتیم و نتیجه‌ش شد این…

 

 

 

 

_ یعنی اگه منم همچین مشکلی داشته باشم…

 

دستش را محکم فشردم که حرفش را برید:

 

_ کیمیا…تو هم به من هم به وحید ثابت کردی که توانایی بچه‌دار شدن داری، اگه نتونید…مشکل از وحیده، و چیزی که من از وحید میبینم…

 

لبخندی بی اراده روی لب‌هایم نشست:

 

_ اون مرد هر چیزی هم باشه، تو رو قبول داره دختر…بهش بگو، و ببین واکنشش چیه!

 

با خنده ادامه دادم:

 

_ به صبح نکشیده میاد خواستگاریت!

 

او هم خندید و کارهایمان بعد از یک ساعت تمام شد، وقتی موبایل کیمیا زنگ خورد و گفت قباد است کمی استرس گرفتم. اما او خونسرد جواب داد:

 

_ جونم داداش؟

 

نگاهش را به من داد و چشمکی زد، لحظه‌ای ترسیدم مبادا به او گفته باشد!

 

با اشاره پرسیدم چی شده؟ اما او خطاب به قباد پشت تلفن گفت:

 

_ نه داداش آرایشگاهم، امروز کلاس نداشتم…..آره آره، نترس با منه!

 

نترسد؟ پوزخندی زدم، مگر او اصلا به من هم توجهی میکرد که بترسد از نبودم؟ رو گرفتم و شالم را سر کردم، رژلب و ریملم را در یکی تز آینه‌ها زدم:

 

_ باشه داداش، آدرسو میفرستم…

 

اخم‌هایم در هم رفت:

 

_ چرا سر خود کار انجام میدی؟ نمیگی شک میکنه از نزدیکیمون؟

 

پررو ابرو بالا انداخت و گفت:

 

_ اون مشکل که کلا حل شد، بخوان شک هم کنن جواب دارم براشون، کی میخواد به من گیر بده اخه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
باز
باز
10 ماه قبل

اینکه تا این حد نظر مخاطب رو نادیده بگیری واقعا یک جور بی احترامی محسوب میشه یا کلا رمان ندید یا اگر رمان مینویسی درست پارت بده و به نظر مخاطب هات احترام بزار🤍

Z🌝🌝
Z🌝🌝
10 ماه قبل

چرا پارت نیست🤔

Atosa
Atosa
10 ماه قبل

واقعا چرا پارت گذاری به موقع نیست ؟ 😐 مگه بعد دور روز چیکار می کنید که نمی تونید ۱۰ دقیقه کمترررر یه پارت بذارید اونم چص مثقال 😐💔

نودی
نودی
10 ماه قبل

لطفااااااااا پارت هارو طولانی تر کن و هرروز بذار.جونمون دراومد بخدا

Venus
Venus
10 ماه قبل

همچین رمانت داستانش افسانه ای نیست که پارتارو طول میدی، داستانش که انقدر کند پیش میره باعث بد شدن حال خواننده میشه.

جاسم جاساز
جاسم جاساز
10 ماه قبل

چرا پارت نمیذاری؟

سفیر امور خارجه ی جهنم
سفیر امور خارجه ی جهنم
10 ماه قبل

یه هفته طول میکشه تا حورا از آرایشگاه بیاد بیرون

دخترک پیاده🚶‍♀️
دخترک پیاده🚶‍♀️
10 ماه قبل

بچه‌ها من از پارت 10..15 دیگه نخوندم از بسکه اونجا حورا بدبخت بود عصابم خورد میشد

الان خوشبخت شده؟؟بخونم؟؟

ساجده
ساجده
پاسخ به  دخترک پیاده🚶‍♀️
10 ماه قبل

نه نشده
تازه بدترم شده

سفیر امور خارجه ی جهنم
سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  دخترک پیاده🚶‍♀️
10 ماه قبل

نه عزیزم نشده، نخون، بدترم شد تازه

ساجده
ساجده
10 ماه قبل

اولین نفری هستم که نظر میدم!

هیچی
هیچی
پاسخ به  ساجده
10 ماه قبل

درواقع هشتمین نفر هستی🤌🏻😂

ساجده
ساجده
پاسخ به  ساجده
10 ماه قبل

پس چرا نوشته بود اولین نفرم؟!!! 😫

Fateme
Fateme
10 ماه قبل

بعد از این همه مدت منتظر بودن واقعا انقدر کم سطحی پارت دادن مسخرس

Atosa
Atosa
10 ماه قبل

هعییی خدا خیرت بده ، فک کنم دو پارت دیگه تازه حورا از آرایشگاه بیاد بیرون 🤦🏻‍♀️💔

مریم
مریم
10 ماه قبل

کاش پارت های این رمان هم طولانی میشد

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  مریم
10 ماه قبل

ب نظرم ب همین قانع شیم یک وقت مثل رمان دلارای نشه😐🤣

هیچی
هیچی
پاسخ به  به تو چه😐
10 ماه قبل

آره والا

جمیله گشنگههههههه چاقالو👾
جمیله گشنگههههههه چاقالو👾
10 ماه قبل

نههههخهههههههه😐🥺🥺🥺🥺🫀🫀🫀

جمیله گشنگههههههه چاقالو👾
جمیله گشنگههههههه چاقالو👾
10 ماه قبل

دقیقه حساس تموم شددددد نههههه

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x