رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دالاهو

رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 14

    ابرو هام بالا پرید. این اوج نامردی بود. با قهر پشتم رو بهش کردم. – یهو بگو نمی خوای بوسم کنی دیگه واسه چی بهونه های بنی اسرائیلی میاری!   دست به سینه شد. – کار نشد نداره؛ دخترم از باباش یه چیزی می خواد منم در عوض باید یه درخواستی داشته باشم به هر حال.   سمتش

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 13

    قبل از این که از کنارش رد بشم مچ دستم اسیر شد و یاسد در حالی کا همچنام روس مبل نشسته بود به بالا نگاه کرد. – تو هم مثل این که همچین بدت نمیاد؟!   شونه بالا انداختم. – چرا بدم بیاد، حداقل خونه شوهر مجبور نیستم هر روز و شب ببینمت و تظاهر کنم می تونم

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 12

    همراهش از ماشین پیاده شدم که به بهونه سیگار کشیدن دیر تر داخل اومد.   مامان هنوز بیدار بود و دیدن من باعث شد نگاهش رو از روی موبایلش برداره. – اومدی؟ کجا رفتی؟ دکتره چی گفت؟   شونه بالا انداختم. می گفتم این مدت که دیر کردیم کجا بودیم؟ مجبور به دروغ گفتن شدم. – گفت چیزیم

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 11

    نفسش رو فوت کرد و به سقف نگاه کرد. انگار که داشت چشم ازم می دزدید. – من دلی برام نمونده که بخواد جایی بره!   لب و لوچه‌م آویزون شد. رسم انکار کردن رو خوب بلد بود. من با خودم شرط بسته بودم که هر طور شده قلبش رو تصاحب کنم اما اون هم بای. جلوی این

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 10

    حق به جانب نگاهم کرد. من حتی برای همین نگاه ساده هم تا مرز جون کشیده میشدم. با صدای دو رگه و آروم تر از قبل جواب داد: – من روش های بهتری برای تنبیه کردن سراغ دارم.   می دونستم حرف هاش از روی شوخیه. یاسر همینجوری ام چهره غلط اندازی داشت و از نظر بقیه خیلی

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 9

    این که من همیشه جوابم سر آستینم بود و مامان کلا شاکی می شد، هیچ شکی درش نبود … – به سلامتی!   بدون خجالت با لباس زیر جلوی مامانم ایستادم و دست به سینه گفتم: – حالا اجازه هست من لباسم رو عوض کنم؟   چشم هاش رو ریز کرد. – تو که بی اجازه منم در

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 8

    بی فکر تمامش رو بدون تعارف کردن به یاسر خوردم و هر چند دقیقه یکبار هم متوجه نگاه سنگینش روی خودم می شدم. – تموم شد؟   روی لباسم که خرده های کیک ریخته بود رو تکون دادم و رو بهش کردم‌ – اره، نوش جانم.   خواست حرفی بزنه که صدای موبایلش اجازه نداد و در کسری

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 7

    همچنان که خیلی سوت و کور داشت رانندگی می کرد و هیچ حرفی نمی زد به گمونم داشت صبر و تحمل منو می سنجید ولی دقیقا برعکس این بود چون منو به هیچ جاش هم حساب نمی کرد.   از بعد فوت بابا خیلی بی حوصله شده بودم طوری که گوش دادن به آهنگ هم منو عصبی می

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 6

    خنده هام رو توی گلوم مهار کردم. حتی خودمم متوجه نشده بودم کی و چطور پام رو بهش قفل کرده بودم تا ازم فرار نکنه. – برندارم چی؟   دست خودش روی زانوم نشست و به عقب هولم داد. – هیچ کار!   لبخندم کش اومد و با لجبازی دوباره خواستم پاهام رو جای قبلی بزارم که مانع

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 5

    تقریبا بعد از اطمینان خاطر یاسر، اشتهام دو برابر شد. من آدمی نبودم که به کسی به جز خودم اهمیت بدم. تقریبا حرف های بقیه برام ارزشی نداشت و قبل از این مامان و بابا همیشه سر همین‌ اخلاقم ازم شاکی بودن.   سفره رو با تنهایی جمع کردم و داخل اشپز خونه بردم. کاش زود تر می

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 4

    مامان لبش رو دندون گرفت و ضربهدای به پشت دستش زد. – زبون بسته از دنیا نری یه وقت؛ خجالت بکش یکم.   این که اون همیشه غریبه پرستی می کرد جای تردید نداشت اما این من نبودم که همیشه باید کوتاه می اومدم. حتی دایه هم سکوت کرده بود تا مبادا رابطه بینمون با حرفی شکرآب بشه.

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 3

    داشتم چه غلطی میکردم؟ من از ارتکاب گناه با یاسر لذت میبردم. برام قرقی نمیکرد عاقبتش چیه …   گره حوله به حدی شل شد که کافی بود با یک حرکت کوچیک تمام ممنوعیانتم به نمایش در بیاد. خیره به چشم هاش شدم که انگار به خودش اومد. – نمیخوای بلند بشی؟   کاش میتونستم جواب منفی بدم.

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 2

    انقدر زود خطبه عقد خونده شد که من حتی فرصت نکردم توی افکارم یه شانس دوباره به یاسر بدم. یاسر؟ باید از این به بعد اینجوری صداش میزدم؟   قطره اشک سمج از گوشه چشمم سرازیر شد بی اون که دلیل قانع کننده ای داشته باشم. حتی مامان هم میدونست من از این ازدواج راضی نیستم اما هر

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 1

    نفس می کشم … انقدر عمیق و پر از سوز که نگاهش رو سمتم برمیگردونه. – بگم آفاق برات آب بیاره؟   از کی تا حالا مامانم رو بدون پسوند و پیشوند فقط با اسم خالی صدا می زد؟ – آب؟ اون میتونه حرف منو بفهمه که آرومم کنه؟   در حالی که پشت فرمون منتظر مامان نشسته

ادامه مطلب ...