رمان دالاهو پارت 6

5
(1)

 

 

خنده هام رو توی گلوم مهار کردم.

حتی خودمم متوجه نشده بودم کی و چطور پام رو بهش قفل کرده بودم تا ازم فرار نکنه.

– برندارم چی؟

 

دست خودش روی زانوم نشست و به عقب هولم داد.

– هیچ کار!

 

لبخندم کش اومد و با لجبازی دوباره خواستم پاهام رو جای قبلی بزارم که مانع شد.

– آهو …من مردم! حواست به خودت باشه.

 

چینی به بینیم دادم.

– تا الان فکر می کردم زنی! بزار معاینه‌ت کنم مطمئن بشم سرمون کلاه نرفته باشه به جای بابا یه مامان دیگه بهم قالب کرده باشن.

 

داشتم سعی می کردم بخندونمش.

می خواستم حتی ثانیه ای هم که شده از این حالت یوبس و سردش بیرون بیاد.

– بی ادب!

 

فقط همین؟ اینم شد جواب؟

زیر لب “نچ نچ” کردم و در گوشش پچ زدم:

– مدرک و امضای دکتری که عمل زیبایی روت انجام داده رو داری که منو قانع کنه؟

 

متعجب نگاهم کرد.

– عمل زیبایی انجام ندادم.

 

از افکار زیادی مثبتش خنده ای کردم و کم مونده بود قهقه بزنم.

– خرج ختنه سوری هم افتاد گردنمون …داماد اینجوری نمی خواستیم، قشنگ خودتو انداختی بهمون.

 

 

 

پر رو بودن حدی داشت و من یک تنه تونسته بودم مرز های ادب و تربیت رو جا به جا کنم.

– میدونی خجالت چیه؟

 

سوال خوبی پرسید.

مشخصا می دونستم اما یاسر تنها کسی بودم که من به خاطرش تمام خط قرمز هامو زیر پا می ذاشتم و دلم می خوای در برابرش آزاد ترین آدم روی زمین باشم.

– معلومه میدونم! حالا چون جای بابامی اینجوری باهات احساس راحتی می کنم.

 

دروغ گفتن که کنتور نمی انداخت.

من حتی جرعت نمی کردم شوخی های با ادبی با بابام بکنم و چه برسه به این بحث های زیر شکمی.

 

– این کلمه رو هی تکرارش نکنی کمتر احساس احمق بودن بهم دست میده؛ به اسم بابات داری …

 

حرفش رو قطع کردم و جدی جدی نگاهش کردم‌

– دارم چیکار میکنم؟ سو استفاده یا چی؟ لابد پس فردا هم می ترسی از من و کار هایی که انجام می دم و حرف هایی که میزنم، حامله بشی!

 

خیلی روی خودش کنترل داشت که هنوز خنده روی لب هاش نشسته بود، تونست جمع کنه.

– نصف شب واسه بلبل زبونی انرژی از کجا اوردی؟ تو مگه هلاک نبودی؟

 

تلاشش برای عوض کردن بحث تحسین بر انگیز بود.

دلم نمی خواست بیشتر از این اذیتش کنم و یه جورایی دلم براش سوخت.

– خب از اولش می گفتی دلت می خواد همینجوری که هستم بخوابم، لازم نبود انقدر مقدمه چینی کنی که بحث به اینجا بکشه.

 

دستش رو زیر گردنم گذاشت و از خودش فاصله داد.

– جای تو اینجا نیست، اتاقتو بلدی یا راهنماییت کنم؟

 

 

 

ناسزا گفتن حقش نبود چون اون هم بی تقصیر بود و فقط سعی می کرد من رو از خودش دور نگه داره.

اما هرچی که میشد اسمش رو گذاشت، من می خواستم تمام خواسته های عاطفم رو با یاسر براورده کنم ولی موقعت نبود همین امشب عقده هام رو خالی کنم.

 

لبم رو تر کردم.

– خیلی خب بابا، اخم هم نکنی مفهمم چقد کفری شدی ازم!

 

از جام سعی کردم بلند بشم.

کاش انقدر راحت به گرمای بدنش عادت نکرده بودم که حالا دل کندن ازش سخت باشه.

تمام مدتی که حتی بابا زنده بود و یاسر توی خونه ما مثل عموم رفت و آمد می کرد من توی تخیلاتم باهاش رویا می بافتم و خودم رو با لباس عروس کنارش تصور می کردم.

 

حتی درصدی به فکرم نمی رسید که حالا به این نقطه از زندگیمون رسیده باشیم.

 

نا امید از کنارش بلند شدم‌.

فکر کردن بهش باعث میشد مسائل بزرگ تر و غیر قابل حل شدن به نظر برسه و من از ارزو ها و خواسته هام دست بکشم.

دمق رو بهش کردم و زیر لب زمزمه وار گفتم:

– شب بخیر!

 

انگار تمام اشتیاق چند دقیقه قبل ازم پر کشید و با قدم آروم سمت اتاقم رفتم.

قبلش نگاهی به اتاق مامان انداختم و اون با همون حالت قبلی خوابیده بود.

 

بی جون به تختم پناه بردم.

عطر یاسر روی لباس هام نشسته بود و دلم نمی خواست هیچ وقت درشون بیارم یا حتی بشورمشون.

بالشتم رو جایگزین بغل یاسر قرار دادم تا خوابم ببره …

 

 

***

بوی دود اسپندی که توی اتاقم پیچیده بود باعث شد سرفه کنان چشم باز کنم و به مامان که بالا سرم ایستاده بود نگاه بندازم.

 

– روز جمعه ای هم نمیزاری من بخوابم؟ این چه کاریه اول صبح؟

 

مامان به غر غر های من عادت کرده بود.

– پاشو دیگه لنگ ظهره …یاسر بیچاره یک ساعته منتظر توعه!

 

این که اول اسم یاسر از ضمیر “آقا” افتاده نکرد به چشم اومد اما این که چرا منتظر منه بیشتر …

– واسه چی؟

 

بالاخره دود اسپند کم شد و مامان هم به حرف اومد.

– انسولین دایه گیان تموم شده، بهش گفتم اینجا پیدا نمیشه باید بره از ریجاب بگیره، د بلند شو دیگه …

 

من حتی اگر هم امروز نمی خواستم سر به سر یاسر بزارم باز هم یه موقعیتی پیدا می شد که باهاشون تنها توی یه موقعیتی قرار بگیرم.

این که مامان چرا خودش با یاسر نرفت ریجاب دلیلش قانع کننده بود اونم به خاطر این که مامان دل خوشی از اون جاده نداشت.

 

با ذوق خاصی که توی حرکاتم مشهود بود بلند شدم.

گیرم که حالا موقعیتی پیش اومد و من مجبور میشدم به یاسر تنفس دهان به دهان بدم و محض اطمینان چند دوری مسواک زدم.

 

حاضر و آماده توی سالن رفتم و یاسر که لباس هاش رو عوض کرده بود و رو به روی تلویزیون نشسته بوو طرف من چرخید.

– بریم؟

 

دست روی شکمم گذاشتم.

– کجا با این عجله حالا؟ چیزی که زیاده انسولین …حداقل فرصت بده من یه شکلات بخورم.

 

 

 

سر سنگین فقط سر تکون داد.

از اون مدل ادا ها که مثلا نمی خواست بهم رو بده که پر رو نشم.

لیوان چایی رو واسه خودم ریختم و طبق عادت توی داغ ترین حالت ممکن با شکلات سر کشیدم که مامان رو بهم کرد.

– زبونت از بیخ کنده میشه انقدر داغ میخوری!

 

من که حسابی حال کرده بودم، نیشم باز شد.

– از ته دلت بگو انشالله!

 

ضربه ای به بازوم زد و از توی کیفش کارت عاربش رو بهم داد و دم‌ گوشم پچ زد:

– نزاری یاسر حساب کنه! خودت کارت بکش.

 

سری تکون دادم و از آشپز خونه بیرون اومدم.

– بریم دیگه من امدم.

 

یاسر از جاش بلند شد سوئیچ و پالتوش رو برداشت.

جلوتر از من راه افتاد که پشتش حرکت کردم و به محض نشستن توی ماشین دست هام رو بهم هم مالیدم.

– از کی تا حالا انقدر هوا سرد شده؟

 

نیم نگاهی بهم انداخت و به لباسم اشاره کرد.

– از وقتی با یا تیکه پارچه نازک میای بیرون!

 

متفکرانه دست زیر چونه‌م گذاشتم.

– به نکته خوبی اشاره کردی اما من از لباس گرم پوشیدن خوشم نمیاد.

 

شونه بالا انداخت.

– بخاری ماشین منم خرابه! مجبوری تحمل کنی.

 

دست به سینه دلخور نشستم.

بیشتر انگار داشت باهام لج و لجبازی می کرد.

تا جایی که یادم می اومد همین دیروز بخاریش روشن بود و سالم کار می کرد.

– اشکال نداره، تو هم منو مظلوم گیر اوردی دیگه …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
《¿》
《¿》
1 سال قبل

سلام نویسنده جون خسته نباشی 😍
رمانت قشنگ آدم دوست داره سریع به تهش برسه تا بفهمه چی میشه .
امیدوارم که پارت گذاری مشخص باشه نه مثل بعضی از نویسنده ها بعد از یک هفته دیگه تا دو ماه پارت نذاری😅

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x