رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 74

  فوری رفتم پریدم پشت درخت قایم شدم.. از پشت درخت با احتیاط نگاهش کردم. دستاش رو باز کرد و بود. نشسته بود روی همین نیکمت همیشگی. یه جوری شدم. یعنی اونم داشت به من فکر می کرد؟ اونم دلش برای خاطراتمون تنگ شده بود؟ چی کشونده بودش اونجا. آخه اون پارک به خونه یا محل کارش خیلی نزدیک نبود.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 73

  _ منو تهدید به مرگ کردی تیزی زیر گلوم گذاشتی. ماشینم رو که صبح پنچر کردی. حالا من چه جوری ثابت کنم کار تو بوده. یکم سکوت کردم. چند تا نفس عمیق کشیدم تا آروم بشم. هیچ تغییری توی موقعیتش نداده بود. آروم گفتم : ببین. باور کن من کاریت ندارم. فقط بهم بگو داری چی کار می کنی.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 72

  خودمم فکرم مشغول شد. چه جوری حرفام رو ثابت می کردم بهشون؟ به فکر این افتادم که برم سراغ سروش. ولی ریسک بود.می ترسیدم. اما احتمال داشت که حرف بزنه؟ اگه حرف می زد خیلی خوب می شد. می تونستم ازش مدرک بگیرم. موسوی داشت حرف می زد ولی نمی فهمیدم چی میگه. دلو زدم به دریا و گفتم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 71

  آخر حرفام، یکم خیره نگاهم کرد و گفت : آخه خانم یاقوتیان، چه جوری قفل درو باز کرده. بچها صبح چک کردن.قفل سالم بود. درم بسته. خب حداقل باید می شکست مگه نه؟ این حرفش یعنی شک! یعنی باورم نداشت آه کشیدم. لبخند تلخی زدم و گفتم : می دونستم شاید باور نکنید. ولی من هرچی که گفتم حقیقت

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 70

  اگه می گفتم و واقعا عواقبش دامنم رو می گرفت چی؟ اگرم نمی گفتم و سروش و دار و دستش یه کاری می کردن که بعدا کلی ضرر به هممون می زد چی؟ خیلی دوراهی سختی بود. خودم یا وجدان کاریم درسته که من وظیفم رو انجام داده بودم. علنا دیگه کاری به من نبود اما خب وجدانم اجازه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 69

  برگشت سمتم. با همون چشمای ترسناک نگاهم کرد و با لحنی که ذره از شوخی توش نبود گفت : مطمئن باش هر کاری کنی یه قدم برای پسرفت و از بین بردن خودت بر می داری خانم دکتر بذار ما کارمون رو بکنیم. مزاحم نشو. اینو گفت و رفت. چی می گفت؟ ما کارمون رو کنیم؟ کیا؟ با چند

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 68

  رفتم سمت سرویس. محیط کلا جوری بود که حال آدم گرفته می شد. بی دلیل که اونجا نبودن. یکی داد می زد. یکی صدای خندش میومد. یکی گریه. هرکس یه جوری بود. یکی می کوبید به در. آروم ترینشون فکر کنم همین سروش بود. فوری رفتم سرویس کارم رو کردم. اومدم بیرون. داشتم دستام رو می شستم. همینکه شیر

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 67

  _ چیز عجیبی میگم؟ میگم حداقل باهام حرف بزن. از وضعیت بگو. بگو اون بیرون کسی رو داری یا نه. چرا پات به اینجا باز شد؟ واسه چی دلت نمی خواد خوب شی و برگردی. وقتی من دارم می بینم که خیلی هم خوبی. نگاهم کرد. دلم هری ریخت. گفتم الان باز بهم حمله می کنه یکم رفتم عقب.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 66

  موسوی هم دیگه کشش نداد. _ بسیار خب. خوش، آمدید. خسته هم نباشید _ سلامت باشید. با اجازه. از هر دوشون خدافظی کردم. داشتم می رفتم که یهو یاد مازیار افتادم. می خواستم ببینم حالش چطوره. اصلا استاد دیده بودش یا نه. گفتم: عه استاد. نگاهش برگشت سمتم. _ از مازیار خبر ندارید؟ پوفی کشید و گفت. تلفنی چرا.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 65

  درو باز کردم. با دیدن موسوی که دقیق داشت منو سروش رو نگاه می کردببخیال کاری که می خواستم کنم شدم و رفتم بیرون. وقتی داشتیم می رفتیم تو دفترش بهش گفتم چی کار کرد و باعث تعجبش شد. جلوی در دفترش که رسیدیم دیگه می خواستم حدلفظی کنم و برم که گفت : حدس بزنید کی اینجاست. تعجب

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 64

  سریع نفس نفس زنون از روی زمین بلند شدم. یکم دور وایسادم و نگاهش کردم. دستش پشت سرش بود و به خودش می پیچید و ناله می کرد. قبل اینکه بتونه بلند شه سریع شالم رو از روی زمین برداشتم انداختم روی سرم و دویدم سمت در. داشتم پس میفتادم. تلو تلو خوردم حتم داشتم فشارم خیلی پایینه. رفتم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 63

  خیلی هم تند رانندگی می کرد. نمی دونستم داره منو کجا. از استرس کل بدنم یخ زده بود و می لرزید. سعی کردم آروم باهاش حرف بزنم. بله جواب بده. با همون صدای لرزون گفتم : مازیار چی کار می کنی؟ آروم تر؟ منو داری کجا می بری؟ اما انگار فایده نداشت. بلند تر گفتم : مازیار _ بشین

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 62

  _ دیگه اخراشه. یا میشه یا نمیشه.. من که تا اینجا اومدم می خوام تا آخرش برم. _ خدا قوت بهتون پس. منم کمکتون می کنم لبخندی زدم و با خدافظی از موسوی رفتم از اونجا بیرون. داشتم می رفتم سمت ماشینم که صدای اشنایی رو شنیدم. _ خانم یاقوتیان. اون صدا رو خوب می شناختم. قیافش خیلی سریع

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 61

  با احتیاط دوباره گوشیم رو در آوردم ولی تمام حواسم به پنجره اتاق سروش بود. تا می تونستم رفتم پشت درخت قایم شدم چراق قوه گوشیم رو انداختم روی کاغذ و به زور با همون دستم بازش کردم. روش فقط چند تا نقطه و خط بود هیچی ازش سر در نیاوردم. خط نقطه نقطه خط خط…. همینطور ادامه داشت.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 60

  تصمیم کشیک دادن توی تيمارستان عملی شد. قرار شد من غروب برم اونجا. و خیلی نامحسوس توی حیاط کشیک بدم. یا بشینم توی اتاق موسوی و از دوربین ها چک کنم ببینم کی میاد و کی می ره. کی یه چیزی واسه سروش می ذاره پشت پنجره. شک ندارم همش برنامه ریزی شده بود. حتی اتاق سروش که طبقه

ادامه مطلب ...