رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 89 3 (2)

2 دیدگاه
    خشکم زد. وسط اون وضعیت وقت گیر آورده بود.   سرمو انداختم پایین . چی می گفتم بهش.   _ حرفتو بزن. _ یه مازیار بگی چی ازت کم میشه؟   _ الان من بگم مازیار تو شروع می کنی؟   _ حالا تو بگو   شیطنتش مثل…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 88 1 (1)

3 دیدگاه
    تا جایی که فاصلش دیگه باهام مویی بود.   ولی هنوز ندیده بودمش. اما عطرش برام به شدت آشنا بود.   همینکه برگشتم، رو به روم قرار گرفت.   ضربان قلبم رفت روی هزار. خودش بود. مازیار.   _ سلام. لال شده بودم. به زور زبون باز کردم.…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 87 5 (1)

بدون دیدگاه
      یکم سکوت کرد. انگار دلش گرفت.   ولی اهمیت ندادم. گفت : ببخش که عذابت دادم.   ببخشید که از من زیاد بهت رسیده.   ببخشید که اذیتت کردم. ببخشید که اسایشت رو قطع کردم.   ببخشید که تنها عامل عذاب روحیت منم.   ببخشید که اینقد…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 86 0 (0)

1 دیدگاه
    هرچی که خوشم میومد و می دیدم به درد می خوره می خریدم.   یه جاهایی هم دلم برای بعضی دست فروش ها می سوخت و یه چیزی ازشون بر می داشتم.   چون بچه بودن. یا خیلی مظلوم.   خلاصه که چند ساعتی با مامان و بابام…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 85 2.5 (2)

3 دیدگاه
    وحشت کرده بود. اومد کنارم و با ترس گفت:   چی شده دختر چرا اینجوری می کنی.   ولی من فقط هق می زدم و چیزی نمی گفتم.   بالاخره بعد از یکم گریه کردن به حرف اومدم که بیشتر از اون نگرانش نکنم.   با هق هق…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 84 3 (2)

بدون دیدگاه
      _ مسافرت. گردش. برای عوض شدن حال و هوامون   _ بابا مگه کار نداره؟ _ یک هفته ای نمی ره.   _ خوبه باز. یکم استراحت می کنه. _ آره. وسایلت رو جمع کن.   _ کی می خواین برین؟ _ همین فردا. _ خب چرا…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 83 1 (1)

2 دیدگاه
    یکم بهت زده نگاهش کردم. لبخند زدم و گفتم :   ممنون آقای موسوی. چه زود همه چیز یادتون رفت.   چه زود فراموش کردید روز و شب هایی که من اینجا سپری کردم.   اذیت هایی که شدم. فشار هایی رو که تحمل کردم.   چه زود…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 82 1.5 (6)

بدون دیدگاه
    صدای مازیار بود. آره صدای خودش بود. مطمئن بودم.   دستم رو گذاشتم جلوی دهنم. بیشتر دقت کردم ببینم چی میگه.   صدای سروش هم اومد. _ در جریان نبودم. کسی به من اطلاعی نداد قربان.   از کجا باید می دونستم؟   چشمام کم مونده بود از…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 81 1 (1)

4 دیدگاه
    *** از روز سعی کردم به حرف های پدرم بها بدم.   و واقعا به خودم و خانوادم و حال و هوام برسم   تا مدتی نه کار داشتم نه دانشگاهی بود.   وقتم آزاد بود. و می تونستم خیلی کارا کنم   کلاس آموزشی برم. دوره روانشناسی…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 80 1.3 (3)

بدون دیدگاه
    نمی دونستم بگم از پیش اون میام یا نه.   دعوام می کرد یا نه. ولی خب تقصیر من که نبود.   خودش سر و کلش پیدا شد و دیگه ولم نکرد.   _ آره بابا خبر دارم نفس صدا داری کشید و گفت : خب؟   یکم…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 79 1 (1)

بدون دیدگاه
    *** رفتم تو اتاق که بگیرم بخوابم یکم استراحت کنم.   ولی طولی نکشید که در زدن.   بی حوصله گفتم : بله؟   در آروم باز شد و بابام اومد داخل. یکم خودم رو جمع و جور کردم.   چند روز بود ندیده بودمش   بلند شدم…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 78 0 (0)

بدون دیدگاه
      با حالی زار از اتاق دکتر رفتم بیرون. مازیار ام کنارم میومد   و طوری نشون می داد که انگار خیلی نگرانه.   بی انصافی نباشه، می تونستم حس کنم که واقعا نگرانه.   اما چه فایده در رفتن دست من تقصیر خودش بود..   رفتم روی…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 77 1.5 (2)

2 دیدگاه
  _ آره اصلا. قرار دارم که چی؟! خیره خیره نگاهم کرد. گفت : چیه؟ دست به کار شدی؟ چه زود. کی مختو زده؟ _ درست صحبت کن! _ مگه چی گفتم؟ میگم کی دلت رو برده. _ آفرین وهمین رو رو بگو. نه که کی مختو زده. پوزخند زد.…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 76 0 (0)

بدون دیدگاه
  _ دیگه نمی تونی برا من تصمیم بگیری. نمی تونی بگی چی کار کن و چی کار نکن. عصبی پوزخند زدو گفت : مثل اینکه خیلی از این وضعیت راضی ای. تو دلم براش تاسف خوردم. چون نمی دونست چی داره بهم می گذره. ولی با لجبازی گفتم :…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 75 5 (1)

3 دیدگاه
  چند تا نفس عمیق کشیدم تا حالم بهتر شه و بتونم عکس العمل درست نشون بدم. خودش توی صحبت پیش قدم شد. _ کاش از خدا یه چیز دیگه می خواستم. منظورش رو فهمیدم ولی چیزی نگفتم. حتی نگاهش هم نکردم. _ فکر نمی کردم امروز اینجا ببینمت. اخم…