رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سال بد

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 9

    ***   میگرنِ لعنتی ! هووف ! بدترین درد دنیا بود … البته بعد از دردِ شکسته شدن کشککِ زانو !   می گفتند بعد از چهل سالگی خود به خود از بین می رود … و او هنوز پنج سال دیگر تا چهل سالگی داشت . در ضمن … از کجا می توانست مطمئن باشد که واقعاً

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 8

    ***   توی اتاقش نبود !   ساک ورزشی اش را که وسط اتاق افتاده بود برداشتم و کنارِ دیوار گذاشتم .   در بالکن باز بود و جریان هوای سرد به داخل اتاق می وزید ‌. جلو رفتم و پرده ی مقابل پنجره را پس زدم .   شهاب داخل بالکن … تکیه زده به دیوارِ کوتاه

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 7

    لبخند متشنجی نقش لب هایم شد … چقدر دوست داشتم جواب تند و تیزی به او بدهم . ولی حیف که …   – زن عمو جان … این حرفا دیگه از مد افتادن ! آدما آزادن هر جوری دلشون میخواد برای زندگیشون تصمیم بگیرن ، مشروط بر اینکه به دیگران آزاری نرسونن ! من فکر نمی کنم

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 6

    از دستش حرصم گرفت … نمی دانستم این حرص به خاطر کارهای خودش بود یا مادرش ! ولی هر چه که بود برای چند ثانیه مغزم از کار افتاد و تصمیم گرفتم با او سرد باشم !   لیوان دسته دار را پر از چای کردم و با قندان چوبی چرخیدم که به سمت بابا بروم ‌… که

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 5

    یک چیپس برداشتم و به دهان گذاشتم و همانطور که از تردی لذت بخشش لذت می بردم ، گفتم :   – خدا زودتر مرگ روشنک رو برسونه ! ما رو آخر به گدایی میندازه ! با اون قیمتای هتل شاهید آدم کوفت بخوره بهتر از قهوه است !   – حالا دفعه ی پیش که خودِ فلک

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 4

    گوشه ی لبم را جویدم … بعید می دانستم ! خواستم چیزی بگویم که در نیمه باز اتاقم کاملاً باز شد و فافا به جمعمان پیوست .   – سلام آیدا جون !   توی دستش یک جفت گوشواره ی رزینِ سرخ رنگ بود که شکل انار بود و خودم آنها را درست کرده بودم .   –

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 3

    روی انگشتانم را بوسید و بعد دستم را کشید و من را برد به سمت ایستگاه اتوبوس … چون باران باز هم شروع به باریدن کرده بود !   هر دویمان زیر سقف ایستگاه اتوبوس پناه گرفتیم و من در حالیکه به باران لعنتی بد و بیراه می گفتم … دستهایم را توی جیبهای بارانی ام فرو کردم

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 2

      – خو حالا ! تقصیر خودشم بود ! هی می رفت رو مخم !   هر چند … حالا دیگر دقیقاً یادم نمی آمد سر چه موضوعی با شهاب جر و بحثم شده بود … چون وقتی پریود بودم هر چیزی به نظرم آزار دهنده می رسید ! … ولی حالا بدجوری برای شهاب دلم تنگ شده

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 1

        سال_بد روایتگر داستان خانواده ی سلطانیست !   آیدا و شهاب که دختر عمو و پسر عمو هستند و هم بازی و عاشقِ دوران کودکی … و حالا در آستانه ی ازدواج به سر می برند … .   ولی با اشتباه مهلکی که شهاب مرتکب می شود ، همه چیز بهم می ریزد !  

ادامه مطلب ...