رمان سال بد

رمان سال بد پارت 39 4 (4)

5 دیدگاه
      ***   صدای موسیقی توی مغزش می کوبید … و صدای خنده ی دیگران و صدای حرف هایشان … .   شهاب نشسته بود روی صندلی نزدیکِ استخرِ رو باز و نگاهِ مات و مبهوتش به چمن های زیر پایش بود . آسمان شب صاف و پر…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 38 4.8 (4)

7 دیدگاه
        فضای خانه نیمه تاریک و گرفته بود . هوا بوی سنگینی داشت … مخلوطی از عطر شیرینِ زنانه و دود سیگار و بوی عرق تن و شهوت !   زن و مردی لخت و عور روی تخت درهم پیچیده بودند …   وقتی مجتبی وحشیانه در…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 37 4.7 (7)

3 دیدگاه
        لحنش صادقانه بود … لبخند زدم .   – اینطور به نظر نمیاد … ولی بهر حال مرسی !   – حقوقش هم خوبه ! هووم ؟!   – بسته به ساعتِ اضافه کاری … پنج تا هفت میلیون !   – عالیه !   –…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 36 5 (3)

7 دیدگاه
      ***   – خانم رسیدیم ! … همین جاست ؟!   با صدای راننده تاکسی از افکارم خارج شدم و نگاه گیج و ویجی به کوچه انداختم . بعد به سرعت گفتم :   – بله همین جاست ! نگه دارید لطفاً !   در تمام مسیر…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 35 5 (3)

5 دیدگاه
      ***   ساعت یازده صبح … دیر کرده بودم ! این هم از اولین بد بیاری آن روزم !   نفس عمیقی کشیدم و دامنم را مرتب کردم و با قدم هایی آرام و با وقار پیش رفتم . حالا که دیر رسیده بودم نمی خواستم با…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 34 5 (3)

2 دیدگاه
      – چرا باور نکنی ؟ … اون هم یک آدمه ! همه ی آدما نقطه ضعفی دارن !   شهاب هوومی گفت و کمی از نوشیدنی اش را خورد … البته حق با مجتبی بود !   – اونا کی بودن ؟   – کیا ؟  …
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 33 4.2 (5)

5 دیدگاه
*** خیلی وقت بود که در انتظار برگشت شهاب به خانه ، پشت درِ شیشه ای اتاقم کمین گرفته بودم ! دیگر داشت حوصله ام سر می رفت که بلاخره صدای باز شدن در حیاط را شنیدم … قلبم به تپش افتاد ! خودش بود ! مجله ی مُد ترکی…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 32 5 (4)

8 دیدگاه
    هووفی کشیدم و از روی تخت بلند شدم .   ساعت تقریبا یازده صبح بود و من گرسنه شده بودم . بابا اکبرم خانه نبود و من مطابق تمام روزهایی که تنها بودم ، حوصله ام نمی کشید برای فقط خودم آشپزی کنم .   به آشپزخانه رفتم…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 31 4.4 (7)

6 دیدگاه
    شهاب داغی چندش آور و عذاب دهنده ای زیر پوستش احساس می کرد :   – نه ! معلومه که نه !   با چنان لحنی گفت … نگاه عماد حتی عمیق تر و سنگین تر شد . باز درون صندلی اش با حالتی راحتیِ تکبر آلود فرو…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 30 4.8 (9)

5 دیدگاه
    سوال مزخرفش را کاملا نشنیده گرفتم :   – فقط … همین بود شهاب ؟   – میشه چیزی به دیگران نگی ؟   – چرا ؟!   – من بد جوری بینیم به خاک مالیده شده ! بابام هی گفت به جای تربیت بدنی برم یک رشته…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 29 4.5 (8)

بدون دیدگاه
    جوابش را ندادم که نفس بلند و کلافه ای کشید … بعد مقابلم کف زمین نشست و دست هایم را گرفت .   خواستم دست هایم را عقب بکشم ، ولی اجازه نداد .   – از کی تا حالا بدت میاد که من لمست کنم ؟!  …
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 28 5 (5)

8 دیدگاه
    فرهود از پشت خودش را به من کوبیده بود … .   تکان سختی خوردم و نزدیک بود پارچ دوغ از دستم رها شود … ولی به سختی تعادلم را حفظ کردم .   تا قبل از اینکه بتوانم واکنشی نشان بدهم … شهاب خودش را به من…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 27 4 (4)

1 دیدگاه
    هانی می خواست جوابش را بدهد که در باز شد و عمه آشا از حیاط آمد توی سالن … با دیدن صورت های خندان ما گفت :   – همیشه به شادی باشید دخترا ! کارای پذیرایی رو شماها باید می کردین ، نه من !   و…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 26 5 (4)

1 دیدگاه
    بابا کف دستش را کلافه روی صورتش کشید و به من گفت :   – آیدا جان … زودتر چاییت رو بخور تا رفع زحمت کنیم !   – چایی نمی خورم بابا ! بریم !   عمو رضا گفت :   – اکبر ! کجا می خواید…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 25 4 (6)

2 دیدگاه
    با اینکه لحنم محکم و قاطع بود ،ولی عمو رضا مصرانه تلاش کرد تغییر عقیده بدهم :   – اینجا قراره کسی استقلال شما رو زیر سوال ببره ؟! کسی قراره کاری به کارتون داشته باشه ؟!   عصبی کف دستم را روی پیشانی ام کشیدم :  …