رمان سال بد

رمان سال بد پارت 51 4.3 (81)

9 دیدگاه
        عمو رضا کمی در صندلی اش جابجا شد و دستی به ریشش کشید … و گفت :   – حالا چرا ایستادین ؟ … بشینید بچه ها !   و با نگاهی به شادی … اضافه کرد :   – تو هم دیگه برو ! کلاست…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 50 4.4 (84)

5 دیدگاه
      سوده وسط سالن ایستاده بود و به دور و اطراف نگاه می کرد … . گفت :   – چه بو و برنگی راه انداختی آیدا جان ! به سلامتی امشب دیگه بابا اکبرت برمی گردن خونه ؟!   – بله … بابا اکبر توی راهه الان…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 49 4.2 (69)

1 دیدگاه
        – من خیلی از پسره خوشم نمیاد ! به ما نمی خوره !   – مگه دیدیش ؟!   – از دوستای آلا پرس و جو کردم ! میگن پسره بی سر و پاست ! فقیره ! … دنبال آلاست که ازش پول بگیره ! یک…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 48 4.4 (76)

4 دیدگاه
      شهاب سنگین نفس می کشید . چشم های در خون غلتانش روی بدن من بود … انگار آن چیزی را که می دید ، باور نمی کرد !   بعد شنیدم که زیر لب گفت :   – وای …   دنیا روی سرش خراب شده بود…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 47 4.3 (94)

3 دیدگاه
        عماد مسیر سنگفرش شده را طی کرد تا به دری شیشه ای رسید . درِ فرعی متعلق به اتاق مدیریت … .   در را باز کرد و همراه با آیدا وارد اتاق شد .   مجتبی هنوز آنها را زیر نظر داشت . دید که…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 46 4.4 (93)

6 دیدگاه
        به نظر از اینکه موفق شده بود غافلگیرم کند ، لذت می برد … لبخند عمیقی زد و به فنجان قهوه اشاره کرد :   – کافئین حالت رو بهتر می کنه !   نفسی کشیدم … لرزان و نامطمئن . دلم گریه می خواست ……
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 45 4.1 (93)

5 دیدگاه
        عماد قدم زنان به جانب من نزدیک شد . صدایش آنقدر توی گوشم بود که حس می کردم درست آن سوی درختچه ها ایستاده است … .   باز به شخص پشت تلفن گفت :   – مطمئنه ! معلومه که مطمئنه ! من آدمی که…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 44 4.2 (86)

2 دیدگاه
  ***   آیدا وسط بود و داشت می رقصید ! در حین رقص مدام حرف می زد … روشنک نزدیکش بود و با حرارت به حرف هایش پاسخ می داد … .   شهاب با بی حوصلگی پای راستش را روی پای چپش برگرداند و فکر کرد … حرف…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 43 4.4 (65)

2 دیدگاه
        طعمش آنقدر تلخ و سوزان بود … که برای چند ثانیه چشمانم سیاهی رفت … !   شهاب چنگ زد به گیلاس و آن را با چنان سرعتی از دستم قاپید … که مقداری از مایع لبپر شد و روی چانه ام را خیس کرد .…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 42 4.2 (68)

2 دیدگاه
        ***   عاشق تحت نظر گرفتن دیگران بود ! اینکه به آدم ها نگاه کند ، وقتی خودشان خبر ندارند … به حرف هایشان گوش کند … .   مادرش زنی مقدس و مبادی آداب بود … همیشه می گفت فالگوش ایستادن کار زشت و دور…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 41 4.3 (10)

2 دیدگاه
      مجتبی نگاه خشماگینی به سمت او پرتاپ کرد … شروین باز خواست ادامه بدهد :   – منم به شاهرگم قسم دیگه گه بخورم در مورد لب و دهن هیچ دختری نظر بدم …   همه چیز در چشم بهم زدنی اتفاق افتاد … ! …  …
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 40 4.6 (5)

4 دیدگاه
    ***   سکوت کرده بودم … ولی تمامِ سرم پر از فکر آن مهمانی بود !   دست خودم نبود که نمی توانستم ذهنم را از خیال پردازی آزاد کنم . هر آدمی نقطه ضعفهایی دارد ، و نقطه ضعف من هم احتیاجِ مبرم و دل ضعفه آورم…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 39 4 (4)

5 دیدگاه
      ***   صدای موسیقی توی مغزش می کوبید … و صدای خنده ی دیگران و صدای حرف هایشان … .   شهاب نشسته بود روی صندلی نزدیکِ استخرِ رو باز و نگاهِ مات و مبهوتش به چمن های زیر پایش بود . آسمان شب صاف و پر…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 38 4.8 (4)

7 دیدگاه
        فضای خانه نیمه تاریک و گرفته بود . هوا بوی سنگینی داشت … مخلوطی از عطر شیرینِ زنانه و دود سیگار و بوی عرق تن و شهوت !   زن و مردی لخت و عور روی تخت درهم پیچیده بودند …   وقتی مجتبی وحشیانه در…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 37 4.7 (6)

3 دیدگاه
        لحنش صادقانه بود … لبخند زدم .   – اینطور به نظر نمیاد … ولی بهر حال مرسی !   – حقوقش هم خوبه ! هووم ؟!   – بسته به ساعتِ اضافه کاری … پنج تا هفت میلیون !   – عالیه !   –…