رمان سال بد Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سال بد

رمان سال بد

دانلود رمان سال بد پارت 107

        – چیزی خورده توی سرت ؟!   آیدا گیج پلک زد ؛   – نه ! چی ؟!   – تخته سنگی ، پاره آجری … چیزی ! آخه خیلی حرفای عجیب می زنی !   آیدا لب هایش را روی هم فشرد . دوست داشت جیغ بزند و حرف بار عماد کند ! این حالتِ

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

دانلود رمان سال بد پارت 106

      – چه مرگتونه عین پیرزنا جمع شدین دور هم … زر زر می کنید ؟ … حرفی دارید با صدای بلند بگید !   کلمات سنگین و تاثیر گذار ادا شدند … و پس از آن برای لحظاتی سکوت در جمع بر قرار شد . عماد نگاهش را میان صورت ها چرخاند … .   – شما

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 105

        صدایش ضعیف بود . فرسنگ ها فاصله داشت با آن شهابِ ورزشکار و قوی که عاشقش بودم … اما من هنوز هم او را می پرستیدم ! هنوز جانم به جانش بسته بود !   پیش رفتم تا نزدیک تختخوابش … و بعد روی لبه ی تخت نشستم . نگاهش لحظه ای از من جدا نمی

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 104

    از همان فاصله نگاهش گره خورد در نگاه عماد …   سیبک گلوی عماد بالا و پایین غلتید … چیزی در دلش تکان خورده بود .   آیدا از جا برخاست و تمام قد ایستاد . با آن نگاه رک و نترس … که شبیه یک شمشیر آخته بود !   احساس ناامیدی غلیظی عماد را گیج کرد

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 103

        نفس لرزانی کشیدم :   – من … من نمی دونستم !   – باور کن آیدا … باور کن هنوز تو و شهاب نمی دونید با کی طرفید ! من روز اول به شهاب گفتم کاری نکنه که پر شاهید به پرش گیر کنه ! بهش گفتم حالا که جونش رو بخشید … بزنه بره

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 102

      خودم را به پای تختش رساندم . از شدت شادی نمی توانستم درست و حسابی نفس بکشم . بغض گیر کرده بود در راه گلویم … اما این بغض، بغضِ خوشحالی بود ! …   از وقتی شهاب را با آن وضعیت پشت درب اتاقم دیده بودم … تنها چیزی که از خدا می خواستم، همین بود

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 101

          جمله ی همیشگی مادرم برای اینکه گریه ی من را آرام کند ! شهاب اشکم را پس زد و کمکم کرد دست هایم را بشویم … و روی زخم هایم دستمال گذاشت ! …   شهاب کاری کرد که آرام شدم … تنهایی ام را از باد بردم !   وقتی از خواب پریدم …

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 100

        لیوان را باز هم بالا گرفت و آخرین جرعه ی نوشیدنی را خورد … .   چشم هایش بسته بود و غرق در تنهایی خودش … تصویر چهره ی آیدا را پشت پلک هایش تصور کرد ! …   آن صورت مثل ماه ! … چشم های درشت و سیاه … بینی سر بالای کوچک …

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 99

        آیدا نفسی گرفت … بعد دو بطری آبمیوه ی خنک از بین خریدها بیرون کشید و یکی از آن ها را به شهاب داد .   شهاب بطری خنک را بین انگشتانش چرخاند … و بعد بلاخره لبخندی زد .   – ولی دلم تنگ شده بود برای شهاب جان گفتنت ! خیلی وقت بود بهم

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 98

        قلبش تند و بی امان تپیدن گرفت … جریان نفسش عمیق شد !   تمام پنج روز گذشته را از آیدا فاصله گرفته بود ! … فاصله گرفته بود … چون نمی دانست باید به او چه بگوید ! در شرایطی که داشتند حس می کرد هر کاری و هر سخنی اشتباه است . اما بیشتر

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 97

  از دیدنش آن طور بی خبر و ناگهانی … چنان هاج و واج مانده بودم که برای چند لحظه ای هیچ عکس العملی نتوانستم نشان بدهم ! فقط نرم پلک زدم و او … او خیلی راحت تکیه زد به پشتی صندلی و نگاه سر بالا و عجیبی به من انداخت ! – حداقل یک ربعه که ایستادم و

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 96

      ****   مدادِ چشم مشکی را روی میز آرایشم برگرداندم و مقنعه ام را روی موهایم مرتب کردم . از آینه رو برگرداندم و بعد از برداشتن کیفم … از اتاقم خارج شدم .   بابا اکبر زودتر از من بیدار شده بود … با بیژامه ی راحتی نشسته بود روی مبل و در موبایلش، چیزی را

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 95

        شهاب خونابه ی دهانش را با زجر فرو بلعید … و بعد آهسته و عصبی شروع کرد به خندیدن .   چقدر بدبخت شده بود که حتی ساسان به حالش ترحم می کرد ! به چه روزی افتاده بود که حتی این ناآدم برایش دل می سوزاند !   – رئیستون ! … رئیستون چه گهیه

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 94

    دیگر واقعاً داشت اشکم در می آمد . نفس عمیقی کشیدم و بعد از اتاق خارج شدم . در حیاط شاید راحت تر می توانستیم حرف بزنیم .   آستین پیراهنش را گرفتم و او را همراه خودم کشیدم انتهای حیاط . نشستم روی لبه ی باغچه … و شهاب هم روی زمین نشست . تکیه زد به

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 93

          با تمام وجود عربده کشید … و من ناباورانه لبخند زدم … .   – من تو رو از دهن شیر کشیدم بیرون !   نفسی گرفتم … و باز گفتم :   – من تو رو نجات دادم شهاب !   در قلبم انگار کسی پتک آهنگری می کوبید . از روی تخت برخاستم

ادامه مطلب ...