رمان سال بد

رمان سال بد پارت 24 3.8 (5)

بدون دیدگاه
    و سرم را خم کردم روی گوشی ام . بابا چند ثانیه ای بر و بر نگاهم کرد .   – کارت خیلی واجبه ؟   – بله !   – نمی شه بعدا انجامش بدی ؟   – نه !   – زشته وقتی خودش زنگ زده…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 23 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    نگاه تندش هنوز توی چشم های مجتبی بود … که در رستوران باز شد … و هم زمان صدای های و هوی مردهای دور میز به هوا برخاست .   رئیس بلاخره افتخار داده … به جمعشان آمده بود !   نفس عمیقی کشید و همراه با بقیه…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 22 4.3 (6)

3 دیدگاه
  ***   – این مادیانِ زیبا رو ببین ! از نژاد آخال تکه ! اصیل … چابک … باهوش ! قدش صد و پنجاه و چهار سانتی متره ! بی نظیره ، ولی کمی سرکش !   رشید نچی گفت و نگاهش را بی حوصله از اسب گرفت :…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 21 5 (3)

1 دیدگاه
    چشم هایم را برایش گرد کردم تا بلکه ازم حساب ببرد … ولی خیال باطل بود !   همان طور دست به کمر پیش رفتم و مقابل تخت ایستادم .   – تشریفت رو بردار و ببر خونه تون شهاب !   – قربونِ خشم و غضبت برم…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 20 4 (5)

3 دیدگاه
    ***   تازه شامم را تمام کرده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد .   از کنار سفره بلند شدم و رفتم و تلفن را برداشتم .   – الو ؟   – شهاب پایینه ؟!   شادی بود ! … نه سلامی … نه علیکی !…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 19 3.6 (5)

2 دیدگاه
    بدون اینکه سرم را به طرفش برگردانم ، سر جا بی حرکت ماندم . دست شهاب پیش روی کرد و از روی ساپورتِ نازکِ مشکی رنگ مشغول نوازش ران پایم شد . هم زمان دست دیگرش نشست روی کمرم .   – من حالم بده ماه جان !…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 18 3.8 (5)

7 دیدگاه
  ***   بابا اکبر توی آشپزخانه بود و با دقت دربِ قابلمه را پارچه پیچ می کرد تا رشته پلوی شب عیدمان دم بکشد !   من هم پای میز ایستاده بودم و سفره ی هفت سین را می چیدم . کمتر از نیم ساعت دیگر به لحظه ی…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 17 4 (4)

6 دیدگاه
    دیگر چیزی نگفتیم … تا وقتی نزدیک خیابان کریم خان رسیدیم . آن وقت من نفس عمیقی کشیدم و گفتم :   – بچه ها یادتون باشه … من پام گیر کرد به پله و خوردم زمین ! از داستان امروز چیزی به کسی نگید !   فافا…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 16 3 (2)

بدون دیدگاه
    پسرک مثل شیر برنجِ وا رفته نگاهم کرد … که پیشخدمت میانسال بلاخره مداخله کرد و چیزی گفت :   – دخترم ، لطفا … لطفا ! … به شما نمیاد اینقدر بی رحم باشی !   از پشت سر دوستانم و عماد شاهید دور زد و خودش…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 15 4 (4)

12 دیدگاه
    دخترها وحشت زده هینی کشیدند و بعد … در یک چشم بهم زدن پراکنده شدند ! دوستِ شروین زنجیر سگ را گرفت و آن حیوان را به سمت در خروجیِ محوطه کشاند … .   در عرض کمتر از یک دقیقه … دور و برمان خلوت شد .…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 14 4 (4)

4 دیدگاه
    نفس تندی کشیدم و دستم رو به فافا دادم و تلاش کردم از روی زمین برخیزم . زانوی شلوارم پاره شده و پوستم زخمی شده بود . حس می کردم نمی توانم زانویم را صاف کنم … ولی مهم نبود ! به اندازه ی کافی تحقیر شده بودم…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 13 4 (4)

1 دیدگاه
    زانوهایم ناخودآگاه شروع به لرزیدن کرد … .   دست خودم نبود . من نسبت به سگها یک جورایی فوبیا داشتم . حتی از سگ های کوچک و پشمالویی که شبیه عروسک بودند می ترسیدم … ! ولی این سگی که نزدیک در ورودی کافه ایستاده بود ……
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 12 3.6 (5)

2 دیدگاه
    نگاه عماد از همان فاصله یکی از دخترها را نشانه گرفته بود … که لاغر بود و متوسط القامت و مانتوی سفید کوتاه و گله گشادی به تن داشت .   معلوم نبود به صابر چه گفت که دست از پیانو زدن کشید … . بعد کم کم…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 11 3 (3)

2 دیدگاه
    انگشتانم را درهم گره زدم . گوشه ی لبهایم به نشانه ی تردید و بدبینی اندکی به پایین انحنا پیدا کرد .   خوب بود ؟ نمی دانستم !   تمامِ دیشب روی مغزم بود … روی فکرهایم سنگینی می کرد .   شهابی که وقتی از اتاقش…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 10 3 (2)

3 دیدگاه
    صدایش آنقدر بلند بود که می ترسیدم به گوش راننده هم رسیده باشد ! … از طرفی به خاطر تمام بد دهانی هایش خنده ام گرفته بود !   گفتم :   – توی راهم ! دارم میام !   و نگفتم تازه از جلوی درِ خانه راه…