رمان عشق صوری Archives - صفحه 6 از 19 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 197

  گرمی دستش با پوست صاف و لطیف بدنم وسوسه انگیز و در عین حال نفس گیر بود. آب دهنم رو قورت دادم و بدون خم کردن سرم نگاهی به دستش که تقریبا تا وسط پام رسیده بود انداختم. اگه لمسم میکرد سست میشدم و خر پس قبل از اینکه دست و لبهاش به مقصد برسن دو دستمو رو قفسه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 196

  این جواب بی رحمانه اش چنان کفریم کرد که یه آن فراموش کردم احتمالا پنهونی اینجاست و با بالا بردن صدام گفتم: -خیلی پستی شهرام…خیلی…. چیزی نگفت.انگشتشو زیر بینیش کشید و گفت: -هر حرفی پیش اومد دلیل زدنش خودت بودی! انکشتامو مشت کردم و گفتم: -آره مقصر همچی منم…اصلا..درست میگی…خودم خواستم. خود احمقم خواستم چون یه جور دیگه تصورت

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 195

  خسته و زار دست دراز کردم و یه حوله سفید از آویز برداشتم و دور تن سرد و خیسم پیچوندمش. دستی لای موهای خیسم کشیدم و با بالا کشبدم دماغم سر دوش رو کج کردم اما همینکه چرخیدم که از اونجا برم بیرون با شهرامی چشم تو چشم شدم که چند قدم دور تر، سیگار به دست ایستاده بود

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 194

  گه گاهی سنگینی نگاه های آقا رهام رو روی خودم احساس میکردم. با یک یه سوال گنده روی پیشونیش،تماشام میکرد! دست خودم بود دلم نمیخواست ناهار رو کنارشون بخورم اما از اونجایی که از وقتی اومده بودم از اتاق نزده بودم بیرون، ملکه امر کرده بودن باید باشم! به زور وبا بی میلی آشکاری مقداری از اون پاستای مرغ

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 193

  اولینبار بود از مامان خجالت کشیدم چون میدونستم رو گردنم پر از خونمردگی هاییه که حاصل روابط متعدد این‌چند روز تو خونه ی شهرام بود. یا شاید هم بهتر بود بگم حاصل کرم ریختنهای خودم وگرنه آقا همیشه مخالف این بود حتی من کنارش توی اتاق خوابش باشم! هه! مرور این صحنه چقدر بد بود چون هی بهم یاوار

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 192

  انگشتمو روی زنگ گذاشتم و آهسته فشردمش. تهش رسیدم به همین خونه با احساس پررنگی که هر چند دقیقه یکبار ناقوس پشیمونی و ندامت رو تو وجودم به صدا در درمیاورد! صدایی که با تشر بهم نهیب میزد: “آل ببرت شیواااای نادون! قهر کردی و رفتی کدوم جهنم! جهنم شهرام !؟ رفتی که اینجوری دست از پا درازتر برگردی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 191

  دستم رو از پشت گرفت و نگه داشت. سرمو چرخوندم سمتش و زل زدم به صورتش. به چشمهای لعنتیش. به چشمهایی که این روزها عجیب فکر میکردم دلیل آرامشم هستن. قلبم تند تند میزد و ریتم نفهسام غیر عادی و سریع تر از معمول شده بود. تحملش رو نداشتم. واقعا تحمل آدمی رو که تا همین یک ساعت پیش

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 190

  در کمد باز شد و سایه ی قامت شهرام نمایان! هیچ واکنشی از خودم نشون ندادم. هنور هم نگاهم خیره به رو به رو بود و دستهام به دور پاهای جمع شده ام حلقه. دلم ازش پُر شده بود. و این دل پر حتی اجازه نمیداد چشمهام نگاهش کنن. چنددقیقه ای توی همین وضعیت بودم تا اینکه خودش درو

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 189

  آقا رهام رفت اما ژینوس نه! صدای قدمهاش و نزدیک شدنش به اتاق رو میشنیدم اما هیچ کاری ازم برنمیومد جز اینکه عین یه موش بزدل توی همون کمد بمونم تا وقتی خانم خانمها عزم رفتن از اینجارو بکنن. لای در کمد رو کمی وا کردم و پنهونی دیدش زرم نگاهی به دور و اطراف انداخت و بعد هم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 188

  عین کسی که زانوی غم بغل گرفته باشه تو تاریکی کمد نشسته بودم و حتی نفس کشیدنمم با احتیاط بود. حرف هاشون رو میشنیدم اما فقط وقخی که به اتاق نزدیک میشدن. آقا رهام از شهرام پرسید: -مهمون داشتی !؟ نمیدونم چرا سوالش ضربان قلب منو بالا برد. همش به این فکر میکردم مبادا یکی از وسایل من رو

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 187

  من باز بلند بلند خندیدم و اون از روی صندلی بلندشد و به سمتم اومد. عه عه! مثل اینکه همچی رو جدی گرفته بود. کف دستهامو به صورت حائل مابین خودمون نگه داشتم و بعد گفتم: -شوخی بود…به جون خودت شوخی بود… ولی انگار واسه اون شوخی نبود. دوتا بازوم رو گرفت وگفت: -دیگه فایده نداره شیوا خانم باس

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 186

  دست و صورتم رو خشک کردم و قدم زنان به سمت آشپزخونه رفتم. پشت صندلی نشسته بود ودرحالی که تلفنی با امیر صحبت میکرد آروم و سر حوصله وقتهایی که فقط حرف گوش میکرد چایی میخورد. موهام رو پشت گوش جمع نگه داشتم و نگاهی به میز انداختم. چرا من هیچوقت فکر نمیکردم شهرام از اون مدل پسرایی باشه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 185

  سوالم دهنش رو بست هر چند اون آدمی نبود که با این چیزا از رو بره. کسی که به خددش حق میده با یه زن خیابونی بخوابه چطور ممکنه احساس شرم داشته باشه !؟ مادرش که اصولا استاد دخالت تو کارها و زندگی ما بود اومد سمتمون و رو به روی من ایستاد و گفت : -خوب گوش کن

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 184

  هیچی نگفتم و فقط تماشاش کردم. آخه چی داشتم که به آدمی مثل اون بگم !؟ به آدمی که حالم از دیدنش بهم میخورد. آدمی که از وقتی پا توی زندگیم گذاشت یه روز خوش نتونستم داشته باشم. دریغ…دریغ…دریغ از حتی یک لحظه آرامش! دستهامو دوباره با عصبانیت تکون داد و غضب آلود و بی ادبانه پرسید: -یا توام

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 183

  مگه میشه یه نفر و بغل کنی و دردها و غصه هات از یادت برن !؟ اصلا مگه میشه کنار یه نفر باشی وبازهم دلت واسش تنگ بشه!؟ دلم واسش تنگ بود حتی حالا که سرم روی سینه اش بود ودستهام دور تن برومند و گرمش حلقه. میدونستم این لحظه همیشگی نیست. میدونستم دیگه اتفاق نمیفته.میدونستم…. اما حق با

ادامه مطلب ...