IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 152 4 (3)

4 دیدگاه
  اونقدر من من کرد تا بالاخره خودم کارش رو آسون کردم و گفتم: -آره کنار شهرام دیدمت…. رنگش پرید.مضطرب تر شد هر چند این اضطرابش بیخودی بودآخه من واقعا براش خوشحال بودم. خوشحال از اینکه مرد دلخواهش رو پیدا کرد و دلیلی وجود نداشت که اون بخواد دچار واهمه…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 151 3 (2)

3 دیدگاه
  خجل و شرمنده نگاهم کرد.حتی خدمتکارهای این خونه هم باید به خودشون این اجازه رو بدن که هر طور دلشون میخواد رفتار کنن. انگشتاش رو توی هم قفل کرد و گفت: -ببخشید شیدا خانم.این امر آقا فرهاد.سپردن شما از خونه نرید بیرون! سگرمه هامو توی هم زدم و پرسیدم:…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 150 5 (1)

9 دیدگاه
  وقتی دستهام سپر و سرو صورتم بود و کمربندش با خصمانه ترین و بی رحمانه ترین حالت ممکن روی بدنم فرود میومد، در واقع وسط اون بلبشو،گوشهام ناخودگاه صدای فرزاد رو از پشت در شنید. اولش شک داشتم ولی یکم که گذشت متوجه شدم اشتباه نمیکنم حتی توی اون…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 149 5 (1)

9 دیدگاه
  تو کی هستی مگه که به خودت جرات زدن همچین حرفهایی رو میدی؟ کی هستی جز یه دختر بدبخت بیچاره !؟ زبونمو توی دهنم چرخوندم و به داخل لپم فشارش دادم و گفتم: -راست میگی…من خیلی بدبختم.اگه نبودم که… من مکث کردم و اون با همون لحن تند و…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 148 5 (1)

16 دیدگاه
  اون درحالی که دستهاش رو پشت کمرش نگه داشته بود تو اتاق قدم رو میرفت و من شبیه به یه بازنده، ماتم زده و دلگیر نشسته بودم رو لبه ی تخت و خیره شده بودم به رو به… به نقطه ی نامشخصی! شاید هم دیوار… این ظالمانه نبود !؟…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 147 5 (1)

10 دیدگاه
  دندون قروچه ای کردم و گفتم: -من رسما مچ تورو با یه زن دیگه گرفتم. مدتهاس باهاش ارتباط داری.مدتهاس دارم موی زنونه رو لباسات میبینم… رو پیرهنت رنگ رژه… بدنت بو عطر زنونه میده. دیر میای…زود میری… من خیلی وقته اینوفهمیدم ولی دنبال این بودم به خود لعنتیم مدرک…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 146 5 (1)

6 دیدگاه
  -گقتی همسایه ای ؟ په چطور من نمیشناسمت ؟ جدیدی ؟حالا چی میخوای ؟ بالاخره لبهام رو از هم وا کردم و گفتم: -بگو فرهاد بیاد… چون اینو گفتم یکم جاخورد.دیگه اونجوری با حرکات چندش آدامس رو توی دهنش نچرخوند. اما مشخص بود از اون سلیطه هاست. از اونایی…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 145 4.3 (3)

14 دیدگاه
  سرمو بالا گرفتم و حین نگاه به پنجره های اون خونه ی بدون حیاط گفتم: “دلم‌میخواست باهم بریم پیاده روی…” تند و سرسری گفت: “من پیش فرزادم…واسه حساب کتاب و همون کارای دیشب.فعلا نمیتونم بیام… بدون من برو” پوزخند زدم و پرسیدم: ” پس پیش فرزادی؟” “آره…سرمم خیلی شلوغ…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 144 5 (1)

11 دیدگاه
  از کنارش بلند شدم و نگاهی به صورتش انداختم. راحت و آسوده دراز کشیده بود رو تخت و خروپف میکرد. از خودم و از اون بیزار شدم. تمام دفعاتی که مجبور میشدم تنم رو بهش بدم همچین حس وحشتناکی بهم دست میداد. حس یاس وجودم رو فرا میگرفت و…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 143 5 (1)

13 دیدگاه
  اینبار نه آهسته بلکه با صدای بلند ،جوری که به گوش فرزاد هم برسه گفتم: -یه رابطه ی داااااغ….! وقتی اینو گقت فرزاد کلافه تر از قبل شد. سرش رو دو سه بار عصبی وار کج و راست کرد و دو سه تا سرفه خشکه هم کرد تا به…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 142 5 (1)

13 دیدگاه
صاف تو چشمهای بی احساسش که به حالت نکاهش برندگی و تیزی میدادن نگاه کردم و پرسیدم: -مثلا!؟ رک و صریح و بدون مکث جواب داد: -مثلا بچه! خیلی وقته از ازدواجتون گذشته! پسر من 28سالشه…در خوشبینانه ترین حالت ممکن باید اینطور تصور کرد که قراره همچین احتلاف سنی ای…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 141 5 (1)

10 دیدگاه
  سرم رو به آهستگی خم و راست کردم و جواب دادم: -میخوام…. چون اینو گفتم یه نفس راحت و عمیق کشید وگفت: -پس درکم کن و باهام راه بیا نه اینکه آزارم بدی و هی تیکه و طعنه بپرونی… هیچی نگفتم و سکوت کردم. دستمو رها کرد و آهسته…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 140 5 (1)

4 دیدگاه
  تو هیچ حالتی آروم و قرار نداشتم. دراز کشیدم رو تخت و با چشمهای کاملا باز خیره شدم به سقف… نمیدونم چند ساعت با چه مدت تو اون حالت بودم اما یهو در باز شد و سر به من به همون سمت کج شد. مامان دست به سینه و…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 139 5 (2)

11 دیدگاه
  وای که اگه بازم پای ژینوس به این خونه باز بشه دیگه محاله اسمشو بیارم. بلند شد و گفت: -برات اسنپ میگیرم! این دیگه آخرش بود. بدتربن‌جمله ای که میشد بشنوم! لامصب حتی نمیخواست خودش منو برسونه. حالا شک و شبه هام قوت بیشتری گرفتن و بیشتر مطمئن شدم‌یه…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 138 5 (3)

6 دیدگاه
  تو گلو خندید و با کشیدن دماغم زیز لب زمزمه کرد: -دیوث! از روی تخت رفت پایین اون هم درحالی که مونده بودم چه جوری درد ش/ق شدن رو داره تحمل میکنه؟ نه آخه واقعا چه جوری اون هم وقتی من حی و حاضر و آماده اینجا رو تختش…