رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 29 3.3 (3)

12 دیدگاه
  و بلافاصله بعد از این حرف، دستم را محکم روی دهانم میگذارم! او با آن قیافه ی زوم شده و مورّب در چشمی بهت زده پوزخندی میزند و میگوید: -بد داری تحریکم میکنی با این پرروییات خوشگله… چشم میفشارم. چقدر بد گفت! در آخر تقه ی آرامی به در…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 28 3.8 (4)

3 دیدگاه
  بهت زده خیره ام می ماند. جا خورده است از دیدنم…و نگاهش نشان می دهد که به نظرش آشنا هستم و شاید به جا نیاورده باشد که همان حورای بهشتی سرِ کلاس هستم! دستی به روسری ام می کشم و دو دستم را روی تراس می گذارم…کمی با ناز!…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 27 5 (4)

3 دیدگاه
  و چه ترسویی هستم که با یادآوری اش خنده ام میگیرد؟!! در را با کلید باز می کنم. اول سرم را داخل میبرم و…ماشینِ بهادر اولین چیزی ست که به رویم چشمک می زند! اُه این ماشین…و…در خانه است. آب گلویم را فرو میدهم و با احتیاط و بدون…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 26 4 (3)

8 دیدگاه
  وقتی به دانشگاه می رسم، خیالم راحت می شود که خطر رفع شده…البته موقتا! چند ساعت بعد باید به خانه ام برگردم؟!! بهتر نیست در خوابگاه مهمان آیلار باشم؟ البته که…اگر به خوابگاه بروم، ترس و فرارم را به او نشان داده ام. و در خوابگاه هیچ هیجان و…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 25 4.8 (4)

5 دیدگاه
  جدی می‌گوید: -این حوری گوشت خوبی داره…اشهدتو بخون خانوم خوشگله… غرق فضای اکشن میشوم و چشم میفشارم. -این بازی رو اینطوری تمومش نکن همسایه! یکهو با صدایی که از خود درمی آورد، شلیک میکند و…من از وحشت جیغ میزنم و روی زمین می‌نشینم… و با دستهایم صورتم را می‌پوشانم.…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 24 4 (4)

2 دیدگاه
  شاید او هم از دیدنِ من جا خورده است، اما بیشتر از جاخوردگی، کنجکاو است و…آن نگاه سیاه همیشه یک تمسخر و تفریحی درونش دارد! هول میکنم…میخندم…چیز دیگری میگویم: -سلام! حالت نگاهش عوض میشود. -میخواستی یه غلطی بکنی که تا منو دیدی اینطوری هول ورِت داشت…همین الان چه غلطی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 23 3.4 (5)

5 دیدگاه
  به ایستگاه تاکسی که میرسیم، رو به آیلار میگویم: -اول یه جایی مثل گلخونه بریم…میخوام چندتا گلدونِ… حرفم با دیدن ماشینی که درست از کنارمان میگذرد، نصفه و نیمه می ماند. این چشمهای تیز در کسری از ثانیه راننده ماشین را تشخیص میدهد و بقیه ی حرفم اصلا نمیفهمم…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 22 4 (4)

5 دیدگاه
  -واااا! با تک خنده ای میگوید: -نه اصلا حال کردم باهات…همینش قشنگه…دیروز گفتم چقدر دلم میخواد این دختر قرتیِ خوش بر و روی سرتاپا ادب، بمونه! یه وقت کج و کوله نشه این همه بر و رو؟! حیفه به مولا…حیفی به مولا حورا! چه روی “حورا” هم تاکید میکند!…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 21 3.7 (3)

1 دیدگاه
  چشمانم باریک میشوند. رادین فارغ از هر چیزی با هیجان تعریف میکند: -جوری ترسیده بود و گریه میکرد که آدم دلش کباب میشد! پرمعنا میگویم: -دل کی اونوقت کباب میشد؟! تو یا عمو بهادر جونت؟ به سختی سعی دارد خنده اش را فرو دهد: -نه به خدا خاله دلمون…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 20 3 (2)

بدون دیدگاه
  با چشم و ابرو اشاره ای به جایی میکند و میگوید: -همین اول برم سراغ اصل کاری دیگه؟ خوشم می آید بچه ی باهوشی ست! اشاره اش مستقیم دیوار کناری، یعنی خانه ی آن موجودِ لات و مشکل دار…موضوع بحثمان! با لبخند سر به تایید تکان میدهد: -برو سرِ…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 19 3 (2)

2 دیدگاه
  پشت در از وحشت دارم پس می افتم و ثانیه شماری میکنم برای رفتنش. اما زبانم حورا ست اصلا، وقتی میگوید: -به سلامت! و صدای او را که با لحن خاصی همراه است، میشنوم. -آخ که چقدر دلم میخواد این یکی بمونه! ته صدایش حرص و تفریح نیست احیانا؟!!…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 18 3 (2)

4 دیدگاه
  دعوا؟! بهادر چشم باریک میکند و لبخند کجی تحویلم می دهد: -گفتم که…دنبال حوریه بود…اما انگار چشمش تو رو گرفته! لب میفشارم و به شهربانوی خشک شده ای که نگاه ماتش را بین ما جابجا می کند، توجه نمیکنم. البته که دعوایی نیست، فقط یک بحث کوچولو با یک…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 17 3.3 (3)

6 دیدگاه
  انقدر خیره و جدی نگاهشان میکنم تا بالاخره شهربانو میگوید: -آقا بهادر خیلی پسر خوبیه! سعی می کنم پوزخند نزنم…یا لااقل با صدا نباشد! -بله به غیر از خیــــلی خوب بودنشون، دیگه چه خصوصیاتی دارن؟ شهربانو با عشق میگوید: -والا ما که بدی ازش ندیدیم بس که این پسر…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 16 3 (2)

1 دیدگاه
  به جای اینکه به سوالم برسم، بدتر متعجب میشوم. مرد با لحن خاصی میگوید: -حوری جون؟! جیگر طلا؟ بدو بیا بینَم! جانم جمع میشود از صدای درد گرفته اش! پسربچه با تُخسی میخندد: -حوریه ولگرد شده! نگاه بدی به پسرک می اندازم که مادرش میگوید: -برو کمک کن پیداش…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 15 3 (2)

بدون دیدگاه
  پلک میزنم. باورم نمیشود. الان با من چه کرد؟!! او دکمه ای را میزند و با خنده بیرون می رود: -عزت زیاد خانوم خانوما! و هنوز حتی نتوانستم خود را جمع و جور کنم که درِ آسانسور به رویم بسته می شود! من می مانم و دستهایی که در…