رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 58 5 (3)

5 دیدگاه
  -حورا؟! با صدای سوره به سختی به خود می آیم. هرچند حواسم پرت است وقتی جواب میدهم. -من… بیرونم… با یکی از دوستام اومدم بیرون… چیزه سوره… برات لوکیشن میفرستم… -لوکیشن؟! وا چرا؟!! خودم هم نمیدانم چرا! برای همین میگویم: -همینطوری… بهادر را می بینم که دستی روی سر…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 57 5 (3)

1 دیدگاه
  یک تای ابرویم را بالا میدهم و با لبخند میگویم: -پس جنبه شو نداری پیشیِ تو بشم… -تو میو کن، من یکی دو گاز بیشتر ازت نمیخورم… نمیدانم در این مسخره حرف زدنها چه چیزی هست که باعث لرزش قلبم میشود! اگر بحث پررویی ست، کم نمی آورم! خیره…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 56 4.6 (5)

3 دیدگاه
  با لبخند کمرنگ و پرحرصی میگوید: -صبر داشته باش حور و پری… راه طولانیه… رسیدن به دلبر مشکلات داره، سختیا داره، بدبختیا داره… شاید باید بدتر و چندش آورتر و حال به هم زن تر از اینا هم بریم و تحمل کنی! اما نتیجه میده… آخرش تویی و یه…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 55 3.5 (4)

2 دیدگاه
  -کوفتت بشه!! -آخ!! دست روی کاسه ی سرش میگذارد! با خشم نگاهم میکند. واقعا زدمش… و واقعا به هدف خورد!! -زدی! -آ…ره!! خم میشود و لنگه کتانی را برمیدارد و به سمتم پرتاب میکند. و برعکسِ من، اصلا به هدف نمیخورد! خنده ام میگیرد و شکلکی برایش درمی آورد…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 54 3 (4)

8 دیدگاه
  سر برایم تکان میدهد. رفتارش سرد است. حتی لبخندش… حتی ممنون گفتنش… البته همینش جذاب است دیگر، نه؟ این سرد و بی تفاوت بودنش یک خصوصیت است… یک اخلاق! یک تفاوت با تمامِ پسرهایی که تا به حال دیده ام. سرد و جدی، با تمامِ آدمها! و من خوشم…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 53 4 (4)

1 دیدگاه
  شروع به پیدا کردنِ دلیل میکنم: تکه ی قرمزِ موهایم؟ چتری هایم که درست است انشاا…؟! دستی به چتری هایم میکشم. یا نکند هنوز در فکرِ آن لباس زیر اسپرت است؟ این یکی خجالتم میدهد و به رویش اخم میکنم. اما لحظه ای بعد فکر میکنم شاید منتظر بود…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 52 5 (2)

1 دیدگاه
  نه دیگر، این یکی زیادی است! خنده ام را جمع میکنم و لحنم را جدی. -کافیه پررو نشو! تن و بدنتم جمع کن اینجا خانواده زندگی میکنه… انگاری مجبوره تو چله ی زمستون بدون لباس بیاد بیرون و خودنمایی کنه! بعدم تا یکی نگاش کنه، بگه خوردی منو…خوبه حالا…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 51 5 (2)

4 دیدگاه
  جواب آبتین را با لبخند میدهم: -خواهش میکنم… ممنون از شما… زیر سنگینی نگاهِ آن پسر از اتاق بیرون می آیم و در را می بندم. چند ثانیه ای در حالتی از هنگی می مانم. البته که زیاد طول نمیکشد. چون نگاهِ خانمِ زند، به اضافه ی نگاهِ دو…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 50 3 (3)

8 دیدگاه
  -عزیزم! شما از قبل آقای سمیعی رو میشناختی؟ با افتخار میگویم: -بله! ایشون استاد آینده ی من هستن… آشنایی با ایشون باعث شد که الان تو این شرکت استخدام بشم… واقعا باکمالات هستن! جفت ابروانش بالا میرود. -آهان… سپس متفکرانه میپرسد: -پس میدونی که اخلاقای خاصی دارن… خاص از…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 49 5 (2)

4 دیدگاه
  -نام؟! پوفِ آرامی میکشم. -حوریه… خنده اش جمع نمیشود. -فامیل؟ لبهایم رو به کج شدن میروند. -بهشتی… پقی میزند زیرِ خنده. زیر لب میگویم: -کوفت! شنیده یا نشنیده، با خنده میگوید: -حوریِ بهشتی؟! شوخی میکنی! حوریه… اونم از نوع بهشتیش! به جانِ تو من از اول میدونستم که با…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 48 1.5 (4)

4 دیدگاه
  پالتوی کوتاهِ خردلی رنگی تنم میکنم و برای رفتن به شرکت، تیپ کلاسیک زدن گزینه ی مناسبی ست. بوتهای بدون ساق و بدون پاشنه، به همراه یک شال مشکی رنگ. ظرف غذا را برمیدارم و از خانه بیرون میروم. او یک ربعی زودتر از من از خانه بیرون رفته…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 47 2.5 (4)

7 دیدگاه
  خفه میشوم! او با همان نگاه میگوید: -میخوای این بچه ی شخصیت غرورِ دست نیافتنی یه نگاه غرور دار بهت بکنه یا نه؟ وای… حتی تصورِ عشق آمیخته با غرور هم دلم را آب میکند! خنده ام جمع نمیشود: -نه خب… یک جوری نگاهم میکند که خنده ام هیچ،…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 46 3.7 (3)

6 دیدگاه
  -اونجا چرا؟! نمیگذارد دو ثانیه هم از پیام بگذرد و جواب میدهد: -خب بیا خونه م! انگار آماده کرده بود خبیث! -حیاط هم میشه حرف زد… -چنگیز تو حیاطه…میخوای باز بپری بغل من؟ چرا قلبم فرو میریزد؟! چه ریزش چندش آوری! -نه ممنون، میام پشت بوم… امیدوارم الان یک…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 45 4 (4)

7 دیدگاه
  -بیا من تو رو روشنت کنم بفهمی چه خیر و صلاحی واسه ت میخوام! کاش لااقل لحنش صادقانه و دور از مسخرگی بود. -پس چرا مسخره میکنی؟ قیافه ی متعجبی به خود میگیرد. -من؟! چرا مسخره کنم؟! دلم میاد اصلا؟ خدا کچلم کنه اگه مسخره ت کنم! به موهای…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 44 2.8 (5)

7 دیدگاه
  -بعد میبینمت خوشگله… دیگه بزن به چاک! و بعد در را به رویم میکوبد. سر عقب میکشم و چندبار پلک میزنم. پسرک دیوانه! از ماشین اسنپ پیاده میشوم. دستی به شالِ طوسی رنگم میکشم و به ساختمانِ پنج طبقه ی روبرویم نگاه میکنم. آدرس داده بود. همان شب، با…