رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 16

3
(2)

 
به جای اینکه به سوالم برسم، بدتر متعجب میشوم. مرد با لحن خاصی میگوید:
-حوری جون؟! جیگر طلا؟ بدو بیا بینَم!
جانم جمع میشود از صدای درد گرفته اش!
پسربچه با تُخسی میخندد:
-حوریه ولگرد شده!

نگاه بدی به پسرک می اندازم که مادرش میگوید:
-برو کمک کن پیداش کنه…
-آخه میخوام ببینم خاله چرا صبح جیغ زد؟!

نیم وجبیِ فضول! با لبخند جدی ای می پرسم:
-جیغ زدن من چه چیز جذابی داره که میخوای دلیلشو بدونی عزیزم؟
پسر بی محابا میخندد:
-آخه آخرین باری که صدای جیغ شنیدم، واسه یه دختری بود که پاش شکست!

حیرت زده می پرسم:
-چرا؟!!
مادرش گلویی صاف می کند:
-اِهِم…خب عزیزم نگفتی اسمت چیه؟!
با حواسپرتی جواب می دهم:
-حورا هستم…

همان لحظه ضربه ای به در می خورد و پشت بندش صدای نکره ی او!
-همسایه؟ خوشگل! هستی؟
نفسم گره می خورد. حتی از پشت در هم میتوانم تشخیص دهم که صدایش با تمسخر همراه است.

پسربچه ریز می خندد و آرام میگوید:
-آخجون نوبت اینه!
گیج تر میشوم و صدای مردک بر سرم آوار میشوم:
– ببین؟؟ حوریه اینجا نیومده؟

دستانم مشت میشوند و به یکباره منفجر میشوم:
-چی میگه این؟!! چشه؟! چِتونه شماها؟!
و بلند می شوم و به سمت در می روم. صدای هینِ زنِ قرتی را میشنوم که بعدش میگوید:
-خدا رحم کنه!

چرا خدا رحم کند؟!!
پسرک انگار که دارد بازی مهیجی را تماشا می کند، میگوید:
-این یکی قطع نخاع میشه!
-عه رادین؟ مامان این چه حرفیه؟!

دستم روی دستگیره می ماند. صدای مرد را میشنوم که با خنده ی پر تفریحی می گوید:
-چنگیر دنبال حوریه شه…اگه سراغی ازش داری، بگو..آفرین…بگو تا خودش سراغت نیومده…
با مکث نگاهم را از در بسته می گیرم و به سه جفت چشم هیجانزده خیره می شوم. جدی و ترسیده میگویم:
-یکی به من بگه اینجا چه خبره!!

هرسه در سکوت نگاهم میکنند که بلند و محکم میگویم:
-همین الان!
صدایم به بیرون هم میرود که قبل از آنها، جناب دیوانه با خنده می گوید:
-آره الان!

سعی میکنم به او بی توجه باشم و چشم از زن ها نمیگیرم. زن جوانتر با خنده مصلحتی دستهایش را در هوا تاب میدهد و النگوهایش را به صدا درمی آورد.
-حالا بیا باهم آشنا بشیم، درموردش حرف میزنیم…
یک لحظه از رفتارم خجالت می کشم و مثلا مهمان هستند در خانه ام! اما پسربچه مگر میگذارد؟

-خاله حورا درو باز کن با آقا بهادر رو در رو شو!
صحنه ی اکشن دلش میخواهد پسره ی بیتربیت!
توجه نمیکنم و روی مبلی روبرویشان می نشینم.
-خب بله…درسته…اممم من حورا هستم…دانشجو ام…

زن جوان می گوید:
-منم لادن هستم…میتونی بهم بگی لادن جون!
حتما!
-خوشوقتم لادن جون…

و بعد به زن مسن تر نگاه میکنم که می گوید:
-منم شهربانو ام…
بلافاصله میگویم:
-خوشوقتم شهربانو خانوم…حالا…میشه درموردِ این آقا بهم بگید؟

قبل از همه پسربچه اظهار نظر میکند:
-منم رادینم…اونم آقابهادره…اسم خروسش چنگیزه، اسم زنِ چنگیز حوریه ست!
جفت ابروهایم بالا می پرند!
-یعنی…حوریه اسم مرغه؟!

زن جوان با خنده ای میگوید:
-عه چه جالب…اسمِ مرغِ آقابهادر حوریه ست، اسم شما حورا!
لبهایم کیپ میشوند. کجایش جالب است؟! لابد اگر بفهمند اسم من هم حوریه است، برایشان جالب ناک تر میشود!

و اسم مرغِ آن مردکِ عوضی…حوریه؟!!

تا چند لحظه نمیدانم چه عکس العملی نشان دهم. هم حرصم میگیرد، و هم خنده ام! گیر چه اعجوبه ای افتاده ام؟! یعنی چه اعجوبه هایی!
اعجوبه ی کوچک با آن خنده ی پر شیطنتش می گوید:
-خاله بگو صبح چرا داد زدی؟ آقا بهادر چیکارت کرد؟

یعنی مطمئن هستند که کار آن بهادر دیوانه است!
سعی میکنم محلش ندهم. به جایش مادرش را مخاطب قرار می دهم:
-این آقا بهادرِ شما چه مشکلی با همسایه داره؟!

زن بی اراده و با خنده می گوید:
-والا با ما که مشکلی نداره.
ابروانم را پرمعنا بالا میدهم:
-یعنی مشکلش منم؟

بجایش پسر زبان درازش جواب میدهم:
-مشکلش هر دختریه که اینجا مستاجر میشه!
دیگر کم مانده چشمانم از کاسه بیرون بزند!! بهتر نیست به جای حرف زدن با این دو زن که درست و حسابی حرف نمیزنند، همه چی را از همین بچه بپرسم؟! لااقل صادق است نه؟
-هر دختری؟! یعنی چی؟! مگه قبل از من چندتا دختر ساکن این واحد بودن؟!!

اما زن جوانتر می گوید:
-اینطوریا هم که رادین جون میگه نیست. مگه نه شهربانو جون؟
شهربانو با مکث میگوید:
-آره بابا…رادین از سر شیطنت میگه…وگرنه آقابهادر خیلی پسر خوبیه…فقط…

پسربچه نمیگذارد حرف بزند و با صدای پر هیجانی که ترس قاطی اش کرده، میگوید:
-فقط از من میشنوی همین امروز جمع کن از اینجا برو خاله! تا سالمی، برو!!
ته دلم خالی میشود! بروم؟! یعنی…تا این حد؟!

زن میخواهد حرفی بزند. من اجازه نمیدهم و از پسربچه میپرسم:
-چرا؟!
-چون…
زن میان حرفش بلند میگوید:
-رادین ببین حوریه تو تراس نیست؟! سایه شو دیدم…

با این حرف نگاهم خیلی سریع به سمت تراس میچرخد. حوریه…یعنی مرغِ آن دیوانه…در تراسِ من؟!
-تو تراس من؟!
-حورا جون…

وقتی نگاه به زن میکنم، چشمکی میزند و اشاره میکند که نخود سیاه در تراس منتظرِ پسربچه است!
پسربچه با هیجان بلند میشود و میگوید:
-مامان اگه اینجا بود بهش دست بزنم؟ آقا بهادر دعوام نکنه؟

متعجب میگویم:
-وا!
زن با خنده میگوید:
-رو دخترش حساسه…

گوشه ی بینی ام از بد آمدن، چین میخورد. کجای این ذوق کردن داشت؟!
-برو مامان جون دعوات نمیکنه…با تو که کاری نداره…فقط احتیاط کن دیگه…
-آخجون نازش میکنم!

پسربچه با ذوق و هیجان به سمت تراس پا تند می کند و من هرلحظه بیشتر قیافه ام شبیه به علامت سوال و تعجب می شود.
البته که نگاه پر از حرفم بین دو زن جابجا میشود و باید به جواب سوالاتم برسم.
وقتی فقط تبسم تحویلم میدهند، با لبخند جدی میگویم:
-لطف کنید هرچی میدونید، بهم بگید. وگرنه مجبورم از رادین جون بپرسم!!

زن جوان دهان باز میکند:
-چیز خاصی نیست که…
نمیگذارم حرف بزند و میگویم:
-میخوام این همسایه ی عجیب رو کامل بشناسم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.8 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (8)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۹ ۲۳۲۳۱۳۸۷۱

دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی…
IMG 20230123 235630 047

دانلود رمان آغوش آتش جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه…
رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام 4.3 (15)

2 دیدگاه
  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…!…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ب ت چ
ب ت چ
1 سال قبل

خدا رحم کنه😔😂

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x