رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 15

3
(2)

 

پلک میزنم. باورم نمیشود. الان با من چه کرد؟!! او دکمه ای را میزند و با خنده بیرون می رود:
-عزت زیاد خانوم خانوما!
و هنوز حتی نتوانستم خود را جمع و جور کنم که درِ آسانسور به رویم بسته می شود!

من می مانم و دستهایی که در هوا مانده و تخم مرغی که از سر و صورتم چکه میکند. و خدایا چرا انقدر دیر به خودم می آیم؟! دستهایم مشت میشود و یکهو منفجر میشوم. صدای جیغ بنفشم انقدر بلند است که فضای کوچک آسانسور را میلرزاند. خالی نمی شوم. آسانسور که می ایستد و در که باز میشود، از زور دیوانگی جیغ بلندتری میکشم و کلاس مِلاس و پرستیژ و سکسی گِرل بودن کیلو چند؟!
-دیوونه ی روانیییی!!

و خب صدایم به هیچ جایی نمیرسد و حرص خوردنم فایده ای ندارد و مردک دیوانه ی مشکل دار، کارش را کرده و رفت.
تمام حرصم لگدی میشود به درِ خانه اش.
-خدا لعنتت کنه تو دیگه از کدوم قبرستونی پیدات شد!!

صدای زنانه ای میشنوم:
-همسایه جان چی شده؟ خوبی؟!
صدا از طبقه ی پایین می آید. اصلا دلم نمیخواهد با کسی حرف بزنم و کسی من را با این ریخت و قیافه ببیند. بدون اینکه جوابی بدهم، وارد خانه ام میشوم. کلاس اولم به فنا رفت. لباسهایم را درمی آورم و مستقیم به حمام میروم. و در تمام مدت فقط چشمهای پلید و بدذات آن مرد روی روانم خط میکشد. من باید از این دیوانه خانه بروم!

با حوله تن پوش در سالن خانه قدم رو میروم و دور خود میچرخم. باید بازهم به عمو منصور زنگ بزنم؟ باید جمع کنم و همین امروز به خوابگاه بروم؟ به بابا بگویم که این رفیق عزیزش من را کجا آورده؟! خداوندگارا دارم خُل میشوم!

باید قبل از اینکه آسیبی از طرف این آدم به من برسد، بزنم به چاک! بله درست باید همین کار را بکنم. هوم؟ میروم اصلا!
لعنتی نمیشود که همینطوری رفت. قبلش باید…بااااید یک کاری کنم که دلم خنک شود یا نه؟!

به ساعت نگاه میکنم. ساعت چهار بعد از ظهر است و یک ساعت دیگر کلاس بعدی ام شروع می شود و دو کلاسم اولم به طرز ناباوری به خاطر شوخیِ مسخره اش…شوخی؟! نمیدانم حتی اسم حرکت وحشیانه اش را چه بگذارم. مردک مریض!

موهایم را دم اسبی میبندم و برق لب میزنم. درحال مدل دادن به چتری های نازنینم هستم که زنگ در واحدم به صدا درمی آید. دستم روی چتری هایم می ماند و نگاهم به چشمهای عسلیِ درشت شده ام. چقدر هی باید در این خانه قلبم بلرزد.

زنگ دوباره به صدا درمی آید. از تصور اینکه آن آدم پشت در باشد، مور مورم میشود. اما صدای زنانه ای میشنوم:
-همسایه جون؟ عزیزم خونه ای؟

متعجب بلند میشوم و به بیرون میروم. همسایه پایینی ست؟!
-بفرمایید؟
صدایش به گوشم میرسد:
-اِوا خونه ست…عزیزم ماییم!

چشم در حدقه میچرخانم. اینها دیگر چه میخواهند؟
دستی به موهای دم اسبی ام می کشم و با صاف کردن یقه ی تیشرتم، در را باز میکنم. دو زن و یک پسربچه جلوی در هستند. با نگاهی پرهیجان و لبهایی خندان خیره به من!
یکی گل به دست دارد و آن یکی شیرینی. الان…یعنی چه؟!

-سلام بفرمایید؟!
زن بزرگتر میگوید:
-سلام به روی ماهت…به چشمای قشنگت…ماشاالله! مزاحم که نیستیم؟
اُه! چه بگویم؟

-نه خواهش میکنم…
و با تعلل کنار میروم:
-بفرمایید…

داخل میشوند و چه راحت! یکی دسته گل به دستم میدهد و صورتم را میبوسد. آن یکی شیرینی را. و پسربچه با خنده ی دندان نمایی میگوید:
-خاله شنیدم این دفعه جوری جیغ زدی که کل خونه رو لرزوندی!

جفت ابروهایم بالا میپرند.
-عه رادین جان؟!
بدون توجه به صدا زدنِ زن، رو به پسربچه میپرسم:
-از کجا شنیدی؟

میخندد.
-مامانم گفت بهم. حیف من مدرسه بودم نشنیدم. از دستم رفت! آقا بهادر چیکارت کرد جیغ زدی؟!
نگاه گوشه ای و پرمنظوری به سمت مادرش میکشم. انقدر سنگین نگاه می کنم که بالاخره یکم خجالت میکشد و دست پسرش را میگیرد و سمت خود میکشد.
-ای بچه…توام نگران شدی؟!

عجب مادری! پسربچه با شیطنت و تُخسی میخندد:
-نه بابا میخواستم منم ببینمش… بهادر چیکارش کرد جیغ زد مامان؟
-عه زشته مامان!
همین؟!

رو به من میکند و خنده اش را حفظ میکند. کمی هم چاپلوسانه!
-خوبی عزیزم؟ مزاحم که نشدیم؟ جایی میخواستی بری؟
بازدم بلندی بیرون میفرستم و لبخند ملیح و پرمعنایی تحویلش میدهم:
-نه…بفرمایید خواهش میکنم…

می نشینند. مهمانهای ناخوانده ی عجیبم!
زن جوان با آن آرایش خیلی زیاد و فُکُل عسلی رنگش، میگوید:
-البته واقعا نگران شدیما! صبح همچین جیغ زدی که گفتیم حتما آسیب بدی دیدی…بلا به دور باشه. چیزیت که نشده؟!

صدایش ناز دارد و موقع حرف زدن خیلی با چشم و ابرو و گردنش بازی میکند!
دو دستم را به حالت سرگردانی در هوا می گیرم. هر سه به سر تا پایم با دقت نگاه می کنند. به دنبال آن آسیبِ هیجان انگیز هستند؟!

-نه خب…چیز خاصی نبود.
هرسه متعجب می شوند. پسربچه می خندد.
-مامان هیچیش نشده!
چشم باریک می کنم. یعنی چه؟!

مادرش با لبخندی حرف پسرش را رفع و رجوع میکند:
-خدا رو شکر! غرض از اینکه مزاحم شدیم، هم یه احوالپرسی بود، هم اینکه یه آشنایی با همسایه ی جدید داشته باشیم.
بازدمی بیرون میفرستم و میگویم:

-خوش اومدید…
سپس به آشپزخانه می روم تا چیزی برای پذیرایی پیدا کنم. از خریدهایم دوتا سیبِ سالم مانده و سه تا خیار نشکسته! گردنش بشکند که نمیدانم چه مرض لاعلاجی دارد این کارها را می کند.

-عزیزم چیزی نیاری…اومدیم خودتو ببینیم!
خجالت زده همان ها را سمبل میکنم و درحال پذیرایی کردن می گویم:
-ببخشید نمیدونستم میخواید تشریف بیارید…وگرنه بهتر پذیرایی می کردم…

زن جوان میگوید:
-نه بابا این حرفا چیه عزیزم؟ همسایه ایم دیگه… راستی اسمت چیه؟
دهان باز میکنم جواب دهم که همان لحظه صدای بلند و مردانه اش را میشنوم:
-حوریه!!

دهانم همانطور باز می ماند! نگاهم به آنی به سمت در میچرخد. باز گفت حوریه!
بار دیگر صدای بلندش به گوش میرسد:
-کجایی دختر؟ بیا عشقم…بیا ببین برات چی آوردم؟!

دهان باز مانده ام بسته میشود. با تن لرزه و حرص رو به زنها می کنم:
-این آقا منو میشناسه؟
هردو متعجب میشوند و زن مسن تر که چادرش روی شانه هایش افتاده، می گوید:
-والا ما نمیدونیم…مگه میشاسه؟! آشنای همدیگه اید؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۸۴۱۴۵۸

دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۲۰۷۸۶

دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان…
رمان ژینو

دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار 4 (4)

7 دیدگاه
  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۳۰۲۵۷

دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x