رمان آبشار طلایی پارت 12

4.2
(168)

 

 

 

 

دقیقاً همانطور که انتظارش را داشت، کامل و زیبا اما نکته حائز اهمیت قسمت خاصی بود که دنیز برای بچه ها تدارک دیده بود.

استخر بادی‌ای که پر از انواع و اقسام اسباب بازی و بادکنک آرایی بود.

 

هر روز که می‌گذشت این دستیار جدید بیشتر از قبل سورپرایزش می‌کرد!

 

 

-چقدر این پوسترهای عروسکی بامزه‌س شهراد.

 

 

سری برای آریا تکان داد و نگاهش را در محیط چرخاند. هنوز مهمان ها نیامده بودند اما چیزی سر جایش نبود!

 

 

-شهراد میگم…

 

-بچه ها کجان؟

 

-چی؟

 

-مایا و ماهین کجان؟ از وقتی اومدم تو باغ ندیدمشون.

 

-شروع شد باز… بچه‌ن دیگه حتماً دارن این دوروبر بازی می‌کنن.

 

 

اخمالود به سمت ویلا رفت.

 

-خوشم نمیاد جلو چشم نباشن.

 

 

بی‌اهمیت به مسخره کردن های اریا وارد ویلا شد و با تصویری که دید ابروهایش بالا پریدند.

 

 

-تو مدلسه میلی(مدرسه میری)؟

 

-آره

 

-واخا؟(واقعاً) کلاس چندمی؟

 

– من پسر بزرگیم میرم دوم.

 

 

آرام به مایا که در حال صحبت با یک پسربچه ناآشنا بود نزدیک شد و ناخودآگاه دستش مشت شد.

 

_♡_♡_♡_

یکی شهرادو بگیره🥲😂

 

 

 

 

 

 

-هیــن مدلستون خوشتله؟(مدرسه‌تون خوشگله)؟

 

 

پسر بچه خندید و با دیدن دندان های افتاده‌اش اخم هایش درهم رفت.

بیریخت گستاخ…!

 

 

-آره ولی تو خوشگل‌تری!

 

 

چه؟ دقیقاً چه گفت…؟!

اشتباه شنیده بود مگر نه…؟!

 

 

عصبانی جلو رفت و بلند مایا را صدا زد:

 

-مایا بابا؟

 

 

تا مایا به سمتش چرخید با دیدن چشم های خوشحال دخترش زنگ خطر در سرش به صدا درآمد و سریع او را در آغوش گرفت.

 

 

-چیکار داری می‌کنی اینجا؟

 

 

مایا دست کوچکش را به طرف پسربچه‌ای که حال نیشش بسته شده بود دراز کرد و ذوق زده گفت:

 

 

-بابا الشیا(ارشیا) دوستمه.

 

 

پسر بچه هم جلو آمد و دستش را به سمتش دراز کرد.

 

-سلام آقا من ارشیام دوست جدید مایا از آشناییتون خوشبختم.

 

 

حیرت‌زده خیره قد و بالای کوچک پسر مانده بود و تا خواست چیزی بگوید، صدای قهقهه‌ی آریا از پشت سرش بلند شد و سپس آرام در گوشش گفت:

 

-شهراد دیوونه بازی درنیاری آروم باش همش یه ذره بچه‌س!

 

 

با عصبانیت چشمانش را باز و بسته کرد و بی‌توجه به دست دراز شده‌ی پسر مایا را محکم‌تر بغل کرد و گفت:

 

-خواهرت کجاست مایا؟ مگه نگفتم کنار هم بمونید؟

 

 

یکدفعه مایا چشمانش گرد شد و با هینی کشیده رو به پسربچه گفت:

 

-هین الشیا(ارشیا) ماهینو یادمون لفت!(رفت)

 

 

پسر بچه هم شوکه جلو آمد.

 

-وای آره قرار بود بریم دنبالش لعنتی گرم حرف زدن شدیم یادمون رفت.

 

 

از حرص گوشه‌ی چشمانش چین افتاد و آرام لب زد:

 

-یعنی چی که گرم حرف زدن شدین؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

مایا که عصبانیت خفته‌اش را حس کرد، سریع در آغوشش جمع شد و هول شده گفت:

 

-هیشی بوخودا شهلاد جون گلال بود گایم موش بازی کنیم.(هیچی به خدا شهراد جون قرار بود قایم موشک بازی کنیم) ماهینم لفت گایم شد ولی من و الشیا چون داشتیم حلف می‌زدیم بازی لو یادمون لفت.(ماهینم رفت قایم شد ولی من و ارشیا چون داشتیم حرف می‌زدیم بازی رو یادمون رفت)

 

 

ارشیا گفت:

 

-نگران نباشید الان میرم دنبالش.

 

 

خب قطعاً از این عصبانی‌تر نمیشد!

 

 

حرصی یک قدم جلو رفت و آریا در حالی که به سختی خنده‌اش را کنترل می‌کرد، جلو آمد و همانطور که مایا را از آغوشش می‌گرفت رو به پسر بچه‌ی گستاخ گفت:

 

-ارشیا جان بیا من شمارو ببرم پیشه مامانت ببینه نیستی نگرانت میشه.

 

-اما…

 

-بیا پسرم بیا با هم بریم.

 

 

دست ارشیا را هم گرفت و همانطور که با چشم و ابرو به بچه ها اشاره می‌کرد لب زد تا آرامش خود را حفظ کند.

 

 

به سختی سر تکان داد و با قدم هایی که کم از دو نداشت به طبقه ی بالا رفت تا ماهین را پیدا کند.

 

 

-ارشیا جان بیا من شمارو ببرم پیشه مامانت ببینه نیستی نگرانت میشه.

 

 

-اما…

 

-بیا پسرم بیا با هم بریم.

 

 

دست ارشیا را هم گرفت و همانطور که با چشم و ابرو به بچه ها اشاره می‌کرد لب زد تا آرامش خود را حفظ کند.

 

 

به سختی سر تکان داد و با قدم هایی که کم از دو نداشت به طبقه ی بالا رفت تا ماهین را پیدا کند.

 

 

 

 

 

 

با دیدن او در راه پله نفس راحتی کشید و سریع بغلش کرد.

 

 

-کجا بودی ماهین؟

 

 

ماهین شوکه از اخم های درهمش به میزهای گردی که در طبقه بالا بود اشاره کرد.

 

-ز..ز..زیل میز(زیرمیز)

 

 

نفس تندی کشید و حرصی گفت:

 

-دیگه نبینم بری زیرمیز فهمیدی؟ نه تنها میری نه با کس دیگه.

 

 

دخترک معصومش مانند همیشه با مظلومیت سر تکان داد و چشم گفت.

 

 

بیشتر او را به خود چسباند و برگشت تا به باغ برود و در همان حال زیرلب غرید:.

 

 

میگه من میرم دنبالش! تو کی هستی که می‌خوای بری دنباله دختر من؟ کی هستی که با بچه‌ی من میری زیرمیز؟ پُررو مگه…

 

 

با باز شدن یکدفعه‌ای در ویلا و دیدن دختری که با لباس قرمز شبیه یک ملکه واقعی به نظر می‌رسید، برای لحظه‌ای همه چیز از خاطرش رفت!

 

 

ابرویش بالا پرید و همین که نگاهش به صورت دختر افتاد به سختی خودش را کنترل کرد تا تعجبش را نشان دهد.

 

 

لباس زیبا، هیکل فوق‌العاده و صورتی که برخلاف همیشه کمی آرایش داشت و از او یک زن زیادی زیبا و بی‌نقص ساخته بود!

 

این زن همان دستیار همیشه رنگ و رو پریده و به قول عماد بینی عقابی‌اش بود؟!

 

 

_♡_

بیچاره شهرادم همه جوره باید حرص بخوره🥲😂❤️

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 168

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۷۵۸۲۶۲

دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و…
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد سوم 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۵۵۵۳۹۷

دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و…
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
منتظرِ کلافه
منتظرِ کلافه
3 ماه قبل

پارت گذاری این هم مثل دلارای میشه.

delvin
delvin
پاسخ به  منتظرِ کلافه
3 ماه قبل

👌
نظرم اینه که همین الان تا اولاش هس دیگه نخونیمش وگرنه 3 الی 5 سال درگیرش میشیم مثه دلارای😐

Bahareh
Bahareh
3 ماه قبل

واای عصبانی شدنای شهراد به خاطر دختراش خیییییلی قشنگه نگرانیاش اینکه هواشونو داره خیلی خوبه.

سارا
سارا
3 ماه قبل

پارت بعدی اشتباه تایپ شد

سارا
سارا
3 ماه قبل

عالی بود نویسنده خدا قوت ،منتظر مارت بعدیم،

رهگذر
رهگذر
3 ماه قبل

چه بابای حسودی 😂😂😂

نازنین
نازنین
3 ماه قبل

وای خدا اینقد تعصب باباها رودخترشون رو دوست دارم بابای حسود🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

کاش زودتر شهراد عاشق دنیز شه تادنیز کار احمقانه ای نکرده بخاطر سوء تفاهمش نسبت به رفتار شهراد با دختراش

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x