رمان آبشار طلایی پارت 3

4.4
(83)

 

 

 

 

کتش را برداشت و رو به نگاه متعجب دختر و ماهان و عمادی که نگران خیره‌اش بودند، گفت:

 

-من باید برم.

 

 

ماهان گفت:

 

-چی شده شهراد؟ مشکله جدی ای که نیست؟!

 

 

کارت طلایی رنگش را از روی میز برداشت و به دست دختر که هاج و واج نگاهشان می‌کرد، داد.

 

 

-تماس بگیرید یه وقت دیگه برای مصاحبه بهتون میدم.

 

 

سپس سری برای عماد و ماهان تکان داد و سریع از کلینیک بیرون زد.

 

 

تمام فکرش پیش مایا و ماهین مانده بود و خدا می‌دانست که وقتی پای این دو نفر درمیان است، آن روی همیشه آرام و بی‌احساسش چطور به قعر جهنم سقوط می‌کند…!

 

 

_♡____

 

 

 

آنقدر عجله داشت که حتی نفهمید ماشین را چگونه در خیابان شلوغ مهد پارک کرد و با قدم های تند به سمت دیوارهای صورتی و سبزرنگ راه افتاد.

 

 

از حیاط سراسر چمن کاری شده و وسایل بازی فوق‌العاده زیادی که در تمام حیاط وجود داشت، گذشت و مستقیم وارد راهروی باریک شد.

 

 

 

 

 

شاید بیشتر از ده بار به اینجا آمده و حال خیلی خوب می‌دانست باید به کدام قسمت برود.

 

 

با دو تقه‌ای که به در زد بی‌آنکه منتظر جواب بماند، در اتاق مدیر که همان خانوم ضیایی معروف بود را باز کرد و وارد شد.

 

 

-آقای دکتر

 

-دخترا کجان؟

 

-بابایی؟

 

 

با صدای مایا چشم چرخاند و همین که دو موجودِ بسیار کوچک اما فوق‌العاده مهم زندگی‌اش را صحیح و سالم دید، ناخودآگاه نفس حبس شده‌اش را بیرون داد و سریع به سمتشان رفت.

 

 

یک قدم مانده، ماهین خودش را در آغوشش پرتاب کرد و همانطور که سرش را به سینه‌ی پدرش می‌چسباند، دوباره بنای گریه را در پیش گرفت.

 

 

ماهین را در آغوشش چرخاند و در حالی که تنش را چک می‌کرد تا خیالش از هر گونه آسیب احتمالی راحت شود، دست دراز کرد و مایای لجبازش را که با تخسی مقابل ریزش اشک هایش مقاومت می‌کرد را هم طرف خود کشید.

 

 

بی‌توجه به چهره‌ی ناراضی‌اش سرتاپایش را وارسی کرد و وقتی خیالش از جانب او هم راحت شد، بالاخره نگاهش را از دو قلوهایش جدا کرد و رو به خانوم ضیایی گفت:

 

 

-چه خبر شده خانوم؟ چرا این بچه ها اینطوری دارن گریه می‌کنن؟!

 

-در اصل بهتره بپرسین چرا این بچه داره گریه می‌کنه آقای دکتر!

 

 

با صدای یک زن دیگر سرچرخاند.

 

 

 

 

 

 

یک زنِ میانسال اخمو که کنار چارچوب در ایستاده و محکم دست یک دختر بچه را گرفته بود.

 

 

برای یک دکتر آسان ترین چیز دیدن قطره های خون است!

 

هر چند کوچک، هر چند کم فرقی ندارد. اگر مستقیماً با گوشت و پوست و خون انسان ها در ارتباط باشی، زخم و خونریزی برایت تبدیل به یک فلشر زیادی چشمک زن می‌شود!

 

 

-می‌بینید آقای دکتر؟ می‌بینید دخترهای به ظاهر بچه شما چه بلایی سر نوه‌ی بیچاره‌م اوردن!

 

 

-مایا سریع از روی صندلی‌اش بلند شد و بلبل زبانانه گفت:

 

-بابایی ما تقصیلی ندالیم چون بی‌ادب بود اووف شد.(بابایی ما تقصیری نداریم چون بی‌ادب بود اووف شد)

 

 

دختر بچه‌ای که گریان دست روی زخم گوشه‌ی ابرویش گذاشته بود، با حرف مایا آتشی شد و با دو جلو آمد اما قبل اینکه بتواند چیزی بگوید، سرش به طرف مایا چرخید و با جدیت همیشگی صدایش زد:

 

-مایا

 

 

مایا سریع نگاهش کرد و خیلی خوب می‌توانست متوجه ترس دخترش شود.

 

 

-شما این بلارو سر دوستت اوردی بابا؟

 

-…

 

-پرسیدم شما این بلارو سر دوستت اوردی؟!

 

 

چانه کوچک مایا لرزید و همانطور که سر پایین می‌انداخت، بله‌ی ضعیفی گفت.

 

 

 

 

 

اخم بین ابروهایش شدیدتر شد و نگاهش را به ماهینی که عملاً صورتش را از ترس در گودی گردنش پنهان کرده بود، دوخت.

 

 

-و شما؟ شما هم مقصری؟!

 

 

ماهین مانند همیشه با اولین پرسش جوابش را داد و خیلی زود گفت:

 

-ب..ب..بخشید ب..باب..بایی!

 

-زود از دوستتون عذرخواهی کنید… یالا!

 

 

ماهین با همان سر به زیر افتاده‌اش عذرخواهی کرد و زمانی که صدای مایا را نشنید، کمی گردن به طرفش کج کرد و تنها نیم نگاهی باعث شد او هم مودبانه ببخشیدی قابل قبول بگوید.

 

 

دختربچه زخمی سکوت کرد و زنِ میانسال هم هر دو ابرویش بالا پرید!

 

 

دستش را به سمت مایا دراز کرد و رو به ضیایی گفت:

 

-بچه ها رو ببرم تو ماشین برمی‌گردم.

 

-راحت باشید لطفاً

 

 

با ماهین در آغوشش و مایایی که در سکوت دستش را گرفته بود از اتاق بیرون زد.

 

 

 

 

 

متوجه تعجب زن ها شد و ناخودآگاه پوزخند پررنگی زد.

 

این درجه از حرف گوش کنی برای بچه هایی به سن مایا و ماهین برای خیلی از غریبه ها عجیب بود.

 

 

چرا که دیگران نمی‌توانستند درک کنند از روزی که خبر پدر شدنش را شنید تا همین حالا، چه وقت و انرژی برای تربیت دو موجودی که همه زندگی‌اش بودند خرج کرده!

 

 

در عقب را باز کرد و اول ماهین را روی صندلی نشاند سپس دست دور کمر مایا حلقه کرد و بند انگشتی های ظریفش را کنار هم نشاند.

 

 

-همینجا می‌شنید تا بیام دست به چیزی‌ام نمی‌زنید… اوکی؟

 

-اوکی بابایی

 

-او..او..اوکی ب..بابای..یی

 

 

راضی سر تکان داد و با قفل کردن دوباره‌ی درها به سمت مهد برگشت.

 

 

هیچ اتفاقی برای بچه هایش نیفتاده بود اما جایی که کودکانش را به گریه بی‌اندازد، پشیزی برایش ارزش نداشت!

 

 

حتی اگر این مهد یکی از به روزترین و تکمیل ترین مهدهای این شهر باشد. حتی اگر بهترین مربی ها را داشته باشد و حتی اگر بگویند غیر ممکن است که جایی بهتر از اینجا را برای ماهینش پیدا کند!

 

 

شوخی که نبود دخترانش به گریه افتاده بودند…!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۰۵۳۰۳۳۸۰۹

دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۵۵۷۸۲۰

دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۵۷۴۴۷

دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش…
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…
1050448 سیم خاردار روی حصار تاریک عکس سیلوئت تک رنگ

دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی…
عاشقانه بدون متن e1638795564620

دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد…
رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام 4.3 (15)

2 دیدگاه
  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…!…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۲۱۴۷۷۳۵

دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی…
رمان تابو

رمان تابو 0 (0)

4 دیدگاه
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
delvin
delvin
3 ماه قبل

با این حال اوضاع و مدیریت این سایت خییییلی بهتر از سایت های دیگه س..
سایت رمان وان نمیدونم چرا من نمیتونم نظر بزارم ولی بقیه میتونن..
چند تا انتقاد داشتم راجب سایتشون ولی نمیتونم نظر بزارم.. و این هر بار کلافه کننده س

admin
مدیر
پاسخ به  delvin
3 ماه قبل

مشکلت چیه چرا نمیتونی نظر بزاری اونجا ؟

delvin
delvin
پاسخ به  admin
3 ماه قبل

برگه پیدا نشد.

لینکی که آن را دنبال می کنید خراب یا برگه حذف شده است.

این چیزیه که میزنه

delvin
delvin
3 ماه قبل

لابد اینم مثل رمان های دیگه..
اولش خیلی عالی شروع میشه و پارتا منظمه بعد یا نویسنده اجازه نمیده که رمانش رو اینجا بزارن یا پارت گذاری سال به سال میشه یا اشتراکی میشه..

سارا
سارا
3 ماه قبل

پارت ۳ کوتاهترازپارت ۲ ،اینجوری پیش بری نویسنده دیگه وقت نمیزاریم بخونیم لطف کنیدمثل پارت یک طولانی برا مخاطب ارزش قائل بشیدلطفا”وقت میزاره میخونه

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x