در تابهٔ مخصوص غذاهای چینی آب و مقدار کمی روغن قاطی کردم و روی شعلهٔ زیاد گذاشتم. مرغ ها را ریختم و شروع به هم زدن کردم. – کدوم رستوران کار میکنی؟ گفت و استکان چایش را به لب برد. – نارنج و ترنج……
– نه شازده! واستا ببینم حرف حسابت چیه؟ قبل طلاق ما دوست پسرش بودی نه؟ چهقدر میارزید خراب کردن یه زندگی؟ فکر میکرد همه به کثیفی خودش هستند… همه با ناز و کرشمهای دلشان میرود! – خفه شو کیسان! هادی اخم کرده در ماشینش…
خودم را عقب کشیدم و با اخم نگاهش کردم. – این فقط یه اتفاقه آقای بردبار! – بردبار؟ من بردبار نیستم! اخمهایش دوباره در هم رفتند و با شک نگاهم کرد. – تو اونو میشناسی؟! از دهانم در رفته بود! فامیلی لعنتی او…
همانطور که به حرفهایش گوش میدادم به آشپزخانه رفتم و از آبسردکن آبیرنگ لیوانی آب برایش آوردم. – ببخشید دخترم تو هم زابهراه شدی… لیوان را به لبش نزدیک کردم، سکسکهام انگار بند آمده بود. – بخورید یکم از این آب… هعی… درمانده نگاهش…
روز بعد با کلی تلاش و التماس مامان را راضی کردم که به خانهٔ خودم بیایم. اما اول باید ماشینم را از کوچهپشتی هتلآپارتمان برمیداشتم. کیفم را زیر تخت حنا پیدا کردم، همهچیز سر جایش بود جز ادکلن مارکی که کیسان برایم خریده بود… …
اگر حنانه خانه بود قطعاً دروغم پیش حاجخانم لو میرفت… شعور درست و حسابی که نداشت! – مامان جان سر چه حسابی غریبه تعارف میکنی تو خونه؟! نیشگون محکمی از بازویم گرفت، صورتم از درد جمع شد و همراهش راه افتادم. – سر همون…
خانه هم میرفتم کلیدی نداشتم… لحظهای نفسم بالا نیامد، نفسزنان ایستادم و آرام پشت سرم را نگاه کردم… ندیدمش… قلبم هنوز هم تند میزد… باران هم انگار قصد بند آمدن نداشت! مثل جوجهٔ آبکشیده از سرما میلرزیدم… دست به چشمانم کشیدم،…
– یعنی چی؟ وایسا ببینم! خیلی بهت رو دادم! قفل مرکزی را زد و لبهایش را به طرز مسخرهای جمع کرد. حال و هوایش را دوست نداشتم… همیشه از آدمهایی که خودشان را بالاتر از همه میدیدند فراری بودم… – گفتم آخرین ماهانهتو بگو…
حاضر بودم قسم بخورم او نفرتانگیز ترین مردی بود که در زندگی ام دیده بودم! حتی حال به هم زن تر از کیسان! – خبر مرگت هر غلطی میکنی زودتر بکن من باید برم! سوت زنان شانه را روی میز گذاشت و ادکلنش را برداشت با…
با حس خیسی روی لبهایم خواب از سرم پرید… تنم داغ شده بود… من هم با ولع لبهایش را به دهان کشیدم… – اوف… چهقدر داغی تو دختر… صدایش کنار گوشم میآمد اما تنم کرخت بود، نمیتوانستم تشخیصش دهم. گرمی تنش دوستداشتنی بود و…