رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 25 5 (1)

3 دیدگاه
  لبم را تر می‌کنم.   – بیا معامله کنیم.   نگاهش برق می‌زند و ابرو بالا می‌اندازد، انگار از جسارتی که خرجش می‌کنم، خوشش می‌آید..   – خب؟!   دستم را بلند می‌کنم تا مقنعه ام را بالا بکشم که امر می‌کند   – تکون نخور، حرفت رو بزن.…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 24 5 (1)

1 دیدگاه
  – این اتفاق هیچ وقت نمیوفته…   نیشخند می‌زند و اما با همان جدیت، به صندلی روبرویی‌اش اشاره می‌کند.   – بشین…   سرتقانه سر بالا می‌اندازم و او پر از خشم تنش را خم می‌کند   – دلت نی‌خواد خودم بیام و سوارت کنم که حرف آدم سرت…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 23 5 (1)

3 دیدگاه
  〰〰〰〰 چند روزی بود هیچ اثری از شایگان نبود، از همان روزی که مرا دوباره کنار درِ مدرسه پیاده کرده بود انگار گم و گور شده بود.   درست مثل همان ده روز بعد از آن شب… شاید هم رفته بود تا وحشتناک‌تر از قبل برگردد.   رابطه‌ی بین…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 22 5 (1)

بدون دیدگاه
    حرف‌هایش را می‌شنوم، اما نمی‌فهمم. انگار به یک زبان ناشناخته صحبت می‌کند…   تنها صدای آن شبش را می‌شنوم و ماهیچه‌ی رانم بین دست پر قدرتش فشرده می‌شود…   – لال شدی چرا؟!   به طور وحشتناکی آرام است… به طور ترسناکی با آرامش حرف می‌زند و نفس‌هایش…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 21 5 (2)

10 دیدگاه
    – من نگفتم میام، تو خودت بریدی و دوختی.   ابرو بالا می‌اندازد   – زبونت دراز شده!   لبم را تر می‌کنم و روی صندلی‌های راحت و نرم ماشین جابه‌جا می‌شوم.   – چی می‌خوای از من؟!   تکیه می‌دهد و نگاه وحشی‌اش برای بار چندم اندامم…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 20 5 (2)

4 دیدگاه
    انگشت اشاره‌اش را تهدید وارانه سمتم می‌گیرد و از بین دندان‌های کیپ شده‌اش می‌غرد   – فقط بفهمم دروغ گفتی مثل اون دفعه، نه به ننه‌ت رحم می‌کنم نه به خودت… سیاه و کبودت می‌کنم آلا…   حرفی نمی‌زنم و او با همان مقدار خشم از اتاقم بیرون…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 19 5 (2)

5 دیدگاه
  در ماشینش را که باز می‌کند، ناخودآگاه قدمی به عقب برمی‌دارم و او با خشونت به داخل ماشین اشاره می‌کند   – بشین می‌گم… سومین باری که بگم اینقدر ملایم نیستما.   موافقت نمی‌کنم، از او و تنها بودن با او حتی توی ماشین وحشت دارم.   سرم را…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 18 5 (1)

1 دیدگاه
    صدای غرشش این بار هیچ شباهتی به صدای قبل ندارد… به جای خونسردی و بی‌تفاوتی انگار خروار خروار خشم توی صدایش جریان دارد.   – تو اگه جرأت داری از خونه‌ت بیا بیرون ببین جلوی چشم همسایه‌های فضولتون چطوری رسوای عالم و آدمت می‌کنم بچه…   تهدیدش نفسم…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 17 5 (2)

بدون دیدگاه
    سرم را بالا و پایین می‌کنم و دلم می‌خواهد کنار حنا روی صندلی عقب بنشینم، دورترین نقطه به حسام. ولی حسام در شاگرد را باز کی‌کند و با چشم و ابرو اشاره می‌کند سوار شوم.   روی صندلی جای می‌گیرم و حنا تنش را از بین صندلی‌ها جلو…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 16 3 (2)

2 دیدگاه
    لب‌هایم را روی هم می‌فشارم و با بغض و خجالت، تنها سرم را به چپ و راست تکان می‌دهم.   اخم کوری بین ابروهایش می‌نشیند و تلفن ثابت روی میز را سمتم می‌کشد.   – زنگ بزن پدر یا مادرت بیان.   بغضم می‌شکند، صدایم هم همینطور.  …
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 15 0 (0)

بدون دیدگاه
  باورم نمی‌شد به خاطر یک هیچ بزرگ به آن جهنم رفتم و حتی ماکان و آرامش را هم توی دردسر انداختم.   به خانه که می‌رسیم با بغض به در رنگ و رو رفته نگاه می‌کنم و دلم چنگ زده می‌شود… کاش پدرم زنده بود…   ناموس و عفت…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 14 5 (1)

1 دیدگاه
  سرش را کمی کج می‌کند… از حالت نگاه اقیانوسی‌اش وحشت دارم و او با همان سلاح، جانم را به لبم می‌آورد.   – اون شب، اینجا، چیکار می‌کردی؟   بغض توی گلویم می‌شکند… چانه‌ام می‌لرزد و نگاه او، فاخرانه در تمام اجزای چهره‌ام می‌چرخد.     – کسی فرستاده…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 13 5 (1)

1 دیدگاه
    – حرف می‌زنی یا بندازمت بین چند تا نره‌خر مست‌تر از خودم تا پاره‌ت کنن؟!   نگاه دخترک بیشتر می‌لرزد و امید با خشمی جنون‌وار خم می‌شود   – حرف بزن…   – تو… تو… اون… اون شب….   بی‌طاقت بازوی نحیف دخترک را چنگ می‌زند و تن…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 12 0 (0)

2 دیدگاه
    پلک می‌کند و توی ذهنش آن تن منحصر به فرد آن شب را تصور می‌کند… آن نگاه خاکستری رنگ جذاب را تصور می‌کند… بازی لب‌های گوشتی دخترک روی عضلات سینه‌اش تحریک کننده است…   – اسمت چیه؟!   دخترک زبانش را ماهرانه روی سینه‌ی ستبر امید می‌کشد و…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 11 3 (2)

بدون دیدگاه
  رهام که چیزی نمی‌گوید، جنون‌وار می‌ایستد و با پا ضربه‌ای به میز شیشه‌ای مقابلش می‌کوبد.   – اون دختر اون شب با من بود… نمی‌تونه نامزد داشته باشه.   از حجم جنون و دیوانگی نفس نفس می‌زند و رگ‌های شقیقه‌اش با تمام قدرت می‌کوبد.   دلش می‌خواهد فریاد بکشد…