رمان آووکادو Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آووکادو

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 182

    دیگر نمی‌ترسید، دیگر استرس و اضطراب نداشت. دیگر صدای جیغ و فریاد ها و التماس ها نمی‌شنید. حس لذت و خواستن سرتاسر وجودش را فرا گرفته بود.   امید، به آرامی، یکی یکی لباس‌های خودش و آلاله را در می‌آورد… حالا تن عریان دخترک پیش رویش قرار داشت.   هرچند که با دستانش نقاط ممنوعه‌اش را می‌پوشاند اما

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 181

    ساعت از ده گذشته بود و هم چنان امید نیامده بود. دلش شور می‌زد. رهام چندباری با او تماس گرفته بود و احوال امید را جویا شده بود. چرا رهام از او خبری نداشت؟   در برابر هر زنگی که به امید می‌زد، اسمس‌های کوتاه دریافت می‌کرد و در آخرین پیام، امید گفته بود تا ده خودش را

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 180

    – دِ حرف بزن، چی میگی تو؟   شهیاد، خیره در دریای طوفانی امید، زهرخندی می‌شکند: – چی می‌خوای بشنوی؟ این‌که گفتم اون دختره بچه رو هم دستمالی کردی و حالا گردن گرفتی؟ این و می‌خوای بشنوی؟ خب… شنیدی!   امید نمی‌توانست به گوش هایش و چیزهایی که می‌شنید اعتماد کند. چه می‌گفت شهیاد؟ دستمالی؟ گردن گرفتن!؟ راجع

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 179

      〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 راوی:   امید برخلاف سوالی که آلاله از  او پرسیده بود، جواب دیگری می‌دهد:   – وقتی باهم دیدمشون باورم نمی‌شد. حتی وقتی از اون پرسیدم چرا این کار رو کرده و جواب داد که شهیاد رو بیشتر دوست داره، بازم باورم نمی‌شد.   وقتی رهام زمین و زمان و فحش می داد و بهم می‌گفت

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 178

    دست خودم نبود، بی اختیار طعنه‌ای به کمرش می‌زنم: – امید!   خواب‌آلود پاسخم را می دهد: – بله؟   – من خوابم نمیبره.   اصوات نامفهومی که زیر لب می گفت را نمی‌فهمیدم. غر می‌زد. به پهلو بر می‌گردد و یک دستش را زیر سرش می‌گذارد. من هم مثل او.   چشمانش خواب نداشتند. جز به جز

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 177

          امید: تو همون دوران کثافت کاری نسیم، همون زمانی که نسیم با خودخواهی‌ش من و غرورم رو لِه کرد. همون زمانی که از اسم زن جماعت متنفر شده بودم…   مشتاقانه گوش می‌دهم. امیدِ در ظاهر بی قل و قش، حالا از غرورِ له شده‌اش حرف می‌زد. زندگی واقعا عجیب و غیرقابل پیش بینی بود.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 176

        – آلا… الاله؟   با صدای امید، به خودم می‌آیم. به آلا گفتنش عادت کرده بودم.   از فکر بیرون آمدم: – بله؟   یک دستش را باز می‌کند و با سر اشاره‌ می‌کند به سمتش بروم. این یعنی ” بیا، آغوشم پذیرای تن‌ِ توست.”   مخالفت نمی‌کنم، پیشِ او می‌روم و او، دستِ تنومندش را

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 175

  〰〰〰〰〰〰〰 آلاله:   از خجالت لبم را به دندان می‌گیرم و یک دستم را روی چشمانم می‌گذارم. دلم نمی‌خواست امید را ببینم. امیدی که از خنده در مرض منفجر شدن بود.   فهیمه خانوم وقت گیر آورده بود برای پرسیدن این سوالات؟ کاش دهانم لال می‌شد و به امید اصرار نمی‌کردم زنگ بزند.   – نه، لازم نیست فهیمه

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 174

        آلاله نامش را صدا می‌زند و امید، به صوتِ صدای آهنگین دخترک فکر می‌کند. امشب چه مرگش شده بود؟ چرا همه چیز برایش عجیب و غریب به نظر می‌رسید؟   کوچک‌ترین حرکت، او را به قعر چاه احساساتش می‌انداخت.   شام‌ِ شان را در تاریکی و صدای باران و رعد و برق می‌خورند.تمام که می‌شود، آلاله

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 173

  دست از در زدن بر می‌دارد و صدای خش دارش به گوشم می‌رسد: – منم، در و باز کن. انگار به خر تیتاپ داشته باشند، همین که خیالم راحت می‌شود امید پشت در است، نفسی از سر آسودگی می‌کشم. در را باز می‌کنم. چشمانم به تاریکی عادت کرده بودند، او را می‌بینم. من به در چسبیده بودم و او

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 172

          با باز شدن در ورودی، نگاهش را از قاب پیشِ رویش می‌گیرد. رهام بود که نفس نفس زنان با گونه‌هایی سرخ شده، به داخل آمده بود. هوای سردِ بهمن ماه را می‌توانست حس کند.   از دیشب رهام را ندیده بود. با نزدیک شدن رهام، لبخندی روی لبانش می‌نشیند. رهام به سمتش می‌آید و با

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 171

  – مگه توی هلدینگ چه اتفاقی افتاده؟ دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد: – امید خودش میاد، ازش بپرس. اتفاق خاصی نیوفته، نگران نباش. دل‌گرمی‌اش کار ساز نبود، چرا که بیش از دو ساعت می‌شد امید و رهام نیامده بودند. حتی سوگل، خواهر کوچک‌تر سپیده‌ام صدایش در آمده بود و هی از آمدن امید می پرسید! دیگر نمی‌توانستم با این

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 170

    سپس اجمالی به وضعیتمان نگاه می‌کند… به دستانش، پاهایش، ناگهان گویی برق سه فاز او را گرفته باشد که سریع می پرد به عقب: – تو چرا تو بغل من بودی!؟   سوالش را اشتباهی نپرسیده بود؟! من در بغل او بودم یا او من را در آغوشش خفه می‌کرد؟!   حالا که او عقب رفته بود، کمی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 169

– زیاده… آلاله گیج می‌پرسد: – چی؟ امید او را در کنج دیوار گیر می‌اندازد. قد بلندش باعث می‌شد آلاله مجبور باشد سرش را بالا بگیرد. امید گردن کج می‌کند و با حالتی آرام زمزمه می‌کند: – همینا… آلاله از استرس زبانش نمی‌چرخید تا حرفی بزند و کاری کند امید از او فاصله بگیرد. این نزدیکی قلبش را مچاله می‌کرد.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 168

      یادآوری آن شب، حالش را بد می‌کرد. حتی اگر راه داشت می‌توانست همه‌ی گذشته را به یک باره بالا بیاورد و روی امید فراموش کار این روزها بریزد.   شاهرخ خان که از تعلل‌‌های آلاله هنگام پاسخ دادن، کلافه شده بود‌، سوالش را این بار از اصلان‌خان می پرسد: – نکنه پسرت تو مستی خراب کاری به

ادامه مطلب ...