رمان حورا

رمان حورا پارت 73 5 (3)

69 دیدگاه
        _ چرا تو تاریکی نشسـ…وای صورتت!   دستم را کمی روی لبم کشیدم، اما به سرعت دستم را پس زد و صورتم را قاب گرفت:   _ دست نزن ببینم، چیکار کردی با خودت…   با خودم؟ پوزخندم را دید، رنگ نگاهش به آنی عوض شد،…
رمان حورا

رمان حورا پارت 72 5 (2)

41 دیدگاه
      انگشت اشاره اش را سمتم گرفت و با عصبانیت داد زد:   _ خفه شــو حورا، خفه شو!   خفه شدم، ساکت سر جایم نشستم، درد گوشه‌ی لبم از درد قلبم بیشتر نبود، سینه‌ام تیر میکشید، مغزم فریاد میزد، من را فحش میداد!   بی عرضه، احمق،…
رمان حورا

رمان حورا پارت 71 3.3 (4)

33 دیدگاه
      با غضب ریمل را بسته در کیف انداختم:   _ چرا میخواد بیاد دنبالمون؟ مگه آژانسو ازمون گرفتن؟   لبخند دندان‌نمایی زد:   _ نمیاد دنبال من، میاد دنبال تو…   ابروهایم بالا پرید، کمی روی صورتش خم شدم:   _ تو خواب ببینه!   متعجب نگاهم…
رمان حورا

رمان حورا پارت 70 3.7 (3)

20 دیدگاه
        کیمیا هم رنگ موهایش را تازه کرد، ناخن‌هایش را ترمیم کرد و ابروهایش را مرتب، سکوتش کمی دردناک بود، حس میکردم مشکلی دارد!   دست دراز کردم و دستش را گرفتم، ارایشگر مشغول دست دیگرم بود و کیمیا هم منتظر رنگ موهایش بود تا کمی دیگر…
رمان حورا

رمان حورا پارت 69 5 (2)

24 دیدگاه
        ابروهای وحید بالا پرید، از لحن شوخ و در عین حال خجالتی کیمیا گوشه‌ی لب‌هایش بالا رفت، پس این دختر جز سر در گریبان فرو بردن شوخی هم بلد بود:   _ خب پس پرسیدم نگی پسره چه پرروعه؟   چشمان کیمیا درشت شد و متعجب…
رمان حورا

رمان حورا پارت 68 5 (1)

23 دیدگاه
      قباد چشم ریز کرد:   _ پس چرا اونجوری راه میرفت؟   اخم‌های کیمیا در هم رفت، برادرش به زن بی گناه و پاکش شک کرده بود و او خودش را مقصر میدانست، شاید اگر حرف‌های و خاله‌زنک های او، خاله و مادرش، به همراه ان لاله‌ی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 67 5 (2)

19 دیدگاه
        اخم کرده دهان گشود حرفی بزند که صدای بوق ماشینی از بیرون، نشان داد آژانس رسیده!   معطل نکردم، دوست نداشتم با او در این شرایطی که لاله و مادرش از هر طرف زخم زبان میزدند هم کلام شوم.   نکه بگویم دوستش ندارم یا دیگر…
رمان حورا

رمان حورا پارت 66 5 (1)

4 دیدگاه
        از ان روز هم یک هفته‌ای گذشت، هفته‌ای که کیمیا با من مهربان‌تر شده بود، قباد بی توجه‌تر از قبل، لاله و مادرجان هم طعنه‌های کلامشان بیشتر!   دیگر داشتم به این وضعیت غیرعادی، عادت میکردم. روزانه در اتاق به سر می‌بردم و شبانه هم گاهی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 65 5 (2)

9 دیدگاه
        کیمیا که نگران اوضاع بود سلامی سریع کرد و با تشکر و ابراز شرمندگی برای مزاحم شدن به سمت ماشین رفت.   وحید لبخندی به رویش زده خواهش میکنم وظیفه‌بودی هم زیر لب گفت و من اگر کور بودم هم میدانستم وحید دل در گرو کیمیا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 64 5 (2)

12 دیدگاه
        _ وای ترسم بیشتر شد!   دست روی شانه‌اش گذاشتم:   _ نگران نباش حل میشه…   با صدای در پایین بود که فرصت حرف زدن باقی نماند، سریع بیرون زد و من هم برای ضایع نبودن اوضاع به سمت بالکن برگشتم.   مشغول باقی لباس‌ها…
رمان حورا

رمان حورا پارت 63 3.5 (2)

20 دیدگاه
        اخرین لباس را از لباس شویی بیرون کشیدم و در سبد گذاشتم. سبد را برداشتم و به سمت رخت‌آویز رفتم.   مشغول پهن کردن لباس‌ها جلوی آفتاب بودم که صدای در اتاق شنیدم.   کمی سر کج کردم و از میان در، کیمیا را دیدم که…
رمان حورا

رمان حورا پارت 62 5 (2)

10 دیدگاه
        کمی مکث کرد، هردو جرعه‌ای از قهوه را نوشیدیم، بعد از مکثی طولانی به ارامی گفت:   _ به قباد نمیگم اما…اگه بعدا متوجه بشه، قطعا از جفتمون ناراحت میشه…نمیخوام میونه‌مون شکرآب شه…   آهی کشید و زیرلب چیزی گفت، که به گمانم فکر کرد من…
رمان حورا

رمان حورا پارت 61 5 (2)

20 دیدگاه
        مکث طولانی‌اش انگار نشان از شوکه شدنش میداد، سپس با صدایی بهت زده گفت:   _ سلام حورا خانوم، مشکلی پیش اومده؟ قباد خوبه؟ خدای نکرده که اتفاقی نیفتاده؟   لبخند تلخی زدم:   _ نه نه، همه خوبن…راستش من با خودتون کار داشتم!   _…
رمان حورا

رمان حورا پارت 60 4.7 (3)

29 دیدگاه
        دستانم را خشک کردم و کامل مقابلش ایستادم:   _ اب از سر من دیگه گذشته، میخواد چیکار کنه مگه؟ فوق فوقش طلاقم میده یا میکشتم، بیشتر ازینه؟   با تعجب مشتی به بازویم کوبید و لب زد:   _ بیشعور نشو حورا، مگه میخوای چی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 59 5 (1)

10 دیدگاه
        کیمیا بیرون رفت و من به او قول دادم که حتما برایش فکری میکنم و نیاز نیست نگران باشد.   گفتم که توکلش به خدا باشد و قطعا، راهی برای نجات هست…حتی ممکن است حکمتی داشته باشد که زندگی‌ خوبی برایش رقم بزند!   با اینکه…