رمان حورا

رمان حورا پارت 43 4.3 (3)

18 دیدگاه
    پیچیدن صدای قباد در گوشم، بیشتر از اینکه قلبم را آرام کند سوزاندش. سوزشی عمیق و دردناک و ممتد…   یعنی بچه انقدر مهم بود؟ که مردی که زمانی برایم جان میداد و قرار بود همه کسم باشد را اینطور از من بگیرد؟ اینطور از من متنفر کند؟…
رمان حورا

رمان حورا پارت 42 5 (2)

13 دیدگاه
    نفس هایم بوی عطر تنش را میداد و شدیدا دلتنگش بودم. در این مدت کاملا از من دوری میکرد.   خودش که سمتم نمی آمد، من هم که می رفتم طوری رفتار میکرد که از رفتنم پشیمان میشدم.   لاکردار هیچ فکر قلب کوچکم را نمیکرد…   روسری…
رمان حورا

رمان حورا پارت 41 3.7 (3)

13 دیدگاه
    همچون مرده ای متحرک، خانه ای که روزی با امید و شوق درونش پا گذاشته بودم را بالا و پایین میکردم تا مقدمات عقد همسرم را فراهم کنم.   از تدارکات سفره ی عقد که فارغ شدم، نگاه حسرت بارم را یک دور داخل اتاق چرخاندم.   از…
رمان حورا

رمان حورا پارت 40 5 (1)

7 دیدگاه
    نمیدانم در چه حالی بودم که خنده هایشان قطع و نگاهشان روی صورتم ثابت ماند.   یعنی چیزی در این دنیا دلشان را به رحم می آورد؟ بعید میدانم…   _ عزیزم؟ حورا؟ پاشو بریم خونه، پاشو دلبر… کون لق بچه…   قباد کی بالای سرم ایستاد؟ چرا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 39 5 (2)

7 دیدگاه
    این منم! حورا… دخترکی بی کس و کار و لوس… دخترکی که زمانی حتی اگر صدای بلند کسی را میشنید، چشمانش پر میشد.   دخترکی که هیچگاه تنها در برابر ناملایمتی های زندگی نایستاده بود. دخترکی که همیشه محتاج بود و اگر تکیه گاهی نداشت، زندگی برایش غیر…
رمان حورا

رمان حورا پارت 38 5 (2)

3 دیدگاه
    کراواتش را مرتب کردم. سعی میکردم نگاهم به چشمانش نیفتد، بغض امانم را بریده بود و میترسیدم با دیدن نگاهش، بغضم بترکد.   داشتم همسرم را برای ازدواج دومش راهی میکردم. چند روز دیگر هم دست زنش را میگرفت و مقابل چشمانم به این خانه میاورد.   هنوز…
رمان حورا

رمان حورا پارت 37 5 (2)

7 دیدگاه
    خودم را جلو کشیدم و باز هم مشغول ماساژ دادن پایش شدم. دکترش گفته بود که ماساژ برای خوب شدن هر چه بیشترش موثر است.   _ این مسئله تموم شده است عزیزم، شروعش نکردم… فقط یه یادآوری بود.   _ از سکوت من سوء استفاده نکن، هیچی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 36 3.7 (3)

2 دیدگاه
    سری به طرفین تکان داد و چشم ریز کرد.   _ منو تحریک نکن حورا، بیشتر از این نرین تو این زندگی ای که رو هواست…   مادرش همچون قاشق نشسته خودش را میانمان انداخت و قبل از من جواب قباد را داد.   _ کوتاه بیا عزیز…
رمان حورا

رمان حورا پارت 35 5 (1)

6 دیدگاه
    چیز دیگری شکاند و مشتی به در کوبید.   _ قلم پاتو میشکونم که رفتی تو اون خراب شده و برای من دنبال زن میگردی… خدایا من دردمو به کی بگم؟   چندین مشت بی جان به در زد و بغضم بزرگ و بزرگ تر شد.   _…
رمان حورا

رمان حورا پارت 34 5 (2)

10 دیدگاه
    خدای من! تمام هفته ی گذشته را زیر شوهر من، قباد من خوابیده بود و حالا باید فکر میکرد…   کاش میشد همه چیز را توی صورتش بکوبم، آه…   _ فکر کن عزیزم، خیلی فرصت داری.   با افسوس و تمسخر خندیدم و چشم در حدقه چرخاندم.…
رمان حورا

رمان حورا پارت 33 5 (2)

14 دیدگاه
    خیره به بخار چای، انگشتانم را در هم چلاندم و آب دهانم را بلعیدم.   چقدر نفس کشیدن در این خانه سخت بود.   _ نمیخوای بگی دلت تنگ شده یا اومدی سر بزنی که، هوم؟!   با شنیدن صدای منحوسش، نفس کشیدن سخت تر هم شد. اما…
رمان حورا

رمان حورا پارت 32 5 (1)

18 دیدگاه
    وحید همراهی اش میکرد و دست روی کمرش گذاشته بود. زیر گوش هم پچ پچ میکردند و مردانه میخندیدند.   هنوز هم نمیخواستند نقشه شان لو برود. وحید می‌دانست در چه بازی کثیفی همراهیشان میکند؟ یا او هم مانند من بازیچه بود؟!   ساکی که در دست وحید…
رمان حورا

رمان حورا پارت 31 5 (3)

28 دیدگاه
    همان زن آن روز در مطب… همان که زندگی اش زیادی شبیهم بود و با آمدن لاله قرار بود شبیه تر هم باشد…   – سه سال هر هفته این جا بودم. به امید یه بچه…تا شوهرم طلاقم نده. اونقدر اون گفت برو و من موندم که دیدم…
رمان حورا

رمان حورا پارت 30 3.7 (3)

23 دیدگاه
    _ قربونت برم من شازده دوماد! دیدی گفتم به حرف ما گوش کنی ضرر نمیکنی؟ یه تار موی گندیده ی لاله می ارزه به صدتای این دختره ی غربتی!   صدای کوبیدن دستش روی پاهایش آمد. عادتی که هر بار میخواست پیاز داغ چیزی را زیاد کند سراغش…
رمان حورا

رمان حورا پارت 29 5 (2)

13 دیدگاه
    قباد رفت و خانه برای من ماتم کده شد. تحمل این خانه با وجود قباد بود که راحت میشد…   مادر قباد و کیانا در حال طعنه زدن بودند که خودم را به آن راه زده و وارد اتاقمان شدم.   نبود قباد روی دلم سنگینی میکرد و…