رمان حورا

رمان حورا پارت 20 4 (3)

1 دیدگاه
    نگاه بی طاقت و پر نیاز قباد روی پاهایم، جرات بیشتری را به قلبم سرازیر کرد.   قلبم از هیجان روی دور تند افتاده بود. این کارم فقط چند جمله ی کوتاه که در جواب توهین هایشان میدادم نبود.   رسما پرده های احترام و حرمتی که بینمان…
رمان حورا

رمان حورا پارت 19 5 (1)

1 دیدگاه
    از زور استرس، قابلیت فراموش کردن نامم را هم داشتم چه برسد به حرفهای جلسه ی پیش دکتر.   مستاصل سری تکان دادم و بریده بریده پچ زدم:   _ نمی… دونم…   پرونده را بست و کناری گذاشت اما تکه ای از وجود من میان برگه های…
رمان حورا

رمان حورا پارت 18 5 (1)

1 دیدگاه
    با رسیدن به مطب کرایه را حساب کردم و پیش دکتری رفتم که از شفا بودن دستانش می‌گفتند.   دم در چشم بستم و برای اولین بار پیش خدا التماس کردم. التماس کردم که کمی نظر به من برساند.   من در این دنیا کسی جز قباد نداشتم،…
رمان حورا

رمان حورا پارت 17 5 (2)

2 دیدگاه
    – یه سری آدما خیلی پروان. هرچی بهشون توهین می‌کنی انگار نه انگار.   از کنارش رد شدم و تنه‌ای به شانه اش زدم. پوزخندی زدم و گفتم:   – چقدر خوبه آدم جنس خودش رو بدونه. خوش حالم به این نتیجه رسیدی.   با عصبانیت از پله…
رمان حورا

رمان حورا پارت 16 5 (2)

8 دیدگاه
    صدای بسته شدن در که آمد. دستش را از دورم برداشت‌.   – اون چه کاری بود کردی؟ می‌دونی چقدر پیش خاله و لاله خجالت کشیدم.   کنترل اشک‌هایم سخت بود. خودم را رها کردم و گفتم:   – من کاری نکردم خودش شروع کرد. اومد توی آشپزخونه…
رمان حورا

رمان حورا پارت 15 5 (2)

5 دیدگاه
    جلو آمد و مقابلم ایستاد. برای دیدنش سر بلند کردم.   از من بلند تر و هیکلی تر بود. در چشم‌هایم عمیق زل زد و گفت:   – شوهرت مال من بود حورا خانم. تو قاپشو دزدیدی، من و قباد سال‌ها عاشق هم بودیم. نمی‌دونم تو چیکار کردی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 14 5 (2)

5 دیدگاه
    – زنمه.   – چه زنیه که نه بهت می‌رسه نه بچه میاره. نفعش چیه دردت به سرم؟ این دختر یه استخون قوی تو تنش نیست.   آهی کشیدم و گوشم را به درد چسباندم. فال گوشی کردن را دوست نداشتم ولی می‌خواستم حرف های قباد را بشنوم.…
رمان حورا

رمان حورا پارت 13 5 (2)

3 دیدگاه
    با احساس عرق سوز شدن گردنم روی بالشت ساتن، کمی سرم را جابه جا کردم و با گذاشتم سرم روی قسمت خنک تر دوباره در خلسه خواب فرو رفتم.   مابین خوب و بیداری بودم که احساس کردم صدای قدم های کسی نزدیک شد و بدون در زدن…
رمان حورا

رمان حورا پارت 12 5 (2)

2 دیدگاه
    صدایم از بغض لرزید و هجاها نصفه نیمه از هنجره ام بیرون آمدند، سرم را بالا انداختم:   -نه، خوب نیستی، از صورتت معلومه درد داری.   بدون گرفتن نگاهش زبانش را تر کرد، با قلبی مالامال از غصه سر روس سینه اش گذاشتم:   -ببخشید قباد، تقصیر…
رمان حورا

رمان حورا پارت 11 5 (3)

بدون دیدگاه
    لرز کمی به جانم افتاده بود و کنترل صدایم را نداشتم دلم شسکته بود و با رفتار قباد احساس میکردم دیگر پناهگاهی ندارم.   هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دستی به دورم حلقه شد و تنم را بالا کشید.   تنها چیزی که برایم اهمیت نداشت این…
رمان حورا

رمان حورا پارت 10 5 (2)

1 دیدگاه
    لبخند زورکی به صورت خسته مردانه اش زدم و داروهایش را به همراه لیوانی آب بدستش دادم.   پشت به او لباس هایم را سبک کردم، بعد از جمع کردن موهایم پشت سینک ایستادم و مشغول تمیز کاری شدم.   کار آبکشی ظرف ها را تازه تمام کرده…
رمان حورا

رمان حورا پارت 9 5 (3)

7 دیدگاه
    اما خیلی طول نکشید تا آرامش خیالم مثل دریایی طوفانی، دوباره آشوب شود و خود را به در و دیوار وجودم بکوبد.   لیلا پیش دستی میوه اش را برداشت و نزدیک قباد رفت:   -قباد چی میخوری برات پوست بکنم؟   قباد نگاه به زیر انداخت:  …
رمان حورا

رمان حورا پارت 8 5 (2)

بدون دیدگاه
    انگار من را مقصرِ حال و روزِ پریشانِ قباد میدانست و شاید واقعا مقصر من بودم!   قباد به ارامی دستم را گرفته و با لحنی که اینبار زمین تا اسمان با شوخ طبعیِ چندی پیشش فاصله گرفته بود گفت:   – نبینم اخمات توهمه! واسه اینکه…  …
رمان حورا

رمان حورا پارت 7 5 (2)

1 دیدگاه
    چپ چپ خیره من می شود…   -والا توام اینجا کسیو نداشتی! وضعت شده الان این….   قباد اسمش را با تشر صدا می زند و با اخم خیره اش می شود!   -چی گفتم مگه مادر! حرف بدی نزدم که……   چشمانم خیس می شود… بغض گلویم…
رمان حورا

رمان حورا پارت 6 5 (2)

بدون دیدگاه
    لب بر هم می فشارم و آرام سر تکان می دهم! کی و چه زمانی حورا جان صدایم زده بود ، نمیدانم! خیره به گچ پای قباد، اشک ریختم ….   صدای مادرش که به سمت در اتاق می رفت آمد:   -میرم یه آب قند بگیرم از…