رمان حورا

رمان حورا پارت 58 5 (2)

12 دیدگاه
        ان روز هم مثل باقی روزها گذشت، ذهنم مدام میگفت اگر بی کس‌تر ازین شوم چه؟ اگر واقعا بخاطر لاله طلاقم دهد؟ کجا بروم؟   اصلا چه کسی را دارم که به او پناه ببرم؟ کودکی سخت و طاقت فرسایم که انگونه گذشت و اقوام و…
رمان حورا

رمان حورا پارت 57 5 (1)

5 دیدگاه
      اما بی توجه به تقلاهای من، وارد مغازه شد و میان رگال‌های مانتو و لباس گشت زد.   به ارامی گفتم:   _ کیمیا لاله هم بیرونه، مارو با هم ببینه شر میشه‌ها!   تیز نگاهم کرد:   _ بس کن حورا، بین این همه ادم باید…
رمان حورا

رمان حورا پارت 56 5 (2)

16 دیدگاه
        کیمیا با چشمان ترسیده نگاهی به من انداخت:   _ پس، پس من چیکار کنم؟ من نمیتونم…مادرم، داداشم…بفهمن بیچاره میشم!   سر به زیر انداختم تا دخالتی نشان ندهم، دوست داشتم خودش با دکتر حرف بزند و اجازه و همه‌چیز به دست خودش باشد!   _…
رمان حورا

رمان حورا پارت 55 5 (2)

13 دیدگاه
        آهی کشیدم و در جواب با صدای ارامتری گفتم:   _ یادته، روزی که خاله‌ت و مامانت ریختن سرم؟ چون از حرص لاله و خاله‌ت از دهنم پرید و گفتم شاید مشکل از قباده که بچه‌ش نمیشه؟   اخم‌هایش در هم رفت، پوزخند زدم و رو…
رمان حورا

رمان حورا پارت 54 5 (2)

15 دیدگاه
        شنیدن اسمم بعد از مدتها، از زبان او شیرین بود اما، اینکه بخواهد من را به جایی برساند باب میلم نبود!   بدون نگاه کردن به انها لب زدم:   _ ممنون، اژانس خبر کردم…یکم دیگه میاد، شما برید!   لاله به توجه به من کفش…
رمان حورا

رمان حورا پارت 53 5 (2)

11 دیدگاه
      _ به نام؟   _ کیمیا کاشفی…   _ تا دو ساعت دیگه وقت هست، اگه تشریف بیارید راه میفتید در غیر این صورت نوبتتون میفته پس فردا!   هول شده سریع پاسخ دادم:   _ باشه باشه، میایم…ممنون!   با خدافظی سریعی تماس را قطع کردم…
رمان حورا

رمان حورا پارت 52 5 (2)

9 دیدگاه
        دستم را کشید و من را به اتاقش برد، در که بسته شد با چشمان نگرانش به من خیره ماند:   _ چیشده کیمیا؟ چرا همچین میکنی؟   اب دهانش را قورت داد و دست روی شکمش گذاشت:   _ نشد حورا…دیشب یه دلدرد بدی گرفتم،…
رمان حورا

رمان حورا پارت 51 5 (2)

13 دیدگاه
        صبح که از خواب بیدار شدم اولین چیزی که به ذهنم هجوم اورد اوضاع کیمیا بود!   استرس او دامن من را هم گرفته بود و میترسیدم کسی چیزی بفهمد!   از تخت پایین امدم، ساعت هفت صبح را نشان میداد. احتمالا قباد در این ساعت…
رمان حورا

رمان حورا پارت 50 5 (2)

20 دیدگاه
        نفس عمیقی کشیدم و لبخند تلخی که زدم دست خودم نبود. قوری را گذاشتم و کمر به کابینت تکیه زدم:   _ مگه باید کاری کنم؟   نگاهش شوکه شد، به ارامی گفت:   _ اینکه، اینکه رفتی خاستگاری لاله‌…فکر کردم نقشه‌ای چیزی داری، چمیدونم…یعنی، یعنی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 49 4 (3)

3 دیدگاه
        منتظر نگاهش کردم، سر به زیر شده با خجالتی آشکار گفت:   _ ممنونم…امیدوارم، امیدوارم منو ببخشی…   دست زیر چانه‌اش گذاشته سرش را بالا کشیدم:   _ کیمیا درسته که رفتارهای درستی باهام نداشتی، اما ازت دلخور نیستم…حتی میتونم بهت حق بدم یجورایی، خونوادگی دلتون…
رمان حورا

رمان حورا پارت 48 5 (2)

9 دیدگاه
      از حال بد و گریه‌هایش اشک‌های من هم سرازیر شد، دو مچ دستانش را چنگ زدم:   _ کیمیااا…اروم، به کسی نمیگم…اروم باش! بذار کمکت کنم…   لحظه‌ای شوکه نگاهم کرد، اما باز هم به خودش امد، دستانش را از دستم کشید و گریه را از سر…
رمان حورا

رمان حورا پارت 47 5 (2)

13 دیدگاه
        پله‌ها را پایین تر آمدند، یک چشمم راهرو را دید میزد و چشم دیگرم داشت میان چهره‌ام در اینه میگشت!   با دیدنشان که لاله خود را در اغوشش رها کرده بود و دستان او به دور کمرش حلقه بود بغض باز هم مهمان گلویم شد.…
رمان حورا

رمان حورا پارت 46 5 (2)

17 دیدگاه
      اشک‌هایم شر شر میریخت و بغض گلویم هر لحظه بیشتر میشد، شانه‌هایم میلرزید، و حالم هر لحظه بدتر میشد.   تیر اخر را صدای جیغ لاله و پشت بندش صدای بلند کل کشیدن زنان مهمانی زد.   صدای بلند هق هقم در صدای خوشحالی بیرون قاطی میشد…
رمان حورا

رمان حورا پارت 45 5 (2)

11 دیدگاه
      فکر کردم تمام شده، اما انگار عذاب جدیدم شروع شد! ان هم زمانی که مادرشوهرم خواست دستمال خونین را من تحویل بگیرم!   در اتاق مشترکمان با قباد روی تخت نشسته بودم و به ان دستمال گلدوزی شده که روی مادرشوهرم روی تخت گذاشت و رفت خیره…
رمان حورا

رمان حورا پارت 44 5 (2)

5 دیدگاه
  نفس عمیقی کشیدم و کف دستان عرق کرده ام را به لباسم مالیدم.   سلام آرامی دادم و با لبخندی که به زور به لبهایم سنجاق کردم، خودم را بینشان انداختم.   تا جای ممکن سعی داشتم واکنش هایم طبیعی باشد.   که البته برای زنی که در مراسم…