رمان دختر نسبتاً بد (بهار ) Archives - صفحه 5 از 9 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دختر نسبتاً بد (بهار )

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 60

#پارت_۵۳۸ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 چندقدمی جلو رفتم و به یه جفت کفش زنونه ی جلوی در نگاه کردم. پس مهمون داشت که اونجوری آهسته حرف میزد. قدم زنان جلو رفتم. اولین حدسی که زدم این بود که شایدم آقا صادق خان گل گلاب تشریفش رو آورده باشه اینجا اما اون کفشها زنونه بودن. چرخیدم سمتش و پرسیدم: -مهمون

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 59

#پارت_۵۳۲ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 نیما به سمتش رفت و یه سیلی محکم به گوشش زد و گفت: -قدر خدا هم بخوامت به عموم توهین کنی جوابت اینه…. شوکه وار بهشون خیره شدم.از نظر من نیما همچنان عاشق رویا بود هرچند خودش این رو باور نداشت و میگفت قیدش رو زده اما هرگز فکرش رو هم نمیکردم که یه روز

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 58

#پارت_۵۲۶ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 نیما هر حرفی رو بهونه میکرد تا سر جنگ راه بندازه درست مثل الان و حالا. دلگیر نگاهش کردم.چی تو این نگاه های گله مندانه بود!؟ هیچی…هیچی… اون‌نمیتونست خودش رو عوض بکنه چون پر از خشم و نفرت بود. پر از کینه ونفرت بود.پر از خشم.انتقام. سرم رو به آرومی تکون دادم و گفتم:

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 57

#پارت_۵۲۰ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 نگاه پر نفرتی بهش انداختم و بعدهم با گامهای بلند و سریع از اتاق رفتم بیرون. نیما جوری با من رفتار میکرد که واقعااااا کم کم داشتم به این باور می رسیدم اون به چشم یه خدمتکار به من نگاه میکنه! خدمتکاری که باید واسش بشوره بسابه درباز کنه …به یه بله قربان گوی قهار!

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 56

#پارت_۵۱۴ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 همونطور که موهام رو میبافتم طعنه زنان پرسیدم: -چیه؟ بازم میخوای بهم زور بگی؟ دیگه برام مهم نبود چی پیش میاد یا قراره اون چه رفتاری باهام داشته باشه. حتی مهم نبود که ازم عصبانیه. یه کلمه بود به اسم” تباه”… رسما تباه شده بود.خودم از یه ور و مامان هم از یه ور

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 55

#پارت_۵۰۸ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 تا اینو گفتم بلند شد و مثل برج زهرما پیش روم قامت راست کرد و با غیظ پرسید: -الان چه گهی خوردی….؟ از لحن خصمانه و نگاه های دشمن ستیزش پر واضح بود باز سر جنگ داره. نیما دیگه واقعا داشت با این رفتارهاش خسته ام میکرد. آب دهنمو با ترس قورت دادم و تنه

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد(بهار) پارت 54

#پارت_۵۰۲ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 پوزخند زدم.چه عروس خوشبختی بودم من. نه عکسی…نه توری…نه فیلم و کلیپی… عین بدبخت بیچاره به زور وادارم کردن برم دکتر زنان تا اثبات کنم باکره ام…. به زور اجبارم کردن آزمایش بدم. و بدون اینکه پای سفره ی عقدی بنشینم بی سرو صدا توخونه به عاقد جواب بله بدم! این بود سرگذشت من…

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 53

#پارت_۴۹۶ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 کنج اتاق نشسته بودم و زانوی غم بغل گرفته بودم. سرد بودم. شاید هم بهتر بود بگم سیر بودم. از زندگی سیر بودم و دلم نمیخواست ادامه بدم.از زندگی ای که هیچ قسمتش دلخواه من نبود. مامان و دایی و عمو بریدن و دوختن و تن منی کردن که حتی بهم فرصت نظر دادن هم

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 52

#پارت_۴۹۰ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 فتجون فهوام رو به سمتم گرفت و گفت: -بهش فکر نکن ..همچی درست میشه….بیا حرفهای خوب خوب بزنیم… چطوری میتونستم حرفهای خوب خوب بزنم وقتی زندگیم اونقدر دچار چاله چوله شده بود. وقتی قرار بود به زودی مجبورم کنن با نیما ازوواج کنم. باحالتی کلافه گفتم: -دلم میخواد فرار کنم…حیف که میدونم این بی

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 51

#پارت_۴۸۴ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 بغض کردم و به ناکجا اباد خیره شدیم. چرا آخه !؟ چر مامان میخواست با آینده ی من اینکارو بکنه…. چرا بخاطر یه خطا میخواست دو دستی بندارم تو چاه و سیاه بختم بکنه. منتظر بودم تا بعداز بدرقه کردن عمو وزن عمو بیاد داخل. خیلی باهاش حرف داشتم. خیلی زیاد. درو که بست واومدداخل

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 50

#پارت_۴۷۸ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 از وقتی پگاه بهم خبر داد فرزین قصد سفر به یکی از کشورهای خارجی رو داره انگار دیگه تو این دنیا نبودم. بیقرار بودم و سردرگم. شبیه کسی بودم که حس میکنه یه چیزی رو گم کرده و هرچقدر فکر میکنه نمیدونه اون چیز مهم رو کجا گذاشته!!! حس میکردم گمش کردم اما کجا!؟ کجا

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 49

#پارت_۴۷۲ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 پوزخند زد و گفت: -تو آبروی منو بردی…این احساس تاسف به درد لای جرز هم نمیخوره! مامان سنگ شده بود.سنگی که هیچ حرفی حاضر نبود تو وجودش نفوذ کنه. اون فقط به قسمت خیانت و به این کلمه فکر نیکرد نه بیشتر.با غم و تاسف گفتم: -من آبروی تو رو نبردم.حرفهای منم گوش کن… سرشو

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار)پارت 48

#پارت_۴۶۵ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 چند ثانیه ای نگاهم کرد و بعد گفت: -بعضی وقتها با یه اشتباه 19نمیشی….صفر میشی.صفر… اینو گفت که بهم بفهمونه در نظرش صفر شدم. که بهم بفهمونه بیخودی بلند شدم و اومدم اینجا اما من همچنان در پی یه فرصت بودم. که فقط حرفهامو بزنم برای همین گفتم: -بعضی اشتباهات رو مجبوری انجام بدی….یا

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 47

#پارت_۴۵۹ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 من حاضر بودم همه باخبر بشن بجز فرزین…..بجز فرزینی که با تمام وجود دوستش داشتم و میخواستمش. ولی انگار خطای من اونقدر بزرگ بود که خدا هیچ راه دررویی واسم بجا نذاشتهمه چیز ویران شده بود. گناه کبیره ی من ختم شد به این نقطه ی بن بست! چشمهای غمگینمو دوختم به در. یکبار

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتاً بد(بهار)پارت46

#پارت_۴۵۳ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 با نفرت لبهامو روهم فشار دادم و دستمو مشت کردم. خیلی نامرد بود. خیلی…من هیچی واسش کم نذاشتم اما اون رفت با بهار هرزه ی کثافت نمک به حروم و خوشی هاشو کرد و من رو به چشم به خر تماشا کرد. جز الاغ بودن در مورد من اصلا چه حس دیگه ای میتونست بهش

ادامه مطلب ...