رمان دل دیوانه پسندم Archives - صفحه 3 از 8 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 89

    خشکم زد. وسط اون وضعیت وقت گیر آورده بود.   سرمو انداختم پایین . چی می گفتم بهش.   _ حرفتو بزن. _ یه مازیار بگی چی ازت کم میشه؟   _ الان من بگم مازیار تو شروع می کنی؟   _ حالا تو بگو   شیطنتش مثل قدیما گل کرده بود. انگار نه انگار توی یه وضعیت

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 88

    تا جایی که فاصلش دیگه باهام مویی بود.   ولی هنوز ندیده بودمش. اما عطرش برام به شدت آشنا بود.   همینکه برگشتم، رو به روم قرار گرفت.   ضربان قلبم رفت روی هزار. خودش بود. مازیار.   _ سلام. لال شده بودم. به زور زبون باز کردم.   و با نگاهی به اطراف گفتم : تو اینجا

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 87

      یکم سکوت کرد. انگار دلش گرفت.   ولی اهمیت ندادم. گفت : ببخش که عذابت دادم.   ببخشید که از من زیاد بهت رسیده.   ببخشید که اذیتت کردم. ببخشید که اسایشت رو قطع کردم.   ببخشید که تنها عامل عذاب روحیت منم.   ببخشید که اینقد دوست دارم. ببخش که تحمل دیدن ناراحتیت رو ندارم.  

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 86

    هرچی که خوشم میومد و می دیدم به درد می خوره می خریدم.   یه جاهایی هم دلم برای بعضی دست فروش ها می سوخت و یه چیزی ازشون بر می داشتم.   چون بچه بودن. یا خیلی مظلوم.   خلاصه که چند ساعتی با مامان و بابام چرخیدیم.   بابام که وسطای راه خسته شد و گفت

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 85

    وحشت کرده بود. اومد کنارم و با ترس گفت:   چی شده دختر چرا اینجوری می کنی.   ولی من فقط هق می زدم و چیزی نمی گفتم.   بالاخره بعد از یکم گریه کردن به حرف اومدم که بیشتر از اون نگرانش نکنم.   با هق هق گفتم : هی.. هیچی مامان. خواب بد دیدم.   خواب

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 84

      _ مسافرت. گردش. برای عوض شدن حال و هوامون   _ بابا مگه کار نداره؟ _ یک هفته ای نمی ره.   _ خوبه باز. یکم استراحت می کنه. _ آره. وسایلت رو جمع کن.   _ کی می خواین برین؟ _ همین فردا. _ خب چرا زودتر نگفتید.   _ کاری داری مگه؟ اصلا یهویی هم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 83

    یکم بهت زده نگاهش کردم. لبخند زدم و گفتم :   ممنون آقای موسوی. چه زود همه چیز یادتون رفت.   چه زود فراموش کردید روز و شب هایی که من اینجا سپری کردم.   اذیت هایی که شدم. فشار هایی رو که تحمل کردم.   چه زود همه چیز فراموش میشه. البته این عادیه تعجب نمی کنم.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 82

    صدای مازیار بود. آره صدای خودش بود. مطمئن بودم.   دستم رو گذاشتم جلوی دهنم. بیشتر دقت کردم ببینم چی میگه.   صدای سروش هم اومد. _ در جریان نبودم. کسی به من اطلاعی نداد قربان.   از کجا باید می دونستم؟   چشمام کم مونده بود از حدقه بزنه بیرون؟ قربان؟   _ همون احمقی که باهاش

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 81

    *** از روز سعی کردم به حرف های پدرم بها بدم.   و واقعا به خودم و خانوادم و حال و هوام برسم   تا مدتی نه کار داشتم نه دانشگاهی بود.   وقتم آزاد بود. و می تونستم خیلی کارا کنم   کلاس آموزشی برم. دوره روانشناسی برم یا با یه مشاور برای بهتر شدن حالم صحبت

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 80

    نمی دونستم بگم از پیش اون میام یا نه.   دعوام می کرد یا نه. ولی خب تقصیر من که نبود.   خودش سر و کلش پیدا شد و دیگه ولم نکرد.   _ آره بابا خبر دارم نفس صدا داری کشید و گفت : خب؟   یکم مکث کردم. _ امروز اون منو رسوند خونه.   چشماش

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 79

    *** رفتم تو اتاق که بگیرم بخوابم یکم استراحت کنم.   ولی طولی نکشید که در زدن.   بی حوصله گفتم : بله؟   در آروم باز شد و بابام اومد داخل. یکم خودم رو جمع و جور کردم.   چند روز بود ندیده بودمش   بلند شدم و رفتم سمتش و سعی کردم با لحن گرمی بگم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 78

      با حالی زار از اتاق دکتر رفتم بیرون. مازیار ام کنارم میومد   و طوری نشون می داد که انگار خیلی نگرانه.   بی انصافی نباشه، می تونستم حس کنم که واقعا نگرانه.   اما چه فایده در رفتن دست من تقصیر خودش بود..   رفتم روی یکی از نیمکت های درمونگاه نشستم. مازیار هم کنارم جا

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 77

  _ آره اصلا. قرار دارم که چی؟! خیره خیره نگاهم کرد. گفت : چیه؟ دست به کار شدی؟ چه زود. کی مختو زده؟ _ درست صحبت کن! _ مگه چی گفتم؟ میگم کی دلت رو برده. _ آفرین وهمین رو رو بگو. نه که کی مختو زده. پوزخند زد. باز حرصی شده بود. _ کی هست حالا؟ منتظر بودی

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 76

  _ دیگه نمی تونی برا من تصمیم بگیری. نمی تونی بگی چی کار کن و چی کار نکن. عصبی پوزخند زدو گفت : مثل اینکه خیلی از این وضعیت راضی ای. تو دلم براش تاسف خوردم. چون نمی دونست چی داره بهم می گذره. ولی با لجبازی گفتم : آره. آره درست حدس زدی. داره خوش می گذره. راحتم.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 75

  چند تا نفس عمیق کشیدم تا حالم بهتر شه و بتونم عکس العمل درست نشون بدم. خودش توی صحبت پیش قدم شد. _ کاش از خدا یه چیز دیگه می خواستم. منظورش رو فهمیدم ولی چیزی نگفتم. حتی نگاهش هم نکردم. _ فکر نمی کردم امروز اینجا ببینمت. اخم کردم و جدی گفتم : منم. _ مشخصه خیلی از

ادامه مطلب ...