رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 74 0 (0)

4 دیدگاه
  فوری رفتم پریدم پشت درخت قایم شدم.. از پشت درخت با احتیاط نگاهش کردم. دستاش رو باز کرد و بود. نشسته بود روی همین نیکمت همیشگی. یه جوری شدم. یعنی اونم داشت به من فکر می کرد؟ اونم دلش برای خاطراتمون تنگ شده بود؟ چی کشونده بودش اونجا. آخه…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 73 0 (0)

4 دیدگاه
  _ منو تهدید به مرگ کردی تیزی زیر گلوم گذاشتی. ماشینم رو که صبح پنچر کردی. حالا من چه جوری ثابت کنم کار تو بوده. یکم سکوت کردم. چند تا نفس عمیق کشیدم تا آروم بشم. هیچ تغییری توی موقعیتش نداده بود. آروم گفتم : ببین. باور کن من…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 72 1 (2)

4 دیدگاه
  خودمم فکرم مشغول شد. چه جوری حرفام رو ثابت می کردم بهشون؟ به فکر این افتادم که برم سراغ سروش. ولی ریسک بود.می ترسیدم. اما احتمال داشت که حرف بزنه؟ اگه حرف می زد خیلی خوب می شد. می تونستم ازش مدرک بگیرم. موسوی داشت حرف می زد ولی…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 71 1 (1)

2 دیدگاه
  آخر حرفام، یکم خیره نگاهم کرد و گفت : آخه خانم یاقوتیان، چه جوری قفل درو باز کرده. بچها صبح چک کردن.قفل سالم بود. درم بسته. خب حداقل باید می شکست مگه نه؟ این حرفش یعنی شک! یعنی باورم نداشت آه کشیدم. لبخند تلخی زدم و گفتم : می…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 70 1 (1)

3 دیدگاه
  اگه می گفتم و واقعا عواقبش دامنم رو می گرفت چی؟ اگرم نمی گفتم و سروش و دار و دستش یه کاری می کردن که بعدا کلی ضرر به هممون می زد چی؟ خیلی دوراهی سختی بود. خودم یا وجدان کاریم درسته که من وظیفم رو انجام داده بودم.…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 69 1 (1)

4 دیدگاه
  برگشت سمتم. با همون چشمای ترسناک نگاهم کرد و با لحنی که ذره از شوخی توش نبود گفت : مطمئن باش هر کاری کنی یه قدم برای پسرفت و از بین بردن خودت بر می داری خانم دکتر بذار ما کارمون رو بکنیم. مزاحم نشو. اینو گفت و رفت.…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 68 1 (1)

7 دیدگاه
  رفتم سمت سرویس. محیط کلا جوری بود که حال آدم گرفته می شد. بی دلیل که اونجا نبودن. یکی داد می زد. یکی صدای خندش میومد. یکی گریه. هرکس یه جوری بود. یکی می کوبید به در. آروم ترینشون فکر کنم همین سروش بود. فوری رفتم سرویس کارم رو…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 67 5 (1)

4 دیدگاه
  _ چیز عجیبی میگم؟ میگم حداقل باهام حرف بزن. از وضعیت بگو. بگو اون بیرون کسی رو داری یا نه. چرا پات به اینجا باز شد؟ واسه چی دلت نمی خواد خوب شی و برگردی. وقتی من دارم می بینم که خیلی هم خوبی. نگاهم کرد. دلم هری ریخت.…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 66 1 (1)

1 دیدگاه
  موسوی هم دیگه کشش نداد. _ بسیار خب. خوش، آمدید. خسته هم نباشید _ سلامت باشید. با اجازه. از هر دوشون خدافظی کردم. داشتم می رفتم که یهو یاد مازیار افتادم. می خواستم ببینم حالش چطوره. اصلا استاد دیده بودش یا نه. گفتم: عه استاد. نگاهش برگشت سمتم. _…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 65 1 (1)

بدون دیدگاه
  درو باز کردم. با دیدن موسوی که دقیق داشت منو سروش رو نگاه می کردببخیال کاری که می خواستم کنم شدم و رفتم بیرون. وقتی داشتیم می رفتیم تو دفترش بهش گفتم چی کار کرد و باعث تعجبش شد. جلوی در دفترش که رسیدیم دیگه می خواستم حدلفظی کنم…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 64 1 (1)

بدون دیدگاه
  سریع نفس نفس زنون از روی زمین بلند شدم. یکم دور وایسادم و نگاهش کردم. دستش پشت سرش بود و به خودش می پیچید و ناله می کرد. قبل اینکه بتونه بلند شه سریع شالم رو از روی زمین برداشتم انداختم روی سرم و دویدم سمت در. داشتم پس…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 63 1 (1)

11 دیدگاه
  خیلی هم تند رانندگی می کرد. نمی دونستم داره منو کجا. از استرس کل بدنم یخ زده بود و می لرزید. سعی کردم آروم باهاش حرف بزنم. بله جواب بده. با همون صدای لرزون گفتم : مازیار چی کار می کنی؟ آروم تر؟ منو داری کجا می بری؟ اما…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 62 1 (1)

1 دیدگاه
  _ دیگه اخراشه. یا میشه یا نمیشه.. من که تا اینجا اومدم می خوام تا آخرش برم. _ خدا قوت بهتون پس. منم کمکتون می کنم لبخندی زدم و با خدافظی از موسوی رفتم از اونجا بیرون. داشتم می رفتم سمت ماشینم که صدای اشنایی رو شنیدم. _ خانم…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 61 1 (1)

بدون دیدگاه
  با احتیاط دوباره گوشیم رو در آوردم ولی تمام حواسم به پنجره اتاق سروش بود. تا می تونستم رفتم پشت درخت قایم شدم چراق قوه گوشیم رو انداختم روی کاغذ و به زور با همون دستم بازش کردم. روش فقط چند تا نقطه و خط بود هیچی ازش سر…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 60 0 (0)

3 دیدگاه
  تصمیم کشیک دادن توی تيمارستان عملی شد. قرار شد من غروب برم اونجا. و خیلی نامحسوس توی حیاط کشیک بدم. یا بشینم توی اتاق موسوی و از دوربین ها چک کنم ببینم کی میاد و کی می ره. کی یه چیزی واسه سروش می ذاره پشت پنجره. شک ندارم…