رمان دل دیوانه پسندم پارت 44
آخر شب بود که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن. بی حوصله بودم و فکرم مشغول بود. واسه همین اصلا انگیزه ای واسه جواب دادن نداشتم. با این حال رفتم سمت گوشی. با دیدن اسم مازیار چشمام گرد شد. این چی کار داشت با من دیگه؟ یه جوری شدم. حال بدی اومد سراغم. تصمیم گرفتم جوابش رو ندم همون