رمان سال بد Archives - صفحه 5 از 6 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سال بد

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 16

    پسرک مثل شیر برنجِ وا رفته نگاهم کرد … که پیشخدمت میانسال بلاخره مداخله کرد و چیزی گفت :   – دخترم ، لطفا … لطفا ! … به شما نمیاد اینقدر بی رحم باشی !   از پشت سر دوستانم و عماد شاهید دور زد و خودش را به من رساند . با حالتی پدرانه دستش را

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 15

    دخترها وحشت زده هینی کشیدند و بعد … در یک چشم بهم زدن پراکنده شدند ! دوستِ شروین زنجیر سگ را گرفت و آن حیوان را به سمت در خروجیِ محوطه کشاند … .   در عرض کمتر از یک دقیقه … دور و برمان خلوت شد .   من مات مانده بودم به همه ی آن چیزی

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 14

    نفس تندی کشیدم و دستم رو به فافا دادم و تلاش کردم از روی زمین برخیزم . زانوی شلوارم پاره شده و پوستم زخمی شده بود . حس می کردم نمی توانم زانویم را صاف کنم … ولی مهم نبود ! به اندازه ی کافی تحقیر شده بودم !   هستی و حنا هم به ما ملحق شدند

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 13

    زانوهایم ناخودآگاه شروع به لرزیدن کرد … .   دست خودم نبود . من نسبت به سگها یک جورایی فوبیا داشتم . حتی از سگ های کوچک و پشمالویی که شبیه عروسک بودند می ترسیدم … ! ولی این سگی که نزدیک در ورودی کافه ایستاده بود … واقعا وحشتناک بود !   ضربان قلبم تند شد و

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 12

    نگاه عماد از همان فاصله یکی از دخترها را نشانه گرفته بود … که لاغر بود و متوسط القامت و مانتوی سفید کوتاه و گله گشادی به تن داشت .   معلوم نبود به صابر چه گفت که دست از پیانو زدن کشید … . بعد کم کم دو سه نفر دختر دیگر هم به آن ها ملحق

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 11

    انگشتانم را درهم گره زدم . گوشه ی لبهایم به نشانه ی تردید و بدبینی اندکی به پایین انحنا پیدا کرد .   خوب بود ؟ نمی دانستم !   تمامِ دیشب روی مغزم بود … روی فکرهایم سنگینی می کرد .   شهابی که وقتی از اتاقش خارج شدیم ، باز هم سر حال و شاد بود

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 10

    صدایش آنقدر بلند بود که می ترسیدم به گوش راننده هم رسیده باشد ! … از طرفی به خاطر تمام بد دهانی هایش خنده ام گرفته بود !   گفتم :   – توی راهم ! دارم میام !   و نگفتم تازه از جلوی درِ خانه راه افتاده ام ! هستی پووف بلندی کشید … و من

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 9

    ***   میگرنِ لعنتی ! هووف ! بدترین درد دنیا بود … البته بعد از دردِ شکسته شدن کشککِ زانو !   می گفتند بعد از چهل سالگی خود به خود از بین می رود … و او هنوز پنج سال دیگر تا چهل سالگی داشت . در ضمن … از کجا می توانست مطمئن باشد که واقعاً

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 8

    ***   توی اتاقش نبود !   ساک ورزشی اش را که وسط اتاق افتاده بود برداشتم و کنارِ دیوار گذاشتم .   در بالکن باز بود و جریان هوای سرد به داخل اتاق می وزید ‌. جلو رفتم و پرده ی مقابل پنجره را پس زدم .   شهاب داخل بالکن … تکیه زده به دیوارِ کوتاه

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 7

    لبخند متشنجی نقش لب هایم شد … چقدر دوست داشتم جواب تند و تیزی به او بدهم . ولی حیف که …   – زن عمو جان … این حرفا دیگه از مد افتادن ! آدما آزادن هر جوری دلشون میخواد برای زندگیشون تصمیم بگیرن ، مشروط بر اینکه به دیگران آزاری نرسونن ! من فکر نمی کنم

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 6

    از دستش حرصم گرفت … نمی دانستم این حرص به خاطر کارهای خودش بود یا مادرش ! ولی هر چه که بود برای چند ثانیه مغزم از کار افتاد و تصمیم گرفتم با او سرد باشم !   لیوان دسته دار را پر از چای کردم و با قندان چوبی چرخیدم که به سمت بابا بروم ‌… که

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 5

    یک چیپس برداشتم و به دهان گذاشتم و همانطور که از تردی لذت بخشش لذت می بردم ، گفتم :   – خدا زودتر مرگ روشنک رو برسونه ! ما رو آخر به گدایی میندازه ! با اون قیمتای هتل شاهید آدم کوفت بخوره بهتر از قهوه است !   – حالا دفعه ی پیش که خودِ فلک

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 4

    گوشه ی لبم را جویدم … بعید می دانستم ! خواستم چیزی بگویم که در نیمه باز اتاقم کاملاً باز شد و فافا به جمعمان پیوست .   – سلام آیدا جون !   توی دستش یک جفت گوشواره ی رزینِ سرخ رنگ بود که شکل انار بود و خودم آنها را درست کرده بودم .   –

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 3

    روی انگشتانم را بوسید و بعد دستم را کشید و من را برد به سمت ایستگاه اتوبوس … چون باران باز هم شروع به باریدن کرده بود !   هر دویمان زیر سقف ایستگاه اتوبوس پناه گرفتیم و من در حالیکه به باران لعنتی بد و بیراه می گفتم … دستهایم را توی جیبهای بارانی ام فرو کردم

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 2

      – خو حالا ! تقصیر خودشم بود ! هی می رفت رو مخم !   هر چند … حالا دیگر دقیقاً یادم نمی آمد سر چه موضوعی با شهاب جر و بحثم شده بود … چون وقتی پریود بودم هر چیزی به نظرم آزار دهنده می رسید ! … ولی حالا بدجوری برای شهاب دلم تنگ شده

ادامه مطلب ...