رمان سکوت تلخ Archives - صفحه 3 از 5 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سکوت تلخ

سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 44

        به محض نشستن پروازشان و مواجه با راننده ای که قصد بردن آنها به مقصد تعیین شده را داشت   مانلی با کمال خان تماس گرفته بود   صبرش به سر رسیده بود   بیش از این نمیتوانست مطیع باشد   حریم خصوصی میخواست   بعد از یک سفر خسته کننده به استراحت نیاز داشت  

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 43

        پلک باز میکند و روی تخت می نشیند   چشمش که به او می افتد   زیرلب آرام سلام میکند و در مقابل اما هاکان پر انرژی جوابش را داده و میپرسد   – خوبی؟ چطور گذشت این چند روز؟ اذیت که نشدی؟   ابرو بالا میدهد و با مکثی کوتاه در جواب او به یک

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 42

        در گلو میخندد   آن روز صبح   دخترک را کارد میزدی خونش در نمی آمد   البته که به او حق میداد   منکر اشتباهش نمیشد   بردن سارا به آن خانه کار درستی نبود..   در حالی که دستش را زیر تاپ تن دخترک سر میداد زمزمه میکند   – مقصرش خودتی …  

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 41

        نگاه هاکان میان چشمان او جا به جا میشود   سکوتش باعث میشود تا سارا گرفته و بی قرار بپرسد   – چرا جوابم رو نمیدی؟   گوشه لبش کمی بالا می رود   داشت اذیتش میکرد   – دختره قشنگه اخه ، تو میخوای دروغ بگم؟   گر گرفتن تن سارا را حس میکرد …

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 40

        لای پلک هایش باز شد ..   مبهوت روی تخت نشست   همزمان با هشیار شدن او هاکان هم تماسش را پایان داد   نگاهی به مانلی انداخت و حین آنکه پیراهنش را تن میزد خطابش قرار داد   – این یک هفته رو حسابی خوش بگذرون حرم خرید گشت و گذار هر جا که دوست

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 39

        یه اتاق پناه آورده بود   تحمل دیدن آن دو را نداشت ..   این بی شرمی برایش ازار دهنده بود.   رفتار هاکان هم جای خود داشت   تا قبل از پا گذاشتنش در این خانه اصلا فکرش را هم نمیکرد او چنین ادم بی ملاحضه و از خود راضی باشد .   لحاف را

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 38

        سر تا پایم یخ میزند خشک میشوم   باورم نمیشود   درست پیش چشم خانواده اش به آنجا رفت بود   چطور ممکن بود؟   چطور میتوانست تا این حد بی پروا رفتار کند؟   مضطرب آب دهانم را قورت میدهم و این پدر هاکان است که خطاب به کمال خان می گوید   – بچه

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 37

        حالت نگاهش تغییر کرده بود   جدی بود و تهدید آمیز   طوری که کمی ترسیده بودم …   البته که حق هم داشتم   این طرز نگاه ترس هم داشت .   چشم از چهره رنگ وا داده ام برمیدارد و سمت کمد می رود..   تیشرتی به تن میکشد   دستش که سمت شلوارش

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 36

      مشغول بالا کشیدن زیپ دامن کتم هستم که در اتاق باز میشود ..   برمیگردم سمت هاکان   وارد اتاق میشود و همزمان با ورودش صدای مادرش نیز می آید   – عروس و داماد خوابن؟   هاکان جواب میدهد   – الان میایم مامان ..   در را می بندد .   و با همان بالاتنه

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 35

        با خودم عهد بسته بودم اشک نریزم   اما نشد   نتوانسته بودم   تا خود صبح گریه کرده بود   دیگر صدای ناله نمی شنیدم   دیگر حالت تهوع نداشتم   اما گریه ام بند نمی آمد   چشمانم از شدت گریه میسوخت ، درد میکرد   انگار که داشتند از حدقه بیرون می آمدند

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 34

        تنم یخ میزند …   مات سر جا میمانم…   مبهوت شده بودم.   صدای سارا؟   آن هم در این خانه؟   توهم زده بودم؟ دیوانه شده بودم؟   محال بود   قطعا عقلم را از دست داده بودم که خیال میکردم این صدای سارا است   او اینجا؟   مضحک بود   هاکان نرفته

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 33

        با برش قیچی میان پارچه بغضم میترکد   صدای هق هق گریه ام بالا می رود و تمام اتاق را پر میکند …   عصبی بودم   داشتم از گریه و بغض میترکیدم …   چرا من تنها بودم؟   هیچکس را نداشتم …   پدربزرگم چشم دیدنم را نداشت   عموهایم اوج لطفشان نصیحت بود

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 32

        باید به هاکان میگفتم   کمی خجالت میکشیدم   صبر میکردم تا به داخل اتاق بیاید   آن موقع میگفتم   دست سمت موهایم میبرم   به هر طریقی که بود ، تور را از روی سرم جدا میکنم   نفس عمیقی میکشم   چند دقیقه ای را تحمل میکنم و وقتی خبری از هاکان‌نمیشود خود

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 31

        نگاه گیجم در صورت هاکان می چرخد   منظور دیجی از بوسه را نمی فهمم   گیجم …   هاکان اما برخلاف من نگاهش جدی است   انگار کلافه است   ناراضی است   زیر لب فحشی نثار آن مرد میکند و دستانش را محکم تر به دور تن من می پیچد   دیجی که عکس

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 30

        از جوابش تمام آن خشم و عصبانیتی که از کیارش داشتم را فراموش میکنم   دلم میخواست محکم ببوسمش   فکر نمیکردم اینطور او را سنگ رو یخ کند   دستانش را میگیرم ، نزدیکش میشوم   طوری که کاملا به قفسه سینه اش می چسبم   – تو اشتباه من نیستی هاکان ، قشنگ ترین

ادامه مطلب ...