رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 90

رمان عشق تعصب پارت 90

  حسابی جا خورده بودم یعنی جدی جدی میخواست طلاقش بده ، بوسه به سمت کیانوش اومد و با عصبانیت گفت : _ یادت باشه نمیتونی من رو طلاق بدی وگرنه نابود میشی کیانوش کیانوش دستش رو دور گلوش حلقه کرد فشاری بهش داد و با خشم غرید : _ داری من رو تهدید میکنی آره ؟ _ هر جوری

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 89

رمان عشق تعصب پارت 89

  _ به تو چ که حالش بد میشه یا نه . به سمت بوسه برگشت و خیلی سرد خطاب بهش گفت : _ کسی بهت گفته از اتاقت بیای بیرون ؟ بوسه ساکت شده داشت بهش نگاه میکرد عصبانی بود نمیتونست خودش رو کنترل کنه _ شوهرم داره جلوی چشمهام لاس میزنه من برم اتاقم بشینم آره ؟ کیانوش

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 88

رمان عشق تعصب پارت 88

  بعد رفتن پرستو زیاد طول نکشید سر و کله ی کیانوش پیدا شد اومد روی تخت نشست و پرسید : _ بهتری ؟ _ من حالم خوبه فقط اگه تو از اینجا بری خیلی خوب میشه میدونستی با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد ، چند دقیقه که گذشت گفت : _ چرا انقدر از من متنفری

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 87

رمان عشق تعصب پارت 87

خیره به کیانوش شدم از اولش انگار خودش قصد داشت همراه من بیاد ، واقعا واسم سخت بود همراهش برم اما انگار چاره ای نبود با صدایی گرفته شده گفتم : _ مزاحم نمیشم خودم میتونم برم فقط میخواستم یکی از خانواده اش بیاد همراه من همین _ مشکلی نیست میام سری واسش تکون دادم بلند شدم رفتم اماده شدم

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 86

رمان عشق تعصب پارت 86

  چشمهام با درد روی هم فشرده شد دیگه واقعا داشت اعصابم رو خط خطی میکرد با عصبانیت از سرجام بلند شدم و گفتم : _ زنیکه ی روانی یه جوری داری رفتار میکنی انگار شوهر مرده ی من شوهر تو بوده که پسرمون رو واست به ارث گذاشته داری بال بال میزنی واسش بوسه ساکت شد شوکه شده داشت

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 85

رمان عشق تعصب پارت 85

  من و کیانوش همش با هم بحث داشتیم اصلا نمیتونستیم همدیگه رو تحمل کنم حتی شده واسه ی یه ثانیه این قضیه کاملا مشخص بود نمیدونم چقدر زمان گذشته بود که دستم رو تو دستش گرفت و گفت : _ به من نگاه کن ببینم !. تو چشمهاش خیره شدم که ادامه داد : _ دوباره اجازه نمیدم بری

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 84

رمان عشق تعصب پارت 84

  _ حالا اگه میشه برو بیرون به سمتم اومد و با صدایی خش دار شده گفت : _ بهنام چند روز دیگه میاد با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم مگه قرار نبود زودتر بیارنش پس چرا داشتند لفتش میدادند نکنه مشکلی پیش اومده بود _ ببینم نکنه چیزی شده ؟ _ ن _ پس … _ دارم

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 83

رمان عشق تعصب پارت 83

  کیانوش ساکت شده بود اما عصبانی بود بخاطر وضعیت بدی ک من داشتم وقتی رسیدیم پیاده شدم دوباره برگشته بودم بعد چند سال پسرم حالا شش سالش شده بود بزرگ شده بود دوباره میتونست من رو قبول کنه نه قصد نداشتم هم بهش فشار بیارم همین اول صدای کیانوش بلند شد : _ بهار از افکارم خارج شدم نگاهم

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 82

رمان عشق تعصب پارت 82

  خیره به من شد و گفت ؛ _ من میرم اما فردا میام وسایلت رو جمع میکنی میای عمارت پیش پسرت زندگی میکنی . بعدش خواست بره که صداش زدم ؛ _ کیانوش سرجاش ایستاد چشمهاش رو بهم دوخت که با صدایی گرفته شده گفتم ؛ _ من با چ عنوانی باید بیام پس کسایی که باهام غریبه هستند

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 81

رمان عشق تعصب پارت 81

  برگشتم خونه ولی حسابی حالم بد بود از اون روز هایی بود که نیاز داشتم طرلان پیشم باشه ، بهش پیام دادم اگه تونست بیاد پیشم حالم خوب نیست خودش میدونست مریض هستم و گاهی این شکلی میشم کلید خونه رو داشت ، دراز کشیده بودم که چشمهام گرم شد و خوابم برد نمیدونم چقدر گذشته بود که اسمم

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 80

رمان عشق تعصب پارت 80

  کیانوش با عصبانیت به سمتم اومد و گفت : _ به به خانوم فراری نفسم رو با عصبانیت بیرون فرستادم اصلا حق نداشت بیاد خونه ی من و ازم حساب بپرسه ، بلند شدم روبروش ایستادم و گفتم : _ از خونه ی من گمشو بیرون همین الان با خشم فریاد کشید : _ خفه شو دهنت رو ببند

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 79

رمان عشق تعصب پارت 79

  _ بیخیال مهم نیست من از اولش میدونستم چه آدم هایی هستند واسه ی همین قصد ندارم خون خودم رو کثیف کنم هر کاری دوست دارند انجام بدن خوشحال باشند دیگه پیششون نیستم ! چند ثانیه ساکت شد بعدش با صدایی گرفته شده گفت : _ اما کیانوش دیوونه شده بود همه جا داره دنبال تو میگرده ، حالش

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 78

رمان عشق تعصب پارت 78

  طرلان حسابی شوکه شده بود پس کاملا مشخص بود بی خبر هست از این قضیه اما بقیه میدونستند خودم این رو فهمیده بودم ، طرلان با صدایی که داشت میلرزید پرسید : _ آریا هم میدونه ؟ اشکام روی صورتم جاری شدند مگه میشد نفهمیده باشه آریا میدونست واسه همین من رو متقاعد کرد دوباره زن کیانوش بشم چون

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 77

رمان عشق تعصب پارت 77

  بهنام حسابی امروز باهاش وقت گذروندم خیلی زیاد در حقش کوتاهی کرده بودم اما میخواستم حالا رفتارم رو باهاش درست میکنم چون دیگه واقعا نمیتونستم اینطوری ادامه بدم فشار خیلی زیادی روی من بود _ بهار با شنیدن صداش که داشت اسمم رو صدا میزد به سمتش برگشتم و گفتم : _ جان _ من میتونم یه سئوال بپرسم

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 76

رمان عشق تعصب پارت 76

  _ بهتره درست صحبت کنی بهار هیچ میفهمی چی داری میگی ؟! نفسم رو با عصبانیت بیرون فرستادم دیگه داشت باعث عصبانیت من میشد _ خواهش میکنم‌تمومش کن کیانوش چرا داری اینطوری میکنی آخه دوست داری من بمیرم ؟ _ نه _ پس این بحث رو تمومش‌کن کیانوش ساکت شده داشت به من نگاه میکرد بعدش گذاشت رفت انگار

ادامه مطلب ...