4 دیدگاه

رمان عشق تعصب پارت 89

5
(2)

 

_ به تو چ که حالش بد میشه یا نه .
به سمت بوسه برگشت و خیلی سرد خطاب بهش گفت :
_ کسی بهت گفته از اتاقت بیای بیرون ؟
بوسه ساکت شده داشت بهش نگاه میکرد عصبانی بود نمیتونست خودش رو کنترل کنه
_ شوهرم داره جلوی چشمهام لاس میزنه من برم اتاقم بشینم آره ؟
کیانوش به سمتش رفت بازوش رو تو دستش گرفت و سرش فریاد کشید :
_ بهتره خیلی زود سر عقل بیای وگرنه میفرستمت همونجایی که بودی
رنگ از صورت بوسه پرید :
_ داری من و تهدید میکنی بخاطر این دختره ی هرزه که معلوم نیست با کیا …
کیانوش دستش بالا رفت و خیلی محکم تو صورتش نشست ، چشمهام گرد شد
بوسه با نفرت لب زد :
_ پشیمون میشی
بعدش رفت سمت اتاقش ، کیانوش کلافه چنگی تو موهاش زد منم هاج و واج ایستاده بودم به سمتم برگشت و رو بهم توپید :
_ چته خشکت زده
به سختی لب باز کردم ؛
_ هیچ
_ مشخصه
اما حسابی قاطی کرده بود کاملا از رفتارش و نوع حرف زدنش مشخص بود
_ برو اتاقت
_ باشه
بعدش به سمت اتاقم رفتم فعلا وقت کل کل باهاش نبود بشدت عصبی شده بود وقتی داخل اتاقم شدم لبخندی از سر ذوق روی لبم نشست خوب شد حال بوسه رو گرفته بود عفریته همش داشت روی اعصاب راه میرفت …
_ بهار
با شنیدن صدای گیسو خانوم صدام و صاف کردم ؛
_ بله
_ میتونم بیام داخل
_ بفرمائید
در اتاق باز شد داخل اومد خیره به من شد و پرسید :
_ خوبی ؟
_ آره
_ شنیدم خونه آریا و طرلان حالت بد شد
_ وقتی اریا رو اون شکلی دیدمش ترسیدم واسه ی همین وگرنه خوبم من اصلا مشکلی نیستش .

واقعا نمیدونستم چرا اینطوری شده بود ولی خوب نگران حال آریا بودم بنظرم مشکوک بود ولی هیچکدومشون چیزی به من نگفته بودند
_ بهار
به سمتش برگشتم و گفتم :
_ بله
_ نیاز نیست نگران باشی حالا خداروشکر حالش خوبه تو باید بیشتر مراقب خودت باشی مخصوصا با وضعیتی که داری درسته
داشت درست میگفت ولی مگه من طاقت میاوردم قلبم داشت تند تند میکوبید
_ بهار
_ جان
_ خوب باش
بعدش گذاشت رفت چقدر عجیب بود گیسو خانوم نگران من شده‌ بود هنوز نتونسته بودم به رفتارشون حرفاشون عادت کنم چون همش گذشته مثل یه فیلم از جلوی چشمهام رد میشد که چقدر در حق من بدی کرده بودند ، حالا که دیده بودند پسرشون زنده هستش داشتند بهتر رفتار میکردند
_ بهار
به سمتش برگشتم و گفتم ؛
_ جان
_ خوبی ؟
_ آره
حالم بهتر شده بود اما هنوز نتونسته بودم با خودم کنار بیام واقعا عجیب غریب بود
* * * *
با دیدن بوسه از کنارش رد شدم که صداش از پشت سرم بلند شد :
_ زیاد خوشحال نباش
به سمتش برگشتم و با چشمهای ریز شده خیره بهش شدم و گفتم ؛
_ دیوونه شدی ؟
_ نه
_ پس چرا داری مزخرف میگی باز مثل اینکه عادت کنی هر روز یه چیز جدید بگی
_ تو باعث شدی شوهرم دست روی من بلند کنه فکر نکن به این زودی فراموش میکنم فهمیدی ؟
پوزخندی تحویلش دادم :
_ اگه حرفات تموم شد من میرم ، درضمن اون سیلی حقت بود دلم خنک شد
بعدش در مقابل چشمهای گشاد شده اش گذاشتم رفتم رسما عقلش رو از دست داده بود ….

بوسه حقش این بود حالش گرفته بشه قرار نیست همیشه باهاش خوب برخورد کرد
_ بهار
به سمتش برگشتم و با صدایی که بشدت گرفته شده بود گفتم :
_ جان
_ دوباره اعصابت رو خورد کرد ؟
_ بابا بوسه بیش از حد با من مشکل داره حتی من نمیدونم چرا داره اینطوری رفتار میکنه
چشمهاش رو محکم روی هم فشار داد و گفت :
_ میتونه دلیل زیاد داشته باشه
_ مثلا
_ تو قبلا زن شوهرش بودی !
_ همین ؟
_ آره
_ پس واقعا مریض هستش باید بره درمان بشه اینطوری نمیشه
واقعا بنظرم مریض بود و مشکل روحی روانی داشت باید میرفت درمان میشد خودش رو به کسی نشون میداد نه اینکه باعث بشه بقیه اذیت بشن !.
_ بهار
با شنیدن صدای کیانوش به سمتش برگشتم و گفتم :
_ بله
_ بیا باهات کار دارم
متعجب بلند شدم باهاش همراه شدم یعنی چیشده بود ، داخل اتاق مطالعه شدیم خیره بهش شدم که گفت :
_ بهنام رو یه مدت نمیشه بیاریم اینجا
چشمهام گرد شد شوکه شده پرسیدم :
_ چرا ؟
_ چون یه مشکلی پیش اومده !
_ چ مشکلی ؟
_ یکی اینجا هستش با ما مشکل داره
_ یعنی چی ؟
_ مگه ندیدی چ بلایی سر آریا اومد همش با نقشه بوده پس نمیتونم جایی بریم
شوکه شده بودم هضمش واقعا واسم سخت بود مخصوصا که داشتم همچین چیز میشنیدم خیلی بد شده بود
_ دوباره همونا ؟
_ نه
_ دروغ نگو

_ آره همونا هستند اما نباید بهشون توجه کنیم پس لطفا اگه میشه آروم باش
شوکه شده نشستم حسابی اعصابم خورد شده بود ، دوباره سر و کله اشون پیدا شده بود نکنه قصد داشتند بلایی سر بهنام و بهادر بیارن سریع بلند شدم خیره بهش شدم و با نگرانی گفتم :
_ میخوان بلایی سر شما بیارن ؟
_ جرئتش رو ندارند
اشکام روی صورتم جاری شدند جرئتش رو داشتند و خیلی خوب انجام میدادند
دستاش رو دو طرف صورت من گذاشت و گفت :
_ به من نگاه کن ببینم
تو چشمهاش زل زدم که پرسید :
_ چرا داری گریه میکنی ؟
_ میترسم !
_ از چی ؟
_ بلایی سر شما بیاد
_ مطمئن باش هیچ چیزی نمیشه من اجازه نمیدم پس بهم اعتماد داشته باش
میدونستم چی داره میگه ولی حسابی حال من بد شده بود انقدر که نمیشد متوجه شد
من رو تو آغوشش کشید که چشمهام بسته شد چقدر پر از آرامش بود
یهو در اتاق با صدای بدی باز شد از کیانوش جدا شدم نگاهم به بوسه افتاد
_ به به خلوت کردید
کیانوش خیلی سرد گفت :
_ دهنت رو ببند
_ چرا باید ساکت بشم خودم دیدم داشتید چ غلطی میکردید پس …
کیانوش به سمتش رفت یه سیلی محکم زد تو گوشش و رو بهش توپید :
_ به وکیل میگم برگه های طلاق رو آماده کنه این ازدواج منحوس تموم بشه
بوسه مات و مبهوت داشت بهش نگاه میکرد :
_ چی ؟
_ مثل اینکه یادت رفته ازدواج بخاطر چی بود که الان شیر شدی
_ نه
🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرنوش
فرنوش
2 سال قبل

ببحشید اره این پارت به بعد نمیارع من کجا بخونم الان؟

ayliiinn
عضو
پاسخ به  فرنوش
2 سال قبل

عشقم پارت گذاری هر چند روز یه باره نویسنده هنوز ننوشته

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

ای ول بادا بادا نویسنده محترم یه حرکتی زد.
حالا این بهادر خان‌بجز اینکه هی معشوقه بگیره و زن بگیره مگه چکارست که گروه مافیا دنبالشن.
بعدش چرا این مثل ادم به زنش نمیگه .
و یه چی دیگه نمیخوای تمامش کنی والا کرونا واکسن واسش اومد این رمان تموم نشد

Roz
Roz
پاسخ به  ناشناس
2 سال قبل

😂😂😂

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x