رمان عشق صوری پارت 259

5
(1)

 

 

صدای فروشنده از پشت در گند زد به همچی.

یا شاید بهتر بود بگم مارو به خودمون آورد.

مایی که از مکان نامناسب قصد انجام کارای خاکبرسری داشتیم!

 

 

-مورد پسندتون بود !؟

 

 

خیلی زود چرخیدم و شهرام رو از خودم جدا کردم.

تور رو دادم پایین و با مرتب کردن لباسم دستپاچه جواب دادم:

 

 

-ب…بله…بله…

 

 

اینو گفتم و خیلی زود لباس شهرام رو دادم بالا و درحالی که تند تند کمربندش رو می بستم گفتم:

 

 

-جون من برو بیرون تا آبروریزی نشده!

 

 

لبهاشو رو هم فشرد و با کلافگی گفت:

 

 

-تف به این شانس!

 

 

وقتی همچی مرتب شد درو باز کردم و رفتم بیرون.

فروشنده با اون لبخندی که نمیدونم بخشی از شخصیتش بود یا بخشی از کارش به به کنان گفت:

 

 

-عالی شدین…خیلی عالی!

واقعا که برازندتونه!

پس انتخاب نهاییتون شد همین !؟

 

 

با دستپاچگی لبخندی زدم ومن من کنان جواب دادم:

 

 

-بله بله…نامزدمم پسندید…

 

 

خندید و گفت:

 

 

-پس تشریف ببرید داخل درش بیارین تا من واستون بزارم تو جعبه!

 

 

نگاهی به خودم انداختم.

تازه حالیم شد تور هنوز تنمه.

نیشخندی زدم و گفت:

 

 

-عه آها! راس میگینا…الان درمیارم!

 

 

خندید و دور شد.

فورا برگشتم داخل و اینبار با حرص خطاب به شهرام گفتم:

 

 

-چقدر گفتم بیخیال شو…حق نداری بیای داخلاااا…

 

 

نیمچه لبخندی زد و گفت:

 

 

-باشه باباااا…

 

 

اخم کردمو درو بستم و از داخل قفلش کردم و مشغول درآوردن تور شدم…

 

به محض اینکه رفتیم داخل مامان مشتاقانه به سمتمون اومد.

یا بهتر بود بکم کنجکاو!

سلامی سرسری به شهرام کرد و بعد هم تند و سریع و انگار که دیگه طاقت صبوری نداشته باشه از من پرسید :

 

 

-چیشد !؟ تور انتخاب کردی!؟

 

 

با لبخند جواب دادم:

 

 

-آره!

 

 

آهسته بدون اینکه صداش به گوش شهرام برسه کنار گوشم پرسید:

 

 

-خریدی یا اجاره کردی!؟

 

 

نمیدونم چرا جواب این سوال واسش مهم بود.

مامان بود دیگه

نمیشه بهش ایراد گرفت.

در هر صورت جواب دادم:

 

 

-فرقی میکنه مگه!؟

 

 

پشت چشمی نازک کرد و گفت:

 

 

-معلومه که فرق داره‌…حتمالا بگو خریدی یا اجاره کردی!؟

 

 

نیت دقیقش رو از گفتن این حرف متوجه نشدم اما جواب دادم:

 

 

-خب باشه خربدم…اما واقعا چه فرقی داره آخه؟ من که نمی فهمم!

 

 

یه چشم غره بهم رفت و جواب داد:

 

 

-معلومه که فرق میکنه!

گربه رو باید دم حجله بکشی!

اصلا خودتو دست کم نگیر!

عروس پرخرج ارج و قربش بیشتره!

حالا بده ببینم چی گرفتی!

 

 

سرم رو تکون دادم و گفتم:

 

 

-باشه!

 

 

شهرام هر چیزی که توی دستش داشت و همه هم شامل خریدهای من بودن رو یه گوشه گذاشت و یه گوشه نشست و از خدمتکار براش چایی بیارن بلکه خستگیش در بره…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
asrin
asrin
1 سال قبل

بچه ها این رمان رو باید بخرین واسه همین هم کسی ک رمان رو میذاره پارت پارته چون نویسنده اصلی تا همینقد اجازه میده بخونید بعد بخریدش
بنظرم نخرید اخرش معلومه دیگه😉

خطاب به نویسنده کرمالو
خطاب به نویسنده کرمالو
1 سال قبل

هوووو کرمالو چس منگ
چس نویس
نمی‌خواد برای دو خط چس خودتو به زحمت بندازی و دست چستو خسته کنی
تو دیگه رمانت چس هم نمیارزه که واسش چس کلاس هم بزاری گرفتی برو گمشو کرمالو چس نویس

پارمیدا
پارمیدا
1 سال قبل

پس چرا پارت نمیزاری

Mehrima
Mehrima
1 سال قبل

چرا چن روز پارت نمیزاری هااا همش میام چک میکنم نیومده عرضه نویسندگی نداشتی نمینوشتی دو تا سطر میزاره اونم همش تکراری ماهی ی بار ب خودت زحمت نده نزاری سنگین تره

عصبی
عصبی
1 سال قبل

پس این پارت بی صاحاب رو کی میزاری دیگه کچل شدیمممممم 😡

Mehrima
Mehrima
1 سال قبل

هنوزم پارت نذاشتی ک 😑 

Haana
Haana
1 سال قبل

خداروشکر از تور فروشی دراومدم 😅👌

Mehrima
Mehrima
1 سال قبل

سلام نویسنده جان میشه بگی کی بی کی پارت گذاری میکنی ؟ ممنون میشم اگ بگی

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x