رمان ملورین

رمان ملورین پارت 56 4.4 (94)

1 دیدگاه
        ملورین هم خندید و وسایل را به طرف آشپزخانه برد، معماری و طبعیت این ویلا را بیش از حد دوست داشت!     ظرفی را روی کابینت گذاشت که همان موقع محمد با لبخندی بی سابقه تقه ای به در آشپزخانه زد. – ملکه قصر اجازه…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 55 4.4 (94)

2 دیدگاه
          محمد گویا دوغ در گلویش ماند، ملورین هیچ وقت تا این حد گیر سه پیچ نمی‌شد. ولی شانس او ملورین روی این بحث به شدت تاکید داشت.   با دستمالی دور دهانش را تمیز کرده و پلک زد: – نه هنوز عزیزم وقت نکردم، درک…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 54 4.5 (98)

1 دیدگاه
      محمد هم دستش را گرفت و روی دستش را بوسید که لبخند ملورین عمیق تر شد.   – بلاخره اومدی آقای بد قول؟!   – چرا منتظر موندی آخه بچه؟! ناهار می‌خوردی می‌خوابیدی!   ملورین همان طور که از سر جایش بلند می‌شد لب زد: – مینو…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 53 4.5 (105)

1 دیدگاه
        – هر چی که می‌خواد باشه! بلاخره تو زندگی تو بوده! خیلیای دیگه هم تو زندگیت بودند… منم اگه خدا نمی‌خواست شاید مثل همین دخترا برات شده بودم. بعد استفاده ات مثل یه دستمال…   محمد سریع از روی حرص دستش را روی دهن ملورین گذاشت…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 52 4.2 (119)

1 دیدگاه
        رو به روی آیینه روی صندلی نشست و موهایش را باز کرد. شونه ای برداشت و ارام روی موهایش کشید.     خیره به آیینه شد و با خود فکر کرد اگر محمد را آن شب نمی‌دید چه اتفاقی می‌افتاد؟! زندگی اش چگونه می‌گذشت؟ محمد عین…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 51 4.2 (105)

2 دیدگاه
      محمد تقریبا حتی حضور آن زن را هم فراموش کرده بود، آن زن که تمام مدت حواسش به محمد و دخترک و کنارش بود تاب نیاورد و وقتی غذایشان را تمام کردن به سمت آن ها حرکت کرد.     نمی‌دانست حتی چه می‌خواهد بگوید فقط می‌دانست…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 50 4.4 (102)

3 دیدگاه
            محمد لبخند پهنی به او زد و دستش را روی پای  ملورین که در شلوار سفیدش خودنمایی می‌کرد گذاشت: – قربون خانم خوشگلم بشم امشب می‌برمتون پاتوق خودم مطمئنم مینو عاشقش می‌شه…     ملو لبخند خجالت زده ای زد و برای اولین بار…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 49 4.3 (105)

5 دیدگاه
        شرم در صورتش دوید. سر پایین گرفته و اهسته پچ زد:   – خیله خب حالا، نیاز نیست همه چیزو کامل تشریح بدی.   قهقه‌ی مرد بلند شد. به سمتش خیز برداشته و با هر دو دست لپ‌هایش را کشیده و لب زد:   – اخ…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 48 3.6 (21)

20 دیدگاه
    با زور و زحمت خودش را عقب کشید و نگاهی دلخور روانه‌ی محمد کرد! آهسته گفت:   – میشه اینقدر به من نچسبی؟   ابرو بالا فرستاد:   – نه!   پروو بودن محمد همتا نداشت! انگار نه انگار همین چند روز پیش، بدترین حرف‌ها نثارِ ملورین کرده…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 47 4.3 (4)

5 دیدگاه
    مادرش محکم بازویش را چنگ زده و گفت:   – الله و اکبر یه موقع خجالت نکشی!   بیخیال شانه بالا انداخته و گفت:   – نه چرا خجالت بکشم؟ شما یه جوری دارین رفتار میکنید که انگار اونی که قراره زندگی کنه شمایین نه من!   با…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 46 4.2 (5)

6 دیدگاه
    زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را شنید که چشم غره‌ای اساسی به سمت ملورین پرتاب کرده و گفت:   – میفهمم چی میگی! دست وردار از بچه بازیات، تو دیگه بزرگ شدی، همسن و سال مینو نیستی که ناز کنی و یکیم مدام نازتو بخره!   هر دو دستش را…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 45 5 (4)

8 دیدگاه
    با استیصال پلک‌هایش را روی هم فشرده و پچ زد:   – نمیدونم!   بغص بیخِ گلویش تار بسته بود و سیبِ ادمش تکانی محکم خورده و گفت:   – من واست دستمال کاغذیم محمد؟   بالافاصله ابروهای محمد در هم گره خورده و آرواره‌هایش را روی هم…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 44 5 (4)

بدون دیدگاه
    محمد نزدیکش شد و درست در یک قدمی‌اش ایستاد، با جدیت به چشم‌های درشت و سبز رنگش خیره شد و گفت:   – من همچین حرفی زدم الان؟   سر بالا انداخت و گفت:   – خب نه ولی منظورت چی بود؟ نکنه دیگه نمیخوای بیای اینجا نه؟…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 43 4 (4)

2 دیدگاه
    ملورین نخودی خندید و از روی شانه‌ی محمد به بیرون گردن کشی کرد.   زمانی که از نبودنِ مینو خیالش راحت شد، روی پنجه‌ی پا بلند شده و زیر چانه‌ی مرد را بوسید..   پلک‌های محمد با حسی خوب روی هم افتاد و دمی عمیق از عطر دخترک…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 42 4 (4)

6 دیدگاه
    بهت زده سرش را به سمت در چرخاند و با ندیدن کسی مطمئن شد که صدا از داخل حیاط است!   از پنجره‌ی کوچک اشپزخانه به بیرون خیره شد و چشمش به محمد افتاد.   با یک دست مینو را در اغوش گرفته بود و سر و صورتش…