رمان ملورین Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ملورین

رمان ملورین

رمان ملورین پارت 67

        به هر سختی که بود خوابش برد ولی دعا می‌کرد ای کاش نمی‌خوابید! ای کاش…   ***     – محمد چرا اینطوری می‌کنی با من آخه؟! بابا نمیگی دق می‌کنم من الان نزدیک شش ماهه همین جوری داری بام رفتار می‌کنی… نه حرفی بام می‌زنی نه هیچی! هیچ ارتباطی نداری بام لعنتی؟! چرا اینطوری می‌کنی؟!

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 66

        – شما لازم نکرده وضع بد من و بزنید توی سرم! هر آشغالیم که هستم دل کسی و تاحالا نشکوندم. شما حتی انقدری واسه پسرتون ارزش نداشتید که خبر ازدواجش و به شما بده! یه بیچاره بی کس ساختید ازش!   انقدر کل زندگی محدودش کردید و تو سرش چرت و پرت خوندید که حتی شما

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 65

        محمد صورتش را میان دستانش گرفت و لبخندی به تلخی زهر زد. – من همیشه پشتتم، قشنگم باید خودت و جمع و جور کنی! می‌دونم عین همیشه از پسش برمیای. تو قوی ترین دختری هستی که تو زندگیم دیدم ملو. مثل همیشه که جلوی سختی ها کمر خم نکردی این بارم می‌خوام پررو بازی در بیاری!

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 64

                ولی حرفش با بوسه ای که به لبانش خورد متوقف شد.       – بحث جدی باشه واسه بعد! الان دلم می‌خوادت!     ملورین دستش را تخت سینه همسرش گذاشت و برای این که کمی ناز بیاید به عقب راندش.   – برو اون ور ببینم می‌خوام یکم بخوابم به

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 63

      در راه خانه حاج مسلم کسی حرفی نزد و هر دو در افکار خود غرق شده بودند.     بعد از یک ربع به خانه رسیدند و ملورین عین همیشه که می‌ترسید، دست و پایش یخ زده بود.       محمد با لبخندی آرامش بخش دستانش را گرفت را زنگ را فشرد.       نیلا

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

دانلود رمان ملورین پارت 62

        یه جورایی مثل تهدید عوض شدن زندگیم بود، انگار دیگه قرار نبود محبت پدر مادرم و بچشم. دیگه قرار نبود اونا من و دوست داشته باشن!         گوشه گیر شده بود و دیگه از اون ملورین سرزنده خبری نبود.         تا این که یه شب که می‌خواستم بخوابم بابام اومد

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 61

      محمد با دکتر مینو حرف زد و ملورین تازه فهمید چرا محمد بهم ریخته بود.       دارو هایی که الان برای مینو تجویز کرده بودند رویش جواب نداده بود و حالا باید شیمی درمانی را شروع می‌کردند!     مینو تا خبر را شنید روی صندلی های بیمارستان ولو شد و کاملا امیدش را از

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 60

      – خانم تدارک یه جشن درست حسابی و بگیرید.       محمد دخالت کرد و گفت: – ولی من می‌خوام عروسی بگیرم با اجازه تون! درسته که ما ازدواج کردیم ولی عروسی نگرفتیم!       – تو با اجازه نگرفتن از من حق این کارم نداری من آبرو دارم جلو فامیل!       محمد

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 59

        – نمی‌دونم جوابم درسته یا نه، ولی همین که این خطر رو به جون خریدم و اومدم داخل اتاق تون همین که آدمی مثل من جلوتون نشسته و داره حرف می‌زنه مدرک کوچیکیه که ثابت کنه من محمد رو بخاطر خودش می خوام!!             – من خوشبختی محمد رو می‌خوام ولی

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 58

  – وقتی یه بار پروندم یکی‌و یعنی چی؟! من اومدم امشب همه چی و تموم کنم. – آره پسرم جون من امشب و بهم نزن بزار تموم شه. محمد فقط یه جمله گفت: – جون خودت و وسط نکش مادر من.   امیر قصد دخالت داشت، می‌ترسید اگر محمد با این خشم حرفش را بزند دعوایی درست شود با

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 57

      ملورین با حالی داغون به دیواره اتاق عمل تکیه داد و سرش را در دستش گرفت.   چگونه می‌توانست تحمل کند؟! حس می‌کرد قلبش چنان درد می‌کند که حال از هوش می‌رود.   محمد روی زانوهایش نشست و دستش را روی شونه ملورین گذاشت، از طرفی محمد طاقت این حال ملورین را نداشت.        

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 56

        ملورین هم خندید و وسایل را به طرف آشپزخانه برد، معماری و طبعیت این ویلا را بیش از حد دوست داشت!     ظرفی را روی کابینت گذاشت که همان موقع محمد با لبخندی بی سابقه تقه ای به در آشپزخانه زد. – ملکه قصر اجازه میدید؟!   ملورین از لفظش بلند خندید و لب زد:

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 55

          محمد گویا دوغ در گلویش ماند، ملورین هیچ وقت تا این حد گیر سه پیچ نمی‌شد. ولی شانس او ملورین روی این بحث به شدت تاکید داشت.   با دستمالی دور دهانش را تمیز کرده و پلک زد: – نه هنوز عزیزم وقت نکردم، درک می‌کنم خیلی نگرانی ولی واقعا نگرانیت بی مورده ها!  

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 54

      محمد هم دستش را گرفت و روی دستش را بوسید که لبخند ملورین عمیق تر شد.   – بلاخره اومدی آقای بد قول؟!   – چرا منتظر موندی آخه بچه؟! ناهار می‌خوردی می‌خوابیدی!   ملورین همان طور که از سر جایش بلند می‌شد لب زد: – مینو دیگه نتونست تحمل کنه خوابش برد، منم قرار بود بیدار

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 53

        – هر چی که می‌خواد باشه! بلاخره تو زندگی تو بوده! خیلیای دیگه هم تو زندگیت بودند… منم اگه خدا نمی‌خواست شاید مثل همین دخترا برات شده بودم. بعد استفاده ات مثل یه دستمال…   محمد سریع از روی حرص دستش را روی دهن ملورین گذاشت و نفس حرصی ای کشید. – بس کن ملو! امشب

ادامه مطلب ...