رمان ملورین پارت 41
بدون دیدگاه
گرهی کورِ ابروهایش حتی زمانی که پشت فرمان هم نشسته بود باز نشد. پشت چراغ قرمز، دخترِ کوچکی که دستهای گل رز در دست داشت، پشت شیشهی ماشین ایستاد و چند تقه به شیشه کوبید. شیشه را پایین فرستاده و خیره به دخترک با مهربانی گفت:…