رمان هامین پارت 138
1 دیدگاه
با حس نوازش موهام بیدار شدم. یکم طول کشید تا یادم بیاد سیاهی جلوی چشمهام به خاطر تاریکی اتاق نیست. همهی خاطرات قبل از بیهوشیم پشت سرهم توی ذهنم ظاهر شد. از حضور ژینوس و حرفامون تا سردرد و تهوع بعدش. وقتی یادم اومد وسط اتاق بیمارستان بالا آوردم…