رمان هامین پارت 108
3 دیدگاه
_ دیوونه خودتی. زیر لب گفتم اما جوری که بشنوه… _ باشه باشه تو کاملاً سالمی… حس کردم داره میخنده اما نمیتونستم برای دیدنش و مطمئن شدنم سرمو بچرخونم. ازم فاصله گرفت اما صندلیشو دور نکرد و همونجور چسبیده به هم موندیم.…