رمان هامین

رمان هامین پارت 123 4.5 (2)

9 دیدگاه
  _ اگه خوبی پس اینجا و توی این وضع چیکار می‌کنی؟ _ مامان… دستمو اروم فشار داد. _ باشه باشه خودتو خسته نکن صبرکن دکترو صدا کنم‌. فرصتی برای حرف زدن بهم نداد و از اتاق بیرون رفت. به اتاق و مبل خالی نگاه کردم… هیچ خبری از اونی…
رمان هامین

رمان هامین پارت 122 5 (1)

2 دیدگاه
  وقتی از حموم بیرون اومدم برعکس انتظارم چیزی که دیدم محنای خفته بود. فکر می‌کردم همچنان بیدار باشه هرچند حموم منم یکم بیشتر از انتظارم طول کشید. شاید امروز روز خسته کننده و پر استرسی براش بوده که اینجوری مثل فرشته‌ها راحت گرفته خوابیده. روی تخت رفتم و بغلش…
رمان هامین

رمان هامین پارت 121 1 (1)

4 دیدگاه
  دستش مکث کرد و کم کم پایین اومد. اما کامل از زیر لباسم خارج نشد و همچنان پهلوهامو توی دستش گرفته بود. _ خوبی؟ صداش بم و خشن بود… شبیه صدای کسی که سال‌هاست حرف نزده و حالا داره از تارهای صوتی زنگ زده استفاده می‌کنه. _ هوم. صورتمو…
رمان هامین

رمان هامین پارت 120 5 (1)

11 دیدگاه
  از ماشین که پیاده شدم بدنمو کش دادم و خمیازه کشیدم. دلم می‌خواد زودتر بپرم توی رخت‌خوابم و بدون عوض کردن لباس‌هام فقط بخوابم. اما دقیقا توی کدوم تخت قراره بخوابم؟ بی‌توجه به استرسی که داشتم وارد اتاق هامین شدم واونم پشت سرم اومد. وسط اتاق موندم و به…
رمان هامین

رمان هامین پارت 119 5 (1)

9 دیدگاه
        _ اگه حرف سلیقه‌ی هامینه، منه مادر بهتر از همه بچه‌مو میشناسم.   دوباره چشم‌هام به اون نگاه عجیب و موشکافانه‌ی نساءخاتون افتاد.   _ محنا کاملاً باب میلشه!   یه جوری گفت که اولین عکس‌العملم سرخ شدن بودن!   بعد از اون هم برای یه…
رمان هامین

رمان هامین پارت118 5 (1)

12 دیدگاه
هامیـــــــن: 🏷🏷🏷 🏷🏷 🏷       محمود خان سرشو تکون داد و پشت سرمون اومد.   آروم پچ زد:   _ به حرفاش اهمیت نده… تو که می‌دونی چطوره؟   _ آره عزیزم می‌دونم خواهرت مثل مار سمی با دهنش همه رو نیش می‌زنه!   یه لحظه چشم‌هام گشاد…
رمان هامین

رمان هامین پارت 117 0 (0)

4 دیدگاه
          سرمو برای رد حرفش تکون دادم.   _ نه اتفاقاً برای بچه‌ای به این سن خیلی هم خوب همکاری کردی‌… مطمئنن براش یه کار خسته کننده بوده‌.   _ پرنسس ما خیلی باهوشه.   حرفشو تایید کردم.   _ درسته.   صدای زنگ گوشیم بلند…
رمان هامین

رمان هامین پارت 116 5 (1)

1 دیدگاه
            با اون چشم‌های گرد و درشت یواشکی بهم زل زده بود.   _ سلام خانوم کوچولو!   سرشو دوباره توی بغل لیلا فرو کرد.   خنده‌م گرفت از نگاه‌های زیر چشمی بعدش.   لیلا موهاشو ناز کرد.   _ این سحر خانوم ما یکم…
رمان هامین

رمان هامین پارت 115 5 (1)

2 دیدگاه
          نتونستم بفهمم منظورش از اینکه هواشو داشته باشم چیه اما خب وقتی اینجوری مهربون و خواهش‌طور حرف می‌زدنه می‌تونم رد کنم؟   حتی اگه ندونم دقیق چی می‌خواد اما هیچ حرفی برای رد کردن و انکارش به ذهنم نمی‌رسه.   _ باشه.   بازهم صداش…
رمان هامین

رمان هامین پارت 114 0 (0)

3 دیدگاه
        رسماً داشتم شاخ در می آوردم… چه خبره اینجا؟   نفس عمیقی کشیدم و جوابشو دادم.   روی نیمکت توی حیاط دانشگاه نشستم.   « رفت و آمدمو کنترل می‌کنی؟»   چنددقیقه که گذشت و جوابی نگرفتم پیام بعدیو دادم…   هرچندکه انتظار جواب گرفتن نداشتم.…
رمان هامین

رمان هامین پارت 113 5 (1)

1 دیدگاه
          پیژامه‌مو پوشیدم و سریع زیر لحاف خزیدم.   تو ذهنم سعی می‌کردم به همه چیز، جز حرف‌های ژینوس فکر کنم.   حتی اینکه باید یه دست لباس خواب درست حسابی بخرم.   از اینا که همه‌ی ناموستو میندازه بیرون و سرو ته نداره.   حریر…
رمان هامین

رمان هامین پارت 112 5 (1)

2 دیدگاه
          مقابلم ایستاد و جلوی راهمو گرفت.   _ حتی اگه چرت و پرت‌هام به درمان هامین مربوط شه؟   نفس عمیقی کشیدم.   نگاهش کردم…   اینقدر بی‌صدا نگاه کردم که رنگ نگاهش تغییر کرد.   دیدم که چشم‌هاش از غرور به بی‌حوصلگی کشیده شد.…
رمان هامین

رمان هامین پارت 111 0 (0)

6 دیدگاه
          از جام بلند شدم.   _ دیگه نمی‌خوام چرت و پرت‌هاتو بشنوم.   اونم بلند شد.   _ چرت و پرت نمی‌گم محنا اول گوش بده چی می‌گم… اصلا قصد نداشتم این حرف‌هارو توی همچین موقعیتی بزنم که هرلحظه ممکنه هامین سر برسه اما…  …
رمان هامین

رمان هامین پارت 110 5 (1)

4 دیدگاه
          آخر سر میزنم لهش می‌کنم‌ خونش میمونه رو دستم.   این هم صحبتی چیزی که لازم داره یه اعصاب آهنی و یه آرامش درونیه… که متأسفانه یا خوشبختانه من هیچ کدومو هم ندارم.   _ امایی وجود نداره… دیر یا زود همه چیز همونجوری میشه…
رمان هامین

رمان هامین پارت 109 5 (1)

4 دیدگاه
          حالا این بچه‌ی تخسِ پررو داره حرف از روی پای خودش موندن می‌زنه.   اینکه بدون پشتیبان و پارتی شروع کردن هرکاری چقدر سخته رو از اونجایی که برای خرید یه دوربین عکاسی زیر هزارتا قرض و قوله رفتم‌و خیلی خوب می‌دونم.   بعداز اینکه…